بسم الله
امروز (۱۴۰۰/۴/۲۱) که پیاده از مؤسسه امام خمینی (ره) به خانه میرفتم هنگام عبور از روی پل ابتدای بلوار امین، متوجه دختر خانم جوانی شدم که خیلی آهسته و بیحال، مثل یک آدم ورشکسته و ناامید از پیادهروی کنار پل بالا میرفت.
با دیدن او با خودم اندیشیدم: این چه بیحالی و سستی ست! دختر باید بمب انرژی باشد!
از کنارش رد شدم...
هر مشکلی هم داشته باشی، نباید امیدت را از دست بدهی و روحیهات را ببازی. خدا انسان را در دنیایی از سختیها و مشکلات آفریده تا مهارت حل مشکل و مدیریت خود و کنترل زندگی را بیاموزد و قوی و کامل شود. تهدیدها را باید به فرصت تبدیل کرد و با امید به خدا و با توکل به او و با همت و پشتکار باید تپهها و درههای زندگی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت و لحظه لحظه به قله شادی و کمال نزدیک شد.
از اینها گذشته، وقتی یک دختر جوان اینطور ورشکسته و نیازمند راه میرود و رفتار میکند، ناخواسته به مردان هرزه این فرصت را میدهد که دام عاشقی و حمایت پهن کنند و به بهانه کمک و خیرخواهی پای کثیفشان را وارد زندگی او کنند و او را قربانی هوس خود نمایند.
همینطور در ذهنم با او حرف میزدم که از خودم پرسیدم: چرا این حرفها را به او نمیگویی؟ شاید به دردش بخورد.
از او ده پانزده متر جلو زده بودم. ایستادم و برگشتم به عقب تا اگر شرایط مناسب بود، حرف دلم را به او بگویم. در همان لحظه یک سواری سرعتش را کم کرد و در موازات او ایستاد و دو تا بوق معنادار برایش زد. دختر نگاهی کرد و با بیمیلی یا عشوه به سویش رفت و سوار شد.
ماشین حرکت کرد و از جلوی من که در حال تماشا بودم گذشت. راننده پسری جوان بود و دختر هم جلو نشسته بود و مثل یک ماهی اسیر در تنگ کوچک، به بیرون نگاه میکرد.
نظرات