بسم الله
چند روز پیش یکی از دوستان خوبم این جمله را با پیامک برایم ارسال کرد:
«ما مکلف به یادگیری آنچه که امروز فلسفه مینامیمش نیستیم. تکلیف شبانه روزی ما در مدرسهی دنیا اندیشه در آیات آفاقی، انفسی، و تشریعی خدا است.»
ملاحظاتی به این جمله داشتم که برایش ایمیل کردم. همان مطالب را در اینجا هم منتشر میکنم:
گفتی: ما مکلف به یادگیری ... نیستیم.
ولی ما مکلف به یادگیری همهی علوم هستیم؛ که این تکلیف یا اولاً و بالذات است؛ مثل تکلیف به خداشناسی، دینشناسی، خودشناسی، زیستشناسی، طبابت و پزشکی؛ و یا ثانیاً و بالعرض است؛ مثل تکلیف به یادگیری زبانهای مختلف، یادگیری سحر و جادو برای مقابله با ساحران؛ یادگیری آرا و اندیشههای کفار و دشمنان برای مقابله.
فلسفه از جهتی، جزء دستهی اول است و از جهتی دیگر، جزء دستهی دوم. پس میتوان گفت: ما مکلف به یادگیری فلسفه هستیم هم اولاً و بالذات و هم ثانیاً و بالعرض. (جهات مختلف فلسفه در ادامه روشنتر میشود)
استاد یوسفی1 نقل میکرد: در آخرین سفری که امام خامنهای به قم آمده بودند، با آیت الله صافی دیدار داشتند. آقای صافی از شیوع فلسفه در حوزه گلایه کرده بود. حضرت آقا حرفهای آقای صافی را کاملاً گوش داده بود و بعد فرموده بود: من میتوانم توصیه کنم بساط فلسفه را جمع کنند. اگر شما واقعاً اینطور صلاح میدانید حرفی نیست؛ ولی اگر فلسفه را برداریم، جایش چه بگذاریم؟ آیا شما دربرابر تهاجم اندیشههای کفرآمیز و ضددینی چیزی بهتر از فلسفه سراغ دارید؟ اگر دارید بفرمایید ما جایگزین کنیم! و آقای صافی جز سکوت جوابی نداشته است. این فرمایش آقا اشاره به کاربرد ثانیاً و بالعرض فلسفه است. البته دربارهی کاربرد اولاً و بالذات فلسفه هم آقا فرمایشهای زیادی دارند. مثل این:
«ما باید به فلسفهی اسلامی افتخار کنیم.فلسفهى اسلامى، پایه و دستگاهى بوده که انسان را به دین، خدا، و معرفت دینى نزدیک مىکرده است. فلسفه براى نزدیک شدن به خدا و پیدا کردن یک معرفتِ درست از حقایق عالم وجود است؛ لذا بهترین فلاسفهى ما؛ مثل ابنسینا و ملاّصدرا، عارف هم بودهاند. اصلاً آمیزش عرفان با فلسفه در فلسفهى جدید ـ یعنى فلسفهى ملاّصدرا ـ بهخاطر این است که فلسفه وسیله و نردبانى است که انسان را به معرفت الهى و خدا مىرساند؛ پالایش مىکند و در انسان اخلاق به وجود مىآورد. ما نباید بگذاریم فلسفه به یک سلسله ذهنیّات مجرّد از معنویت و خدا و عرفان تبدیل شود. راهش هم تقویت فلسفهى ملاّصدراست؛ یعنى راهى که ملاّصدرا آمده، راه درستى است. آن فلسفه است که انسان را وادار مىکند هفت سفر پیاده به حج برود و به همهى زخارف دنیوى بىاعتنایى کند. به نظر من همین جریان ترویج فلسفه در حوزه را باید تقویت کرد. نگذارید حوزه از مرکزیّت فلسفه بیفتد. در این زمینه هر کارى مىشود کرد، باید انجام داد.»2
نمونهای از مباحث فلسفی که امروزه اهمیت آن هم اولاً و بالذات است و هم ثانیاً و بالعرض (برای مقابله با اندیشههای غلط)، «هستیشناسی» و «معرفتشناسی» و «فلسفهی دین» است. مباحثی که تا حل نشوند، نوبت به مراجعه به وحی و متون دینی نمیرسد. البته قرآن و احادیث هم در این باره سخن گفتهاند ولی مخاطب آنها در چنین مباحثی، عقل پیش از وحی است؛ نه عقل متدین و مؤمن به وحی. به قول معروف، کلام ارشادی است نه مولوی.
گفتی: آنچه امروز فلسفه مینامیمش.
این نوع حرف زدن نشانهی این است که تعریف روشنی از فلسفه نداری. از آنجایی که فلسفه در حوزههای مختلف و با اهداف و انگیزهها و جهتهای مختلفی مطرح است، راندن همهی آنها با چوبِ «آنچه امروز فلسفه مینامیم» و اطلاق یک حکم واحد بر همه، صرفاً به این دلیل که همه را فلسفه مینامیم، غلط است.
آیا منظور، آن چیزی است که در دنیا فلسفه نام دارد؟ یا منظور چیزی است که در دانشگاهها فلسفه نام دارد؟ یا منظور چیزی است که در حوزههای علمیه فلسفه نام دارد؟ این سه چیز که هرسه فلسفه نام دارد، با یکدیگر تفاوتهای بسیار جدی و عمیق دارند که راندن همه با یک چوب، صرفاً به خاطر داشتن نام واحد، نادرست است. مورد سوم (آنچه در حوزههای علمیه فلسفه نام دارد) بهتنهایی دارای اطلاقها و کاربردهای مختلفی است که اختلاف آنها در حدی است که گاه در برابر هم قرار میگیرند. لابد این بیت معروف را شنیدهای: «پای استدلالیان چوبین بود. پای چوبین سخت بیتمکین بود.» این بیت در ذم و تنقیص فلسفهی مشاء و در مدح و تقویت فلسفهی اشراق و حکمت متعالیه است که هر سه فلسفه نامیده میشوند!
یکی از چیزهایی که فلسفه نامیده میشود، فلسفهی اسلامی است. اصلاً تا به حال فکر کردهای ترکیب فلسفهی اسلامی چهنوع ترکیبی است؟ مگر فلسفه هم میتواند اسلامی باشد؟ تفاوت فلسفهی اسلامی با فلسفهای که قید اسلامی ندارد چیست؟ فرق فلسفهی اسلامی با کلام اسلامی چیست؟
امام خامنهای دربارهی فلسفهی اسلامی میفرماید: «فلسفهی اسلامى فقه اكبر است؛ پايهی دين است؛ مبناى همهی معارف دينى در ذهن و عمل خارجى انسان است؛ لذا اين بايد گسترش و استحكام پيدا كند و برويَد. و اين به كار و تلاش احتياج دارد.»3
گفتی: تکلیف شبانه روزی ما در مدرسهی دنیا اندیشه در آیات آفاقی، انفسی، و تشریعی خدا است.
