بسم الله
پریروز (۹۸/۴/۱) سوار تاکسی بودم و با راننده در حال گفتوگو. در میان صحبتهایش گفت:
یک روز که به خانه رفتم، دیدم همسرم حسابی زحمت کشیده و با وجود مشغلهی فراوان، غذای مفصلی تهیه کرده است. به او گفتم: چرا خودت را به زحمت انداختهای؟! غذای سادهای میپختی دیگر! او جواب داد:
ـ چه کنم، از ترس تو مجبور شدم غذای مفصل بپزم!
وقتی این جمله را از زبان همسرم شنیدم، متوجه شدم هنوز خلق و خوی حیوانی در من هست. این تلنگر باعث شد که فکری اساسی به حال خود کنم. از آن روز واژهی «دورت بگردم!» وارد ادبیات محاورهی من و همسرم شد.
نظرات