با نام خدا
«بعید است رأی بیاورد.»
«قبول دارم اصلح است ولی رأی نمیآورد.»
«دوست دارم به او رأی بدهم ولی رأی دادن به کسی که رأی نخواهد آورد، دور ریختن رأی است.»
حتماً شما هم جملاتی شبیه اینها را شنیدهاید. این جملات اشاره دارند به یک مسألهی بحثبرانگیز با عنوان «اصلح یا صالح مقبول؟». این مسأله یکی از بحثهای مبنایی انتخابات است که در همهی سطوح جامعه از بزرگان گرفته تا مردم عادی، مورد بحث و مناقشه است.
یعنی آیا وظیفهی ما این است که فردی را انتخاب کنیم که بهترین و شایستهترین فرد باشد؟ یا اگر یک فرد خوب و شایسته را انتخاب کردیم ـهرچند که بهتر از او هم وجود داشته باشد ـ، باز به وظیفهی خود عمل کردهایم؟
در نگاه اول به نظر میرسد که پاسخ خیلی روشن است. واضح است که انتخاب اصلح بر انتخاب صالح رجحان دارد و با وجود فرد اصلح (بهترین)، انتخاب صالح (خوب) عاقلانه نیست. اگر مطلب اینقدر روشن است، پس چرا عدهای با آن مخالفت میکنند؟
باید توجه کنیم که این دعوا فقط با این فرض معنا پیدا میکند که فرد صالح، در بین مردم مقبولیت داشته باشد و شانس انتخاب شدنش بیشتر باشد و فرد اصلح چنین نباشد؛ یعنی مقبولیت و شانس انتخاب شدن نداشته باشد. پس صورت مسأله را دوباره و با بیانی دقیقتر چنین مینویسیم:
آیا وظیفهی ما این است که فردی را انتخاب کنیم که بهترین و شایستهترین فرد باشد، هرچند که مقبولیت عامه و شانس برنده شدن نداشته باشد؟ یا اگر فرد خوب و شایستهای بود که مقبولیت داشت و از شانس بالایی برای پیروزی برخوردار بود، میتوانیم به او رأی بدهیم؟
اینبار هم وقتی با انصاف به مسأله نگاه میکنیم میبینیم باز هم پاسخ آن روشن است. رأی دادن و رأی گرفتن که یک کار تشریفاتی و از سر بیکاری نیست! ما میخواهیم به کسی رأی بدهیم که بر جامعه مدیریت کند و در میدان کار و با تکیه بر حمایت و پشتیبانی مردم، به ادارهی امور ملت بپردازد. بسیار روشن است کسی که در بین مردم مقبولیت ندارد و مردم به او هیچ اقبالی نشان نمیدهند نمیتواند رئیس جمهور کشور باشد.
برتری انتخاب «صالح مقبول» بر «اصلح نامقبول» وقتی روشنتر میشود که در میان نامزدها، افرادی ناصالح و ضعیف هم به چشم بخورند که از جهاتی شانس پیروزی هم داشته باشند. در چنین فرضی، رأی دادن به اصلح نامقبول مساوی است با انتخاب شدن فرد ناصالح؛ در حالی که رأی دادن به صالح مقبول، همانطور که از انتخاب شدن اصلح جلوگیری میکند، از برگزیده شدن فرد ناصالح هم ممانعت میکند. و روشن است که روی کار آمدن صالح بهتر از روی کار آمدن ناصالح است.
به عبارت دیگر، داشتن مقبولیت عمومی شرط اصلح بودن است. یعنی اگر کسی در بین مردم مقبولیت نداشت، نمیتواند اصلح باشد، حتی اگر از جهات دیگر بهترین و بالاترین باشد. اصلح کسی است که از همهی جهات که یکی از آنها مقبولیت عمومی است، مناسبترین باشد.
حال که مسأله اینقدر واضح است، پس چرا عدهای به ارجحیت صالح مقبول تن نمیدهند و اصرار دارند که وظیفهی ما ـبدون لحاظ اقبال یا عدم اقبال مردمـ انتخاب اصلح است؟
نکتهی قابل توجه این است که مرکز ثقل این دعوا، «مقبولیت» و «ملاک تشخیص مقبولیت» است. از کجا میشود فهمید چهکسی مقبولیت دارد و چهکسی ندارد؟ آیا پذیرش و اقبال مردم یک امر ثابت و غیرقابل تغییر است؟
شاید با داشتن اطلاعات وسیع دربارهی وضعیت فکری و روحی جامعه و حال و هوای مردم، بتوان نبض جامعه را در دست گرفت و حدس خیلی قوی زد که به چهکسی اقبال دارد و به چهکسی ندارد؛ و همچنین شاید با ابزارهایی مثل نظرسنجی بتوان حدس و گمانهایی هرچند قوی زد که چهکسی از چند درصد مقبولیت برخوردار است؛ اما آیا میتوان به این حدسهای قوی اطمینان داشت؟ آیا «تبلیغات» در روی آوردن و روی گرداندن مردم تأثیر ندارد؟
تجربه به روشنی نشان داده است که این حدس و گمانها هرچهقدر که قوی و مستند باشد، باز هم اطمینانبخش نیست. مگر آقای خاتمی چهرهای شناخته شده و مقبول بود؟ البته که نبود؛ ولی با تبلیغات گستردهی درست و غلط توانست از رقیبان شناختهشدهی خود مانند آقای ناطق نوری پیشی بگیرد. یا مگر نام آقای احمدینژاد میتوانست در برابر نام و آوازهی پیر سیاست ایران، آقای هاشمی عرض اندام کند؟ اما دیدیم که با معرفی و تبلیغات و اطلاعرسانی به مردم، همه به شکل خیرهکنندهای به سوی او کشیده شدند و او را که به نظر برخی، اصلح نامقبول بود، بر صالح مقبول ترجیح دادند.