اولاً رفیعترین قلههای اندیشه در آیات آفاقی و انفسی در فلسفهی اسلامی فتح شده است و بعد از اولیای معصوم الهی، جلودار قافلهی «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم» فلاسفهی اسلامی هستند و بالاتر از سخن آنها سخنی نیامده است. به عبارت دیگر، اندیشه در آفاق و انفس، همان فلسفهی اسلامی است؛ البته بخشی از فلسفهی اسلامی، نه همهی آن.
ثانیاً چرا فقط اندیشه در آیات؟ اندیشه در صاحب آیات و خود خدا چه میشود؟!
چند روز پیش روز عرفه بود. حتماً خواندی این فقرات دعای عرفه را: «اِلهى تَرَدُّدى فِى الاْثارِ یُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ فَاجْمَعْنى عَلَیْکَ بِخِدْمَةٍ تُوصِلُنى اِلَیْکَ کَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِما هُوَ فى وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَیْکَ اَیَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَکَ حَتّى یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ اِلى دَلیلٍ یَدُلُّ عَلیْکَ وَمَتى بَعُدْتَ حَتّى تَکُونَ الاْثارُ هِىَ الَّتى تُوصِلُ اِلَیْکَ عَمِیَتْ عَیْنٌ لاتَراکَ عَلَیْها رَقیباً» میبینی که در مکتب اهل بیت علیهمالسلام، شناخت خدا از طریق آثار و آیات، کلاس آخر خداشناسی نیست؛ بلکه در کلاس بالاتر از آن، آیات خدا حجاب شناخت خدا هستند و باید از آنها عبور کرد و مستقیم به سوی خود خدا سیر کرد. امام صادق علیهالسلام میفرماید: افضل العبادة التفکر فی الله و فی قدرته.4
حرف در این باره خیلی زیاد است. بقیه را میگذارم برای مکاتبات بعدی. خلاصهی کلام اینکه: اولاً قرآن کریم و اهل بیت علیهمالسلام صراحتاً ما را به تعقل و تفلسف دعوت میکنند. ثانیاً ژرفای معارف اسلامی جز با تعقل و تفلسف فتح نمیشود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. محقق و مدوّن کتاب «علم النفس فلسفی»
2. بیانات در دیدار گروهى از فضلاى حوزهى علمیهى قم در تاریخ 1389/10/29
3. همان
4. اصول کافی
اما این توضیحات بنده از طرف آن دوست صاحب پیامک بیپاسخ نماند. او برایم نوشت:
1.اگر مرادِ شما تکلیفِ الزامی هست، یعنی ما ملزمیم "همهی علوم" رو یاد بگیریم؟ مگر اینکه مرادتان از "ما" یک شخص نباشد و این تکلیفِ الزامی را به شکلِ کفائی تقسیم کنید بر آحادِ جامعهی ایمانی. چون برای یک نفر یادگیریِ همهی علوم، تکلیف به ما لایطاق است. ما علومِ فراوانِ بشری رو باید با ملاکِ اولویتِ دنیا و آخرت، گلچین کنیم.
2.من فکر میکنم تفلسف اگر بمعنایِ ضابطهمند کردنِ....
الف) تفکر در آیاتِ آفاقی [إن فی خلق السماواتِ و الأرض و اختلافِ الیل و النهار لآیات لاُلی الألباب]
ب) یا تفکر در آیاتِ انفسی [مَن عرفَ نفسه، فقد عرف ربه]
ج)یا تفکر در آیاتِ تشریعی [أفلا یتدبرون القرآن]
باشد، مورد توصیهی دین است و تفلسف به سهگانههای فوق نیازی به پیشفرضهای دینی و مذهبی ندارد. حتی یک کافر هم میتواند با اندیشه در سازهی نظامِ آفرینش کیهان و انسان پی به سازنده ببرد. حتی کافر در مورد آیتِ سوم [آیات تشریعی] میتواند قرآن را بعنوانِ یک کتابِ مطالعاتی در سیر تحقیقاتش قرار دهد و با عرضهی آیاتِ این کتاب به رسول باطن [عقل] گزارههای آن را بفهمد. همانطور که منطق یک علمِ مصونیت ساز، در برابر خطای فکر است، فلسفه با این بیانی که عرض شد هم میتواند اصول و ضوابطی را با تکیه بر رسولِ باطن [عقل] انتزاع کند که آیاتِ سهگانهی مذکور را با جهتگیریِ الهی بکاود و محصولِ این کاوش کسب معرفت به ذات اقدس الهی باشد. این فلسفه همان تفکر هست و من باهاش مشکلی ندارم. این فلسفه من رو توی کوچه پس کوچههای کتابخونهها گم نمیکنه و مشتی اصطلاحات [که مکلف به یادگیریش نیستم] تحویلِ من نمیده.
اما اگر مقصود از تفلسف، تمرکزیابی به اموری غیر از سه آیتِ آفاق، انفس و تشریع باشد، اینجا فلسفه مبدل به یک علمِ لاطائل و متورم میشود که مانند برخی از گزارههای علمِ اصولِ کنونی، نه ثمرهی علمی دارد و نه عملی. فقط اتلاف عمر است و هووئی برای یادگیریِ علومِ نقلیِ حوزههای علمیه. اینکه برخی بزرگان در واپسین روزهای حیاتشان ابراز ندامت کردند از تمرکزِ غیر ضرور روی اصطلاحاتِ فلسفه و تمنیِ غور بیشتر در علومِ نقلی داشتند بخاطر همین بود. مضاف بر اینکه علومِ نقلیِ ما نیز مملو از استدلالهای روشن عقلی است. مثلا احتجاج طبرسی را ببینید. یا ببینید توحیدِ مفضل را.
لبِ اعتقادِ حقیر به فلسفه تویِ محور دوم بیان شد که البته اگر نقدی دارید به نظرِ حقیر، مطرح بفرمائید تا استفاده کنیم.
