پنج شنبه, 05 ارديبهشت 1404

شناسه پیام‌رسان‌ (ایتا، روبیکا و سروش)
h_shad_ir@

 کانال سایت در پیام‌رسان سروش
hshadir@

دو نامه‌ی تکان‌دهنده از یک نوجوان 17 ساله

با نام خدا
چند سال پیش در یکی از سفرهای اردویی که به مناطق جنگی داشتم در نشریه‌ی ارزنده‌ی «امتداد» که در منطقه به زائران اهدا می‌شد، این دو نامه را خواندم که خیلی مرا مجذوب و مبهوت خود کرد. چند روز پیش با خود اندیشیدم هفته‌ی بسیج فرصت مناسبی است برای انتشار آن دو نامه‌ی باعظمت در این وب‌سایت ناچیز.
متن نامه‌ها طبق انتشار نشریه‌ی امتداد:

این نامه‌ها در سال ۱۳۶۶ در مجله‌ی «زن روز» چاپ شده‌اند و برای دومین بار در نشریه‌ی امتداد منتشر می‌شوند.

نامه‌ی اول:

به نام خداوند بخشنده و مهربان
خدمت خواهران عزیز و گرامیم در مجله‌ی مفید و پربار زن روز:

سلام من را از این فاصله‌ی دور پذیرا باشید. آرزو می‌کنم در تمام مراحل زندگیتان مؤمن و مؤید و سلامت باشید. قبل از هر چیز لازم است از زحمات شما به‌خاطر فراهم آوردن این مجله‌ی مفید و سودمند تشکر و قدردانی کنم. و باور کنید بدون تعارف و تمجیدهای دروغین، مجله‌ی زن روز بهترین مجله‌ی خانوادگی در سطح کشور و بهترین نشریه از بین نشریات مؤسسه‌ی کیهان است.

اما دلیل این‌که امروز در این هوای بارانی، این برادر کوچکتان تصمیم گرفت با شما درد دل کند، مشکل بزرگی است که بر سر راهش قرار گرفته است. جریان را برایتان بازگو می‌کنم:

من پسری ۱۷ ساله هستم و در خانواده‌ای مرفه و ثروتمند زندگی می‌کنم. اما چه ثروتی که می‌خواهم سر به تنش نباشد. پدر و مادر من هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از منزل سپری می‌کنند و تازه وقتی هم به خانه می‌آیند از بس که خسته و کوفته هستند، زود می‌روند می‌خوابند. اصلاً در طول روز از خود سؤال نمی‌کنند که: پسرمان (یعنی من) کجاست؟ حالا چه کار می‌کند؟ با چه کسی رفت و آمد می‌کند؟

اما خوشبختانه، به حول و قوه‌ی الهی من پسری نیستم که از این موقعیت‌ها سوء استفاده کنم و خودم را به منجلاب فساد بکشانم. البته این مشکل اصلی من نیست؛ چون من دیگر به این بی‌توجهی‌ها عادت کرده‌ام و از این‌که آن‌ها اصلاً به من کاری ندارند که کجا می‌روم و چه می‌پوشم و با کی می‌گردم، تعجب نمی‌کنم؛ بلکه مشکل اصلی من از حدود یک سال پیش شروع شد.

پدر و مادر به دلیل این‌که من تنها بچه‌ی خانواده هستم و ضمناً وضع مادیشان هم خوب است، دخترخاله‌ام را که در خانواده‌ای متوسط زندگی می‌کند به فرزندی که چه عرض کنم، به سرپرستی قبول کرده‌اند. (البته لازم به تذکر است که دخترخاله‌ام هم‌سن خود من است.) از آن تاریخ به بعد مشکل من شروع شد و خانه‌ی آرام و ساکت ما که در طول روز کسی جز من در آن زندگی نمی‌کرد، تبدیل به زندگی پسری شد که سعی در دور کردن هوای نفس دارد با دختری که به مراتب از شیطان هم پست‌تر و گناه‌کارتر و حرفه‌ای‌تر است. تنها، کارهای دختر خاله‌ام را در یک جمله خلاصه می‌کنم: «درخواست از من برای انجام بزرگ‌ترین گناه کبیره!»

می‌دانم شما منظور من را فهمیده‌اید و لازم به توضیحات اضافی نیست. همان‌طور که گفتم پدر و مادرم ۱۷ ساعت از روز را در بیرون از منزل به سر می‌برند. یعنی از ۶ صبح تا ۱۱ شب. من هم از ۷ صبح تا بعد از ظهر مشغول تحصیل هستم. یعنی حدود ۱۰ ساعت از روز را با دخترخاله‌ام در خانه تنها هستم و همان‌طور که گفتم دختر خاله‌ام یک لحظه من را تنها نمی‌گذارد؛ دائماً در سرم فکر گناه می‌اندازد. بارها در طول روز از من درخواست گناه می‌کند. البته من پسری نیستم که تسلیم خواهش حرف‌های او شوم. همیشه سعی می‌کنم او را از خودم دور کنم، ولی او مانند شیطانی است که سر راه هر انسانی ظاهر می‌شود، او را درون قعر جهنم پرتاب می‌کند و برای همین است که من از او احتراز می‌کنم. ولی او دست از سر من بر نمی‌دارد.