اگر من به چنین یقینی دست پیدا کنم که با تمام تلاش در معرفی و تبلیغ فرد اصلح به جامعه، باز او رأی نخواهد آورد، در این صورت، از اصلح عدول میکنم و به صالح مقبول رأی میدهم؛ ولی چنین یقینی دستنیافتنی است؛ زیرا توجه به دو نکته باعث میشود که نتوانیم به حدس و گمانهای خودمان دربارهی مقبولیت کسی اعتماد داشته باشیم؛
نکتهی اول، عقربهی اقبال مردم است که بسیار حساس است و در گردش خود به این سو و آن سو، بسیار بسیار پیچیده عمل میکند. بهگونهای که ممکن است با یک اتفاق ساده و با یک حادثهی جزئی (که البته حکایتگر مطلبی اساسی است؛ مانند یک کلید کوچک که ما را به فضای وسیع پشت در دلالت میکند) 180 درجه تغییر جهت بدهد و موضعی کاملاً متفاوت با موضع سابق بگیرد. هرچه آگاهی ما در حوزهی جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی بالاتر برود، به تشخیص و پیشبینی صحیح حرکتها و نوسانات عقربهی اقبال مردم نزدیکتر میشویم؛ اما آیا همهی کسانی که ادعای تشخیص مقبولیت یا عدم مقبولیت افراد را دارند، از چنین آگاهی بالایی برخوردارند؟!
نکتهی دوم، عوامل اقبال یا ادبار جامعه است که در عوامل شناختهشده منحصر نمیشود. عوامل ناشناختهی فراوانی هستند که مدّعیان تشخیص از آنها غافلند. امور متافیزیکی و ماورائی (به تعبیر قرآن، امور غیبی) مانند: دعا، قضا و قدر الهی، توجه و عنایت ملکوتیان (اعم از انبیا و ائمه و اولیای الهی و فرشتگان) هستند که کار تشخیص پدیدههای اجتماعی را برای کوتهبینان به سختی دشوار میکنند.
با توجه به این دو نکته، مسألهی اقبال یا ادبار مردم و مقبولیت یا عدم مقبولیت عمومی، به چنان پیچیدگی و غموضی دچار میشود که دخالت ندادن آن در تشخیص اصلح، کاری عاقلانه و منطقی مینماید.
نتیجه آنکه ما باید با در نظر گرفتن شایستگیها، به بهترین فرد رأی بدهیم و توهّم مقبولیت یا عدم مقبولیت را در انتخاب خود دخالت ندهیم. واقعاً مگر اقبال مردم دست من است که بتوانم برای آن خط و نشان بکشم؟!
با این نگاه صاف، کلمات بزرگان برای ما معنای بهتری پیدا خواهد کرد؛
امام خامنهای:
«هیچ کسی در صحنهی انتخابات وارد نمیشود، مگر این که شورای نگهبان صلاحیت او را اعلام کند. بنابراین کسانی که وارد صحنهی انتخابات میشوند، اشخاصی هستند که شورای نگهبان ـکه امین مردم در این قضیه استـ پای اسم آنها را امضا کرده و اعلام صلاحیت نموده است. بنابراین همه صلاحیت دارند؛ منتها، امر ریاست جمهوری بالاتر از این حرف ها است. باید گشت و اصلح را پیدا کرد، باید گشت و امینترین را انتخاب کرد. باید جستوجو کرد و در بین این چند نفر، به طور نسبی قادرترین بر اداره کشور را پیدا کرد؛ مهم این است.