3.نقلی رو از رهبریِ عزیز آوردید؛ اما در مقامِ بحثِ علمی نباید ما شخصیت زده بشویم و صرفِ دیدنِ نامِ فلان بزرگ، زیرساختهای ذهنیمون رو ببندیم. حرمت و احترامِ بزرگان در عینِ اینکه محفوظ هست در بحثهیا علمی ما باید از بتِ شخصیتها عبور کنیم. اگر رهبری میفرمودن با حذفِ فلسفهی مصطلحِ امروزی چه چیزی جایگزین کنیم، عرض میکردم استخراجِ گزارههای عقلی استدلالیِ متونِ دینی و بر همان مدار، تولیدِ علمِ تفکر روی آیاتِ ثلاثه. این نوع فلسفه ما را گره میزند به دین. فلسفهی کنونی طلبه را به یک انبارِ صرفا انتزاعی میبرد که ناظر به جهانِ واقع نیست. اینکه "اصطلاحاتِ مذکور در فلسفه در صدد خشکاندن ریشهی کفر است" یک ادعا است که شما باید بشکلِ کاربردی به بنده نشان بدهید که طیِ کدام فرایند، یک کافر با این اصطاحات و اصلا با این محتوا قرار است مؤمن بشود. و اساسا اگر من بشر اینقدر منحصرا به خطکش عقل ارجاع بدهم آیا فردا در مواجهه با همهی گزارههای دینی [مثلا دلیل دو رکعت بودن نماز صبح] میتوانم منحصرا با همین خط کش او را اقناع کنم یا در مراحل بعدی قرار است تعبدا دین را بپذیرد؟ لابد خواهید گفت هدفِ فلسفه فقط تعقل در اصول است. که در پاسخ خواهیم گفت بدون پرداختن به این مباحثِ لاطائل نیز میتوان با تعقل در آیاتِ ثلاثه به رشدِ اعتقادی رسید. وقتی با همان آیاتِ سه گانه این مقصود حاصل میشود چرا واحدِ درسیِ جدید تدوین شود؟!
4.در مورد تقسیمبندی بالذات و بالعرض که توی بیاناتِ شما بود؛ اصلِ این تقسیمبندی، مقبول است اما فلسفه به معنائی که بنده عرض کردم برای مؤمن و کافر مایهی رشد است. در کافر، تأسیسِ ایمان میکند و در مؤمن تجدید و ترفیع ایمان. اما فلسفه به معنائی که شما فرمودید برای کافر و مؤمن یک مشت اصطلاحاتِ علمیِ بدون کاربرد است که نه ذاتا هدایت گر است و نه بالعرض.
5.اینکه میفرمائید "رفیعترین قلههای اندیشه در آیات آفاقی و انفسی در فلسفهی اسلامی فتح شده است" خب ما در فلسفهای که خواندیم [در حد همان دروسِ رسمیِ حوزه]، ارجاع پر رنگی به آفاق و انفس و قرآن ندیدیم. مثلا فلسفه آیا شما را مبهوتِ انسجامِ کیهان یا اجزای درونیِ انسان کرد؟ اساسا آنچه را که فلسفه "اثباتِ خدا"یش مینامد، مقبول نیست. چون خدا وجودی است بدیهی؛ و در تعریف بدیهی میخوانیم آنچه تصورش مساوی با تصدیقش است. یعنی نیاز به استدلال ندارد. مگر وجودِ خدا یه گزارهی "نظری" است که برای اثباتش کتابها بنویسیم. اصل بر وجودِ سازنده برای هر سازهای است و عدمِ وجودِ خدا خلاف اصل است و نیازمند به استدلال؛ لذا خدا در قرآن بند را به آب نمیدهد و میفرماید "هاتوا برهانکم". اساسا نیاز به استدلال داشتنِ اثباتِ خدا خودش حق دادن به منکرین است که شما حق دارید منکر باشید چون خدا که آشکار نیست.
6.فرمودید چرا فقط اندیشه در آیات؟ اندیشه در صاحب آیات و خود خدا چه میشود؟! پاسخ: مگر شما به ذاتِ خدا دسترسی دارید؟ شما وقتی میتوانید اندیشه در ذاتِ خدا داشته باشید که از فضائی بالاتر اشراف داشته باشید. مگر علم، احاطهی به معلوم نیست؟ مگر شم ااحاطه دارید به خدا؟ دقیقا عدمِ تسلط انسان به ذات خدا هست که موجب میشه خدای متعال دائما به آیات و تابلوها و کاردستیهاش ارجاع بده ما رو. ما در واقع با علمِ به محصولاتِ خدا میتونید به اندازهی یک شعاع از وجود بینهایت [احد: مَن لا حدّ له] را درک کنیم. بنابراین آیاتِ الهی، آلت هستند و نه غایت. تابلوی راهنمائی هستند و نه مقصد.
7.ممنون که وقت گذاشتید و عذرِ معذرت بابت تأخیر و اینکه فرصت برای بازخوانیِ مجدد متن و ویرایش نشد. بقولِ شما حرف در این باره زیاده. بقیه رو میگذارم برای مکاتبات بعدی. خلاصه: قرآن و عترت، تفلسف [و نه اصطلاحاتِ لاطائل] را همان رسول باطن میدانند و غورِ ابزارِ عقل در آیات، محصولش آشنائی و عمقبخشی به معارف الهی است که به تعبیر شما جز با تفلسفِ مصطلحِ قرآنی، فتح نمیشود.
من هم برایش دوباره نوشتم:
من از اینکه میبینم تو با فلسفهی اسلامی مخالفت میکنی، برای خودم یا برای فلسفه هیچ گونه نگرانی و ناراحتی ندارم. اگر هم داشته باشم، ناخودآگاهه و مهم نیست. نگرانی و ناراحتیای که در این باره در درون خودم آشکارا احساس میکنم، به خاطر خود تو است. ناراحت میشم از اینکه ببینم نادانسته حرفی بزنی و کاری بکنی که ضررش به خودت برسه و باعث محرومیت خودت بشه. اصل و اساس نگاه و هدف و انگیزه و روشت رو میدونم و قبول دارم؛ به همین خاطر هست که باهات بحث میکنم. فکر میکنم اگه این چند اشکال جزئی هم ـ که به زعم من داری ـ برطرف بشه، کاملتر و بالندهتر میشی.
سعی میکنم تو بیانم علاوه بر منطق، ادب و انصاف رو هم رعایت کنم. ولی ملاحظهی زیادی بیان رو کند میکنه و در مقابل، صریح و رک حرف زدن، حق مطلب رو بهتر ادا میکنه. پس لطفاً اگه صراحت لهجه داشتم، بر بیادبی و بیجنبگی حمل نکن. خودت میدونی که خیلی دوستت دارم و قلباً بهت ارادت دارم.
ابتدا مطالبی رو ناظر به روح مطالبت عرض میکنم، بعد حاشیههایی رو هم به بعضی از عبارتهات به صورت پاورقی درج میکنم.
