بسم الله
سال اول طلبگی (1375) یکی از حوادثی که مرا کموبیش با خود درگیر و فکرم را مشغول کرد، ماجرای تلخ سمیه و شاهرخ بود که در کل جامعه صدا کرد و نقل محافل و مجالس شد.
ماجرا از این قرار بود که دختری به نام سمیه شهبازینیا و پسری به نام شاهرخ وثوق که هر دو 16 ساله بودند، رابطهی عاشقانهی شدیدی با هم داشتند که این عشق افراطی و شیطانی باعث آلوده شدن دست آنها به جنایت میشود. و همین جنایت باعث رسانهای شدن ماجرای آنها میشود.
سمیه خانوادهای مرفه و بیمبالات داشت. در اتاق خودش علاوه بر تلویزیون و سایر امکانات، یک خط تلفن مستقل هم داشت! ولی وضع اقتصادی شاهرخ بالا نبود و همین موضوع باعث مخالفت خانوادهی سمیه با وصلت آندو بود. مخالفتها بالا میگیرد تا اینکه دختر و پسر تصمیم میگیرند برای برداشتن این مانع بزرگ، همهی اعضای خانوادهی سمیه را بکشند. به این ترتیب در شب 16 دیماه 1375 در خیابان گاندی تهران این جنایت رخ میدهد.
سمیه و شاهرخ برادر 9 ساله و خواهر 13سالهی سمیه را به طرز فجیعی به قتل میرسانند. مادر سمیه فقط زخمی میشود و از این جنایت جان سالم به در میبرد. پدرش هم که هنوز به خانه نیامده بود، قبل از آمدنش همهچیز برملا میشود و او هم جان سالم بهدر میبرد.
این ماجرای دلخراش از طرفی نفرت و خشم شنونده را از شدت خشونت و بیرحمی این دو نوجوان برمیانگیخت و از طرفی دیگر باعث ابراز تأسف و دلسوزی برای آندو بود. مخصوصاً با شنیدن اینکه شاهرخ بعد از شنیدن حکم اعدام گفته بود: خواستهای ندارم جز اینکه بگذارید قبل از اعدام، سمیه را عقد کنم و بعد مرا اعدام کنید! سمیه نیز از اینکه پدر و مادرش از قصاص او بگذرند و او را ببخشند ولی شاهرخ را نبخشند، ناراضی بود و میگفت: اگر قرار است بخشیده شوم باید کنار شاهرخ باشم و اگر قرار است او اعدام شود، من هم باید در کنار او اعدام شوم!
اعتراف میکنم که من هم دلم برایشان میسوخت و برایشان دعا میکردم و از خدا میخواستم به آن دو رحم کند و فرصتی دوباره برای بازگشت و جبران گذشته به آنها بدهد.
حکم دادگاه قصاص بود. پدر سمیه به عنوان ولی دم ابتدا از خون فرزندانش نمیگذشت ولی بعد از مدتی بالاخره آن دو را بخشیده بود و با این بخشش، مجازات آنها از اعدام به حبس تخفیف یافته بود؛ شاهرخ ده سال و سمیه دوازده سال.
بعد از آن دیگر من خبری از آنها نداشتم تا امروز (94/4/1) که بهخاطر تنظیم یکی از نوشتههای روی میزم سراغی از سرنوشت سمیه و شاهرخ گرفتم و در یکی از صفحات اینترنتی خواندم:
«الآن 19 سال از آن ماجرا میگذرد و آنها حالا مدتها است که آزاد شدهاند. سمیه دو بار ازدواج کرده است و شاهرخ در خارج از کشور زندگی میکند. خیلی جالب است که این دو نفر که آنقدر باحرارت عاشق هم بودند و بهخاطر آن بهاصطلاح عشق، دست به قتل و جنایتی به آن فجیعی زدند، بعد از آزادی با هم ازدواج نکردند و هرکدام به دنبال زندگی خود رفتند!!»
امیدوارم سرنوشت آنها درس عبرتی باشد برای ما؛ فاعتبروا یا اولی الابصار!
نظرات (24)