چون این امر مهم است، تفاضل هرچه هم کم باشد، اهمیت پیدا میکند. در کارهای کلان، این طور است. فرق دو مَبلغی که با هم اندکی تفاضل دارند، اگر جنسی که میخواهیم با این مبلغ تهیه بکنیم، یک کیلو و دو کیلو جنس است، خیلی اهمیت ندارد؛ اما وقتی که آنچه میخواهیم جابهجا بکنیم، فرضاً هزاران تن از این جنس است، آن هنگام تفاضل در قیمت وقتی هم کم باشد، حجم زیادی مییابد و اهمیت پیدا میکند. همه کارهای کلان این طور است.» (13/2/76)
نیز:
«ملت باید تلاش خود را بکند، باید زحمت بکشد و دنبال اصلح بگردد. من مکرّر عرض کردهام که مسأله، مسألهى دین و خدا و اداى تکلیف است. همچنان که اصل انتخابات یک تکلیف الهى است، انتخاب اصلح هم یک تکلیف الهى است. قبلًا هم گفتیم که تفاضل ولو کم باشد، در این قضیه بسیار است. باید بگردید، بین خودتان و خدا حجّت پیدا کنید؛ یعنى بتوانید از راهى بروید که اگر خداى متعال پرسید شما به چه دلیل به این فرد رأى دادید، بتوانید بگویید به این دلیل. بین خودتان و خدا، دلیل و حجّتى فراهم کنید و بعد با خیال راحت بروید رأى بدهید. مردم باید این کار را بکنند و ما هم از خدا مىخواهیم و دعا و آرزو مىکنیم که خداى متعال دلهاى مردم را به سمت نامزد اصلح؛ آنکه واقعاً صلاحیتش بیشتر است هدایت کند.» (31/2/76)
نیز:
«من و شما بایستى در بین این مجموعه نگاه کنیم و کسى را که اصلح است، انتخاب کنیم. این هم وظیفه بسیار مهمى است.» (11/2/80)
نیز:
«مردم سعى کنند صالحترین را انتخاب کنند. آن کسانى که نامزد ریاست جمهورى میشوند و در شوراى نگهبان صلاحیت آنها زیر ذرهبین قرار میگیرد و شوراى نگهبان صلاحیت آنها را اعلام میکند، اینها همهشان صالحند؛ امّا مهم این است که شما در بین این افراد صالح بگردید و صالحترین را پیدا کنید. اینجا جایى نیست که من و شما بتوانیم به حداقل اکتفا کنیم؛ دنبال حداکثر باشید؛ بهترین را انتخاب کنید.» (22/2/88)
نیز:
«باید خودتان تحقیق كنید، ملاحظه كنید، دقت كنید، از انسانهای مورد اعتمادتان بپرسید تا به اصلح برسید و اصلح را انتخاب كنید... نگاه كنيد، تشخيص بدهيد، اصلح را بشناسيد و برای ادای تكليف، اسم او را به صندوق رأی بيندازيد.» (1/1/92)
علامه مصباح یزدی:
«ما تكليف واجب شرعي داريم كه فرد اصلح را شناسايي كنيم و به او رأي بدهيم و اگر در شناسايي اصلح كوتاهي كنيم يا بعد از شناختن او به ديگري رأي بدهيم، گناه بزرگي مرتكب شدهايم.»
مرحوم آیت الله خوشوقت:
«نباید از ترس رأی نداشتن اصلح، سراغ صالح برویم و در نهایت کشور را بدهیم دست خائنین و افراد بیکفایت.»
همهی ما با سیرهی امام خمینی (ره) آشنا هستیم که بارها میفرمودند: «ما مأمور به تکلیف هستیم نه نتیجه.» همین سیره و تفکر را در فرمایشهای امام خامنهای میتوان مشاهده کرد:
«مردم هم نگاه کنند و اصلح را انتخاب کنند... شما تلاش خود را بکنید؛ مشورت خود را بکنید؛ از کسانى که فکر مىکنید مىتوانند شما را راهنمایى کنند، راهنمایى بخواهید؛ به هر نتیجهاى که رسیدید، عمل کنید و رأى بدهید؛ اجر شما را خداى متعال خواهد داد. ما مأموریم که به آنچه مىفهمیم و به آنچه تکلیف الهى تشخیص مىدهیم، عمل کنیم؛ مطابق با واقع شد یا نشد، اجر ما محفوظ است. اجر کسى که عامل به تکلیف است، پیش خداى متعال محفوظ است.» (3/3/84)
البته تکلیفگرایی به معنای بیتوجهی و غفلت از نتیجه نیست. در موارد بسیاری، تکلیف را نتیجه تعیین میکند. این مسأله در جای خود (فلسفهی اخلاق و غیر آن) به تفصیل بررسی شده است. شاید بتوان خلاصهی دیدگاه درست را چنین بیان کرد:
نتیجه اگر قطعی و یقینی باشد، تکلیف دایرمدار نتیجه است؛ مثل اینکه ما به استناد عقل و نقل یقین داریم که نتیجهی ایمان و بندگی، سعادت ابدی و نتیجهی کفر و عصیان، شقاوت همیشگی است. این نتیجه ما را به ایمان و بندگی تکلیف میکند و ما برای رسیدن به نتیجهی مطلوب، مکلف هستیم رخت کفر و عصیان را از تن بیرون و به جای آن، جامهی ایمان و بندگی به تن کنیم. اما اگر تکلیف قطعی و یقینی باشد ولی نتیجه، از نگاه ما مشکوک و مورد تردید باشد (مثل اغلب مسائل سیاسی و اجتماعی)، در چنین جایگاهی، باید به تکلیف عمل کنیم و تکلیف خود را به نتایج خودبافتهی مشکوک تعلیق نکنیم.
نظرات (7)