مهمترین اشکال تو دربارهی فلسفهی اسلامی اینه که اطلاعاتت دربارهش کمه. تو صرفاً با خوندن بدایه و نهایه به خودت جرأت میدی دربارهی اصل فلسفهی اسلامی اظهار نظر کنی و اونو با مشتی اصطلاح بیهوده خوندن طرد کنی. البته از جهتی بهت حق میدم، چون سیستم آموزش فلسفه در حوزه نامناسب و فرسایشیه و باعث خردهگیری خیلی از طلبهها میشه، مخصوصاً اگه زمینههای بدبینی به فلسفه هم داشته باشند. یکی دیگه از کاستیهای بزرگ آموزش فلسفه در حوزه، کمبود استاد توانا برای سطوح ابتداییه. اما اشکالات سیستم آموزشی و کمبود امکانات نباید باعث بشه که کسی اصل کار رو تخطئه کنه و اونو بیفایده و زائد معرفی کنه. چنین اشکالی به کل دروس حوزوی وارده؛ چهبسا طلبههایی که بعد از چند سال صرف و نحو و سیوطی و مغنی و بلاغت خوندن از حوزه و دروس حوزوی سرخورده میشن و عطای معارف اسلامی رو به لقایش میبخشند. اما کسانی که با صبر و متانت و دقت و تلاش بیشتر، پیش رفتهاند، رسیدهاند به آنچه رسیدهاند و دیدهاند آنچه دیدهاند. در آموزش فلسفهی اسلامی هم همینطوره که بعد از چند سال زحمت علمی و تحمل فرسایشهای اولیه، کمکم روزنههای معرفت عقلی نورافشانی میکنه. نمیدونم شاید سنّت تحصیل معارف عمیقتر همینه که بدون بردباریِ طاقتفرسا، میسر نباشه، تا معارف عمیق فقط به دست اهلش برسه. به هر حال یکی از آروزهای من بیان ساده و بیتکلف معارف الهی است که با نور تعقل فلسفی به دست مییاد. در این راه هم تلاش میکنم. رگههای خفیفی از این تلاش رو تو کتاب «دوستش دارم!» میشه دید.
من با تو موافقم که برای هدایت یک ذهن و دل ساده و سالم و دستنخورده نیازی به اصطلاحات فلسفی نیست، بلکه با بیان سادهی فطری میشه اونو مجاب و قانع کرد. میپذیرم که اولین گام برای شناخت خدا، فهم اصالت وجود و اعتباریت ماهیت نیست. میدونم که مواجههی ابتداییِ قرآن با جاهلان و گمراهان مواجههی فلسفی مصطلح نیست؛ ولی اینها هیچ کدوم اهمیت فلسفه رو کم نمیکنه و ضرورت اونو پایین نمییاره. برای یک دختر نه ساله باید حجاب رو با بیانی ساده و فطری توضیح داد و همین براش کافیه، ولی چه اشکالی داره پشت سر این بیان ساده، کتابخانهای از استدلالها و اصطلاحات و ریزبینیها و موشکافیها و تحقیقات و آمار و ارقام وجود داشته باشه؟! اینکه یک دختربچهی سلیمالفطره خودش به حجاب گرایش داره و با یک اشارهی ساده حجاب رو میپذیره، دلیل بر بیفایده بودن اون مباحث عمیق و وسیع علمی نیست؛ بلکه برعکس، اون بیان ساده و سبک وقتی کارآیی خواهد داشت که یک پشتوانهی محکم علمی و فلسفی داشته باشه؛ وگرنه شیاطین و راهزنها اون گرایش فطری و اون بیان ساده رو از کار خواهند انداخت.
و اما متن تو و حاشیههای من: (در هر جا که نکتهای داشتم، شماره گذاشتهام و نکتهام را به صورت پاورقی بیان کردهام)
1.اگر مرادِ شما تکلیفِ الزامی هست، یعنی ما ملزمیم "همهی علوم" رو یاد بگیریم؟ مگر اینکه مرادتان از ما(1) یک شخص نباشد و این تکلیفِ الزامی را به شکلِ کفائی تقسیم کنید بر آحادِ جامعهی ایمانی. چون برای یک نفر یادگیریِ همهی علوم، تکلیف به ما لایطاق است. ما علومِ فراوانِ بشری رو باید با ملاکِ اولویتِ دنیا و آخرت، گلچین کنیم.
2.من فکر میکنم تفلسف اگر بمعنایِ ضابطهمند کردنِ....
الف) تفکر در آیاتِ آفاقی [إن فی خلق السماواتِ و الأرض و اختلافِ الیل و النهار لآیات لاُلی الألباب]
ب) یا تفکر در آیاتِ انفسی [مَن عرفَ نفسه، فقد عرف ربه]
ج)یا تفکر در آیاتِ تشریعی [أفلا یتدبرون القرآن]
باشد، مورد توصیهی دین است و تفلسف به سهگانههای فوق نیازی به پیشفرضهای دینی و مذهبی ندارد. حتی یک کافر هم میتواند با اندیشه در سازهی نظامِ آفرینش کیهان و انسان پی به سازنده ببرد. حتی کافر در مورد آیتِ سوم [آیات تشریعی] میتواند قرآن را بعنوانِ یک کتابِ مطالعاتی در سیر تحقیقاتش قرار دهد و با عرضهی آیاتِ این کتاب به رسول باطن [عقل] گزارههای آن را بفهمد. همانطور که منطق یک علمِ مصونیت ساز، در برابر خطای فکر است، فلسفه با این بیانی که عرض شد هم میتواند اصول و ضوابطی را با تکیه بر رسولِ باطن [عقل] انتزاع کند که آیاتِ سهگانهی مذکور را با جهتگیریِ الهی بکاود و محصولِ این کاوش کسب معرفت به ذات اقدس الهی باشد. این فلسفه همان تفکر هست و من باهاش مشکلی ندارم. این فلسفه من رو توی کوچه پس کوچههای کتابخونهها گم نمیکنه و مشتی اصطلاحات(2) [که مکلف به یادگیریش نیستم] تحویلِ من نمیده.
اما اگر(3) مقصود از تفلسف، تمرکزیابی به اموری غیر از سه آیتِ آفاق، انفس و تشریع باشد، اینجا فلسفه مبدل به یک علمِ لاطائل و متورم میشود که مانند برخی از گزارههای علمِ اصولِ کنونی، نه ثمرهی علمی دارد و نه عملی. فقط اتلاف عمر است و هووئی برای یادگیریِ علومِ نقلیِ حوزههای علمیه. اینکه برخی بزرگان در واپسین روزهای حیاتشان ابراز ندامت کردند از تمرکزِ غیر ضرور روی اصطلاحاتِ فلسفه و تمنیِ غور بیشتر در علومِ نقلی داشتند(4) بخاطر همین بود. مضاف بر اینکه علومِ نقلیِ ما نیز مملو از استدلالهای روشن عقلی است.(5) مثلا احتجاج طبرسی را ببینید. یا ببینید توحیدِ مفضل را.
لبِ اعتقادِ حقیر به فلسفه تویِ محور دوم بیان شد که البته اگر نقدی دارید به نظرِ حقیر، مطرح بفرمائید تا استفاده کنیم.
3.نقلی رو از رهبریِ عزیز آوردید؛ اما در مقامِ بحثِ علمی نباید ما شخصیت زده بشویم و صرفِ دیدنِ نامِ فلان بزرگ، زیرساختهای ذهنیمون رو ببندیم. حرمت و احترامِ بزرگان در عینِ اینکه محفوظ هست در بحثهیا علمی ما باید از بتِ شخصیتها عبور کنیم.(6) اگر رهبری میفرمودن با حذفِ فلسفهی مصطلحِ امروزی چه چیزی جایگزین کنیم، عرض میکردم(7) استخراجِ گزارههای عقلی استدلالیِ متونِ دینی(8) و بر همان مدار، تولیدِ علمِ تفکر روی آیاتِ ثلاثه. این نوع فلسفه ما را گره میزند به دین. فلسفهی کنونی طلبه را به یک انبارِ صرفا انتزاعی میبرد که ناظر به جهانِ واقع نیست(9).
اینکه "اصطلاحاتِ مذکور در فلسفه در صدد خشکاندن ریشهی کفر است" یک ادعا است که شما باید بشکلِ کاربردی به بنده نشان بدهید(10) که طیِ کدام فرایند، یک کافر با این اصطاحات و اصلا با این محتوا قرار است مؤمن بشود. و اساسا اگر من بشر اینقدر منحصرا به خطکش عقل ارجاع بدهم(11) آیا فردا در مواجهه با همهی گزارههای دینی [مثلا دلیل دو رکعت بودن نماز صبح] میتوانم منحصرا با همین خط کش او را اقناع کنم یا در مراحل بعدی قرار است تعبدا دین را بپذیرد؟ لابد خواهید گفت هدفِ فلسفه فقط تعقل در اصول است. که در پاسخ خواهیم گفت بدون پرداختن به این مباحثِ لاطائل نیز میتوان با تعقل در آیاتِ ثلاثه به رشدِ اعتقادی رسید. وقتی با همان آیاتِ سه گانه این مقصود حاصل میشود چرا واحدِ درسیِ جدید تدوین شود؟!
4.در مورد تقسیمبندی بالذات و بالعرض که توی بیاناتِ شما بود؛ اصلِ این تقسیمبندی، مقبول است اما فلسفه به معنائی که بنده عرض کردم برای مؤمن و کافر مایهی رشد است. در کافر، تأسیسِ ایمان میکند و در مؤمن تجدید و ترفیع ایمان. اما فلسفه به معنائی که شما فرمودید برای کافر و مؤمن یک مشت اصطلاحاتِ علمیِ بدون کاربرد است که نه ذاتا هدایت گر است و نه بالعرض.
5.اینکه میفرمائید "رفیعترین قلههای اندیشه در آیات آفاقی و انفسی در فلسفهی اسلامی فتح شده است" خب ما در فلسفهای که خواندیم [در حد همان دروسِ رسمیِ حوزه]، ارجاع پر رنگی به آفاق و انفس و قرآن(12) ندیدیم. مثلا فلسفه آیا شما را مبهوتِ انسجامِ کیهان یا اجزای درونیِ انسان(13) کرد؟ اساسا آنچه را که فلسفه "اثباتِ خدا"یش مینامد، مقبول نیست. چون خدا وجودی است بدیهی؛ و در تعریف بدیهی میخوانیم آنچه تصورش مساوی با تصدیقش است(14).یعنی نیاز به استدلال ندارد(15). مگر وجودِ خدا یه گزارهی "نظری" است که برای اثباتش کتابها بنویسیم. اصل(16) بر وجودِ سازنده برای هر سازهای است و عدمِ وجودِ خدا خلاف اصل است(17) و نیازمند به استدلال؛ لذا خدا در قرآن بند را به آب نمیدهد و میفرماید "هاتوا برهانکم". اساسا نیاز به استدلال داشتنِ اثباتِ خدا خودش حق دادن به منکرین است که شما حق دارید منکر باشید چون خدا که آشکار نیست(18).
6.فرمودید چرا فقط اندیشه در آیات؟ اندیشه در صاحب آیات و خود خدا چه میشود؟! پاسخ: مگر شما به ذاتِ خدا دسترسی دارید؟ شما وقتی میتوانید اندیشه در ذاتِ خدا داشته باشید که از فضائی بالاتر اشراف داشته باشید. مگر علم، احاطهی به معلوم نیست؟ مگر شم ااحاطه دارید به خدا؟(19) دقیقا عدمِ تسلط انسان به ذات خدا هست که موجب میشه خدای متعال دائما به آیات و تابلوها و کاردستیهاش ارجاع بده ما رو. ما در واقع با علمِ به محصولاتِ خدا میتونید به اندازهی یک شعاع از وجود بینهایت [احد: مَن لا حدّ له(20)] را درک کنیم. بنابراین آیاتِ الهی، آلت هستند و نه غایت. تابلوی راهنمائی هستند و نه مقصد(21).
7.ممنون که وقت گذاشتید و عذرِ معذرت بابت تأخیر و اینکه فرصت برای بازخوانیِ مجدد متن و ویرایش نشد. بقولِ شما حرف در این باره زیاده. بقیه رو میگذارم برای مکاتبات بعدی. خلاصه: قرآن و عترت، تفلسف [و نه اصطلاحاتِ لاطائل] را همان رسول باطن میدانند و غورِ ابزارِ عقل در آیات، محصولش آشنائی و عمقبخشی به معارف الهی است که به تعبیر شما جز با تفلسفِ مصطلحِ قرآنی، فتح نمیشود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. این «ما»، همان مایی است که در پیامک تو بود (ما مکلف به آموختن فلسفه نیستیم) یقیناً منظور تو مای شخصی نبود، وگرنه دلیلی نداشت که این پیامک را برای من بفرستی. منظور مای نوعی است. یعنی همه، البته به اندازهی وسع و با برنامهریزی و تقسیم کار.
2. گم شدن در کوچهپسکوچههای کتابخانهها و سردرنیاوردن از معنا و مفهوم اصطلاحات دلیل بر پایین بودن سطح خود آدمه نه چیز دیگهای. وقتی منِ سربازِ صفر، سرزده وارد اتاق فرماندهی میشم و چیزهایی میبینم و میشنوم که فراتر از ظرفیت منه، نباید نادانسته و ناسنجیده اونا رو تخطئه و تکذیب کنم.
3. «اگر»ی حرف نزنیم! بالاخره به نظر تو فلسفه چنین است یا چنین نیست؟ آیا بحث از اصالت وجود داخل در حوزهی تفلسف مجاز از نظر تو هست یا نیست؟ به چه دلیل؟
4. کاش از این بزرگان اسم میبردی. من سراغ ندارم فیلسوف بزرگی را که از تفلسف ابراز ندامت کرده باشد و آرزوی مطالعهی بیشتر در علوم نقلی داشته باشد. آنهایی که من میشناسم فیلسوفانی بودهاند که حسرت کمکاری در مطالعهی قرآن خوردهاند، ولی مطالعهی فیلسوفانهی قرآن نه علوم نقلی بما هی نقلی.
به قول آیت الله فیاضی، چنین حسرتهایی نشانهی حقانیت و متانت مسیر فلسفی و نشانهی رهیابی فلاسفه به اعماقی از دریای قرآن است، وگرنه چرا از غیر فلاسفه کسی چنین حسرتی نخورده است؟ آیا آنها به همهی اعماق قرآن دست یافته بودند و دیگر نیازی به غور بیشتر در قرآن نبود که حسرتش را نداشتهاند؟! مگر میشود کسی به لایههایی از قرآن دست بیابد و حسرت غور بیشتر را نخورد؟! و مگر چنین حسرتی تمام شدنی است؟!
اگر حسرت خوردن کسی مثل صدرالمتألهین نسبت به کمکاری دربارهی قرآن به معنای پشیمانی مطلق از فلسفهورزی پیشین باشد، پس چرا بعد از اظهار آن ندامت و حسرت، باز به فلسفهورزی ادامه میدهد و حتی مهمترین کتاب فلسفی خود (الشواهد الربوبیه) را بعد از آن تألیف میکند؟! نه جانم! کار پاکان را قیاس از خود مگیر! پیامبر هم استغفار میکرد، پس یعنی از کردههای خود پشیمان بود و کارهایی کرده بود که نباید میکرد؟!
5. این تعبیر فنی نیست. درستتر این است که بگویی: منابع نقلی ما مملو از استدلالهای عقلی است. و البته نقل استدلال عقلی آن را به گزارهی نقلی تبدیل نمیکند. یکی از علتهای رشد بینظیر فلسفه در عالم تشیع، همین گزارههای عقلی در کلام اهل بیت (ع) است که مشوق اهل علم به تعقل و تفلسف بوده است.
6. پرهیز از شخصیتزدگی را به ما هم آموختهاند؛ آن هم در سال اول طلبگی، هنگام تعلیم روش مباحثهی دروس. از کجای سخن من بوی «شخصیتزدگی و بسته شدن زیرساختهای ذهنی به احترام رهبری عزیز» احساس کردی که این حرف را میزنی؟ آیا صرف نام بردن از بزرگان و نقل سخن آنها یعنی شخصیتزدگی؟! آیا تکیهی استدلال من بر اعتبار سخن آقا بود که اگر سخن آقا را از من بگیری، بنای استدلالم فروبریزد؟! برای اینکه بدانی تهمت بیجا زدهای، حرفهای آقا را از لابهلای نوشتهی من حذف کن و دوباره نوشتهی مرا بخوان.
اگر به جملات نورانی آقا استشهاد (و نه استدلال) میکنم، از آن جهت است که او کارشناسی آگاه به همهی جوانب مسأله است. کارشناسی که تو هم کارشناسی و آگاهیاش را قبول داری و شنیدن نظر او حتماً باعث خواهد شد در حرف و اظهار نظر خود تأمل و بازنگری کنی.
علاوه بر اینکه امام خامنهای افزون بر اینکه یک اندیشمند آگاه و طراز اول است، ولی فقیه هم هست و سخن او دربارهی اهمیت فلسفهی اسلامی و لزوم پرداختن به آن، نهتنها یک اظهار نظر کارشناسانه، بلکه یک مطالبهی ولایی است. اگر این حرفها صرفاً یک نظر شخصی و علمی است، پس چرا آقا در دیدار خود با طلاب و فضلای حوزه از اهمیت فلسفهی اسلامی حرف میزند و لزوم توسعهی آن را مطالبه میکند؟ آیا چشمپوشی از این مطالبات، به بهانهی پرهیز از شخصیتزدگی، مخالفت با ولایت نیست؟! (سبقت بر ولایت)
7. یقیناً این عرض تو به ذهن آیت الله صافی هم میرسیده است ولی چون او به ضعف این عرض آگاه بوده است، آن را ابراز نکرده و سکوت کرده است.
8. به چه دلیلی تعقل مورد تأیید قرآن را منحصر میکنی در استخراج استدلالهای نقل شده در متون دینی؟ اگر دربارهی موضوع جدیدی هیچ گونه استدلالی در متون دینی یافت نشد، تکلیف چیست؟ باید سکوت کرد و علمش را به خدا واگذار کرد؟! آیا نمیتوان شیوهی تعقل قرآنی را آموخت و با آن شیوه تعقل و استدلال کرد و بر مبنای «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع» پیش رفت و استدلالهایی تولید کرد که عین آن استدلال در متون دینی نقل نشده باشد؟ فلسفهی اسلامی مدعی و متولی این امر است.
9. یعنی الآن من که سالها فلسفه خواندهام و فلسفی میاندیشم، ذهنم انباری از مفاهیم انتزاعی بدون کاربرد واقعی است؟ میشود چند مورد از اندیشههای گفته شده یا نوشته شدهی مرا به عنوان مثال بیاوری؟ میخواهی من چندین نمونه از یافتههای حقیقی و کاربردی خود را که به لطف اندیشهی فلسفی به دست آوردهام، عرض کنم؟
10. تعجب میکنم از اینهمه تجاهل! ریشهی کفر کمونیسمی و مارکسیسمی را چه کسی جز شهید مطهری و علامه طباطبایی و کدام اندیشه جز فلسفهی اسلامی در ایران خشکاند؟ شبهات کفرآمیز در دانشگاههای امروز ایران را چه کسی جز کارشناسان فلسفهی اسلامی و شاگردان علامه مصباح و چه اندیشهای جز اندیشهی بنیادین اسلامی مبتنی بر فلسفهی اسلامی پاسخ داده و میدهد؟ خنجر قبض و بسط تئوریک شریعت عبدالکریم سروش را که برای جدا کردن سر قرآن و وحی بالا رفته بود، کدام شمشیر برّان جز فلسفهی اسلامی درهم شکست و واژگون کرد؟ از بحران اندیشههای بنیادین اسلامی در فضای روشنفکری و عرقهایی که فلسفه و فلاسفه در راه تبیین عقاید دینی و دفاع از معتقدات اسلامی میریزند، واقعاً بیاطلاعی یا خود را به بیاطلاعی میزنی؟! در این باره میتوانی نظر دانشجویانی را که در اردوی ولایت مؤسسهی آموزشی پژوهشی امام خمینی ـ که هر سال برگزار میشود ـ شرکت کردهاند جویا شوی (velayat.iki.ac.ir).