تو را به خدا کمکم کنید! چطور جواب این حرف‌های چرب و نرم او را بدهم؟ من بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم که او شیطانی است که از آسمان به زمین آمده تا تمام عبادات چندین ساله‌ی من را دود و نابود کند و سپس دوباره به آسمان برگردد.

خواهران عزیز کمکم کنید! من چطور می‌توانم او را سر راه بیاورم؟ هرچه به او می‌گویم دست از سرم بردارد، گوشش بدهکار نیست. هرچه به او می‌گویم شخصیت زن این نیست که تو داری انجام می‌دهی، اصلاً گوش نمی‌کند و می‌ترسم آخر عاقبت کاری دست من بدهد.

دوست ندارم تسلیم او بشوم. باور کنید حتی بعضی وقت‌ها من را تهدید می‌کند. فکر می‌کنم همه‌ی این بدبختی‌ها به‌خاطر این است که من یک مقدار زیبا هستم. فکر می‌کنم اگر این موهای طلایی و پوست روشن را نداشتم حتماً این مشکل سرم نمی‌آمد. روزی هزار بار از خداوند درخواست می‌کنم که این زیبایی را از من بگیرد.

دوست داشتم در خانواده‌ای فقیر زندگی می‌کردم و زشت‌ترین روی زمین بودم ولی گیر این دخترخاله‌ی شیطان‌صفت نمی‌افتادم که نمی‌گذارد من قبل از ازدواج پاک بمانم. البته تا حالا من تسلیم خواهش‌های او نشده‌ام ولی می‌ترسم که بالاخره من را وادار به تسلیم کند. چطور او را ارشاد کنم تا دست از هوای نفس خود بردارد و من را هم این‌همه آزار ندهد؟ چطوری او را مانند یک دختر مسلمان هدایت بکنم؟ و چطوری می‌توانم رفتار و عقیده‌اش را تغییر دهم؟ ضمناً فکر نمی‌کنم در میان گذاشتن این مسأله با پدر و مادرم فایده‌ای داشته باشد؛ چون آن‌ها نه وقت و نه حوصله‌ی فکر کردن به این مسائل را دارند. تازه اگر هم داشته باشند هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌دهند؛ چون رفتار آن‌ها در بیرون خانه هم دست کمی از رفتار دخترخاله‌ام در خانه ندارد.

امیدوارم که هرچه زودتر من را کمک کنید! خواهران گرامی جواب نامه‌ام را به آدرس، به‌صورت کتبی بدهید که قبلاً تشکر و سپاس‌گزاری می‌کنم.

با تشکر مجدد، برادرتان امین
65/7/20
3:30 بعد از ظهر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


نامه‌ی دوم:

بسم رب الشهدا و الصدیقین

خدمت خواهران عزیز و گرامی در مجله‌ی زن روز:

سلام! سلامی به گرمای آفتاب خوزستان و به لطافت نسیم بهاری از این راه دور برای شما می فرستم. مدت‌ها است که منتظر نامه‌ی شما هستم ولی تا حالا که عازم دانشگاه اصلی هستم، جوابی از شما دریافت نکرده‌ام. البته من مطمئن هستم که شما نامه‌ام را جواب خواهید داد، ولی وقتی شما جواب بدهید امیدوارم که دیگر در این دنیای فانی نباشم.

حدود یک هفته بعد از این‌که برای شما نامه‌ای نوشتم و گفتم که خواهر خوانده‌ام من را ترغیب به گناه کبیره‌ی زنا می‌کند، شبی در خواب دیدم که مردی با کت و شلوار سبز در خیابان من را دیده است و به من گفت: «امین! برو به داشگاه اصلی، وقت را تلف نکن!» من تعبیر این خواب را از روحانی مسجدمان سؤال کردم و ایشان گفتند که دانشگاه اصلی یعنی جبهه. من هم از این‌که خدا دست نیاز من را گرفته بود، خوشحال شدم و حال عازم جبهه‌ی نور علیه تاریکی هستم. البته این نامه را به کادر دبیرستان می‌دهم تا اگر شهید شدم و بعد از شهادت من نامه‌ی شما آمد، این را برایتان پست کنند تا از خبر شهادت من آگاه شوید.

البته من نمی‌دانم حالا که نامه‌ی من را مطالعه می‌کنید، اصلاً یادتان هست در نامه‌ی قبلی چه نوشته‌ام یا این‌که کثرت نامه‌های رسیده به شما، موضوع نامه‌ی من را در خاطر شما پاک کرده است. به هر شکل همان‌طور که در نامه‌ی قبلی هم نوشته بودم، پدر و مادر من آدم‌های درستی نیستند و رفتار و گفتار و کردارشان غربی است و خواهرخوانده‌ام هم که این موضوع را بعد از آمدن به منزل ما دید، فکر کرد من هم زود تسلیم می‌شوم. ولی او کور خوانده است. من مدت‌ها با شیطان مبارزه کرده‌ام و خودم را از آلودگی حفظ کرده‌ام. ولی فکر می‌کنید که من تا کی می‌توانستم در مقابل این شیطان دخترنما مقاومت کنم؟ و برای همین و با توجه به خوابی که دیده بودم تصمیم گرفتم که خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این دام شیطان که در جلوی پایم قرار دارد، خلاصی پیدا کنم.

من می‌روم، اما بگذار این دختر فاسد بماند. من فقط خوشحالم حالا