11. بله در همهی مباحث باید منحصراً به عقل ارجاع داد. خود تعبد هم با ارجاع به عقل پذیرفتنی است. احتمالاً بدایه و نهایه را که میخواندی، طبق روال حوزه، به آخر کتاب نرسیدهای و بخش الهیات از امتحان حذف شده است! در این بخش با تکیه بر مباحث پیشین (بخش هستیشناسی) اثبات میشود که ما صاحبی داریم که بر ما حق آفرینش دارد و از این جهت واجب الاطاعه است. صفات دیگر او مانند علم و حکمت نیز به زیبایی اثبات میشود. نتیجهی این مباحث میشود یک تعبد آگاهانه و شیرین! فلاسفه هم نماز صبحشان را دو رکعت میخوانند و هیچ چون و چرایی در این کار نمیآورند و این کار خود را یک حرکت عقلی فلسفی میدانند.
12. بر فرض که همان بدایه و نهایه را خوب و کامل خوانده باشی، اولاً قضاوت دربارهی فلسفه با تکیه بر همان مقدار آگاهی، آن هم با آن وضعیت تدریس که در حوزه هست، خیلی بیانصافی است! ثانیاً در همان بدایه و نهایهای که خواندهای، موضوع فلسفه چه بود؟ آیا وجود نبود که حقیقت هر موجودی را تشکیل میدهد؟ آیا وحدت تشکیکی وجود را نخواندی؟ آیا واجب الوجود و ممکن الوجود را نخواندی؟ آیا مراتب مادی و مثالی و عقلی و الاهی وجود را نخواندی؟ آیا علت حقیقی و نحوهی ارتباط معلول به علت را نخواندی؟ آیا حقیقت عدم و احکام عدم را نخواندی؟ آیا وجود ذهنی و خارجی و حقیقت علم و ارتباط آن با عالم و معلوم را نخواندی؟ آیا بخش الاهیات را که تماماً اصول دین است، نخواندی؟
13. مگر آفاق و انفسی که در قرآن مطرح است، منحصر در اجرام آسمانی و بدن عنصری است که از فلسفه انتظار داری انسجام کیهان و اجزای بدن را تشریح کند؟! فلسفه به دنبال حقایق کلی و قوانین هستی است، وگرنه چه فرقی بین فلسفه و نجوم و طب خواهد بود؟! از فلسفه باید مراتب عوالم هستی و قوس نزول و صعود آن و چگونگی ارتباط عوالم بالا با عالم ماده را بپرسی. از فلسفه باید حقیقت روح مجرد انسانی و نحوهی تعلق روح مجرد به بدن مادی و چگونگی ارتباط حیات دنیوی و اخروی را بپرسی.
14. تو آموزهی «بینیازی وجود خدا از اثبات و استدلال» را که رویکرد غالب قرآن است، با اصطلاحات منطق ارسطویی (بدیهی، نظری، تصور، و تصدیق) بیان کردی. چنین بیان و چنین اصطلاحهایی در متون دینی نیامده است. آیا این کار تو کاری غیرقرآنی بود؟ طبق مبنای خودت جواب مثبت است؛ اما طبق مبنای دیگر، تو دقیقاً یک آموزهی قرآنی را بیان کردی و زبان بیان که اصطلاحاتی ساختهی ذهن بشر است، هیچ اشکالی در کار ایجاد نمیکند و ماهیت آن را تغییر نمیدهد. پس درست نیست کسی را که حقیقتی را با زبان اصطلاحات انتزاعی بیان میکند، دور از آن حقیقت پنداشت.
با توجه به همین اصطلاحات منطق ارسطویی، تو خدا را به عنوان یک «مفهوم ذهنی» مطرح کردی نه بیشتر! ؛ چون مقسمِ تقسیم به بدیهی و نظری، مفهوم است و اصطلاح بدیهی و نظری مربوط به عالم مفاهیم و ذهن است. گذشته از اینکه اصلاً مفهوم خدا یا مفهوم وجود خدا اصلاً بدیهی هم نیست و در هیچ کدام از دستههای بدیهی در منطق ارسطویی جا نمیگیرد.
اگر بگویی که با تحلیل ذهنی مفهوم خدا پی به وجود خارجی او میبریم، این نیز ناتمام است. این تلاش به «برهان وجودی» معروف است که در عالم مسیحیت بیشتر از عالم اسلام مطرح است. ابداع کنندهی غربی آن، آنسلم قدیس است و ابداع کنندهی مسلمان آن، محقق اصفهانی (معروف به کمپانی) است. این برهان طرفداران کمی هم ندارد ولی متأسفانه ناتمام است و مبتلا به مغالطه است؛ مغالطهی خلط حمل اولی و شایع که در پرتو حکمت متعالیهی صدرایی کشف و تبیین شده است.
البته اینکه وجود خدا بینیاز از اثبات است، سخن حقی است که بیان عقلی آن تنها از عهدهی فلاسفهی اسلامی برمیآید و تا کنون کسی جز آنها نتوانسته است بیان معقول و بیاشکالی از بینیازی خدا از اثبات مطرح کند. غیر فیلسوف وقتی قرآن میخواند، میفهمد که قرآن وجود خداوند را مفروض و بینیاز از اثبات میگیرد، اما سرّ این حقیقت را نمیداند و بدون تدبر در آن، تعبداً به آن ایمان میآورد؛ ایمانی که به آسانی میتواند در معرض طوفان شک و تردید و شبهه قرار بگیرد و زایل شود. ولی فیلسوف بعد از اینکه این حقیقت قرآنی را فرامیگیرد، در آن تدبر و تعقل میکند و به سرّ مطلب پی میبرد.
15. بینیازی از استدلال به معنای امتناع اقامهی استدلال نیست. درست است که اصل وجود خدا بینیاز از اثبات است، ولی با این حال میتوان برای اثبات وجود خداوند استدلال کرد و با این استدلالها، معرفت خود را به خدا بیشتر و عمیقتر کرد. خود قرآن هم با اینکه وجود خدا را بینیاز از اثبات میداند (أ فی الله شک؟!) ولی با این حال، استدلالهای متنوعی (از برهان نظم و حرکت گرفته تا برهان فطرت و علیّت) برای تبیین حقانیت خدا و اثبات صفات او مطرح میکند. تحریر تدبر در همین آیات خودش چندین جلد کتاب میشود!
علاوه بر آن، ممکن است حقیقتی بدیهی باشد و نیاز به اثبات نداشته باشد، ولی بداهت آن نیازمند تبیین و توضیح باشد. یکی از انواع استدلال، استدلال تنبیهی است، یعنی برای تبیین امری بدیهی اقامه میشود، نه برای اثبات امری نظری. مانند تجرد نفس انسانی که امری بدیهی است ولی بداهت آن نیازمند تبیین است (ابن سینا طی برهانی موسوم به برهان هوای طَلق به تبیین مستدل این امر بدیهی میپردازد). برخی از براهین اثبات خدا نیز از نوع تنبیهی هستند و در واقع، بداهت وجود خدا را اثبات میکنند، نه اصل وجودش را.
16. این اصل چه اصلی است؟ یقیناً یک اصل اعتباری و قراردادی مثل اصل استصحاب و اصل طهارت نمیتواند باشد؛ پس باید یک اصل حقیقی باشد. اما بر چه مبنایی؟ چرا باید من این اصل را بپذیرم؟ پاسخ فلسفهی اسلامی این است که این اصل، همان اصل علیّت است که انکار آن منجر به اجتماع نقیضین میشود که بطلان آن بدیهی اولی است. درست است که هر ذهن سالم و دستنخوردهای اصل علیت را میپذیرد، ولی ذهن خرابی مثل ذهن دیوید هیوم که به اصل علیت اعتراف نمیکند و با شبهههای ظریف و زیرکانهی خود ذهنهای دیگر را هم آلوده میکند، چه؟ آیا چیزی جز فلسفهی اسلامی میتواند شبهههای هیوم را پاسخ دهد؟
17. اگر منظور از اصل وجود خدا، همان اصل علیت سابقالذکر باشد، نتیجهی آن، وابستگی خدا به خلق خواهد شد؛ زیرا علت و معلول تضایف دارند و تا معلول نباشد، علتی نخواهد بود؛ یعنی وجود خدا تا وقتی اصل است که خلق خدا هم باشند؛ ولی اگر وجود خدا را منهای خلق در نظر بگیریم، هیچ اصلی نخواهد بود که وجود خدا را پشتیبانی کند، در نتیجه اصل با عدم خدا خواهد شد! اما اگر منظور از این اصل، اصل دیگری باشد، آن اصل چیست؟ غیر فلسفه چه پاسخی برای این پرسش دارد؟! از نظر فلسفه، این اصل همان اصالت الوجود صدرایی است که اصطلاحی لاطائل است و انبار ذهن طلبه را بیهوده پرمیکند! این آموزهی قرآنی که وجود خداوند را اصل و اصیل میانگارد، تنها با مبانی حکمت متعالیه قابل تبیین و دفاع است. بیخود نیست که امام و شهید مطهری و بسیاری از فلاسفهی دیگر شیفتهی ملاصدرا بودند! ای جانم!!!
18. خدا برای انسانهای عادی واقعاً آشکار نیست. خود قرآن خدا را غیب معرفی میکند و خداپرستان را با عنوان «ایمان به غیب» میستاید. اگر خدا منکران را محق نمیدانست، هرگز این همه رسول و نبی و کتاب برای معرفی خودش نمیفرستاد و برای این کار چنین استدلال نمیکرد: رسلاً مبشرین و منذرین لئلایکون للناس علی الله حجة بعد الرسل!
19. قرآن ما را به خود خداوند دعوت میکند نه به آیات و نشانههای او؛ هرچند در بسیاری موارد، راه رسیدن به خدا را از طریق آیات معرفی میکند، ولی همانطور که خودت گفتی، آیات وسیله و ابزار هستند و هدف، شناخت خود خدا و رسیدن به خود خدا است. شکی در این آموزهی قرآنی نیست. اما از طرفی میدانیم که علم با احاطه به معلوم به دست میآید و چیزی برتر از وجود نامتناهی خداوند نیست که بر او احاطه داشته باشد. در نتیجه شناخت خدا امری غیرممکن خواهد شد. یعنی آیا قرآن و اهل بیت (ع) ما را به امر محال فرامیخوانند؟! این هم یکی از معماهای بغرنج خداشناسی است که کلید حلش در دستان فلسفهی اسلامی است. فلسفهی اسلامی است که به زیبایی اثبات میکند معلول به علت حقیقی خود علم حضوری دارد؛ علمی که هم احاطه به معلوم است و هم علم به خدا است، بدون اینکه احاطهای نسبت به خدا صورت بگیرد؛ چنین چیزی خداشناسی فطری نامیده میشود. یکی دیگر از افتخارات بزرگ حکمت متعالیه حل همین معما است که ملاصدرا با کشف وجود ربطی معلول و اضافهی اشراقی آن نسبت به علت خود توانست این معما را حل کند.
علاوه بر خداشناسی فطری که شناختی حضوری است، ذات خداوند را با علم حصولی هم میتوان شناخت. در شناخت حصولی دیگر اشکال احاطه به خدا پیش نمیآید؛ زیرا معلوم اصیل و بیواسطه در علم حصولی، صورت ذهنی است که حکایت از وجود خارجی میکند، نه وجود خارجی معلوم. بنابراین وقتی ما ذات خدا را با استدلال عقلی میشناسیم، عقل ما به یک صورت ذهنی احاطه پیدا کرده است که خود خدا نیست، بلکه حکایتگر وجود خارجی خدا است، اما از آنجایی که این صورت ذهنی فانی در محکی خود است، در نتیجه ما را به مصداق خارجی دلالت میکند، بدون اینکه به آن احاطهی وجودی داشته باشیم.
20. خیلی دوست دارم بدانم اینکه «احد یعنی من لا حد له» را آیا فهمیدهای و میگویی؟ یا صرفاً از روی تبرک و تیمن به کلام معصوم نقل میکنی؟ خیلی دوست دارم تبیین عقلانی این معنا از احد را از تو بشنوم. چون تا جایی که من میدانم، چنین تبیینی تنها با تکیه بر اصول و مبانی حکمت متعالیه میسر است؛ چیزی که ملاصدرا آن را وحدت حقهی حقیقیه مینامد.
21. پس مقصد و مقصود خود خدا است؛ پس میتوان خود خدا را شناخت؛ چون رسیدن بدون شناختن حاصل نمیشود.
عرض پایانی من دو نکته است:
1. دوباره به خاطر صراحت لهجهام در بعضی جاها عذرخواهی میکنم و خوهش میکنم حمل بر بیادبی نشود. من از جسارت و شجاعت تو لذت میبرم و به همین خاطر خودم هم جرأت میکنم کمی جسورانه با تو حرف بزنم.
2. من هرگز از تو نمیخواهم به فلسفه علاقمند شوی و در این رشته کار کنی؛ چون هر کسی را بهر کاری ساختهاند. تو خود بهتر از من میدانی برای چه کاری ساخته شدهای. اما از تو میخواهم که به فلسفهی اسلامی بدبین نباشی و با قضاوتهای ناپخته به خودت ضرر نزنی.
والسلام علی من اتبع الهدی
نظرات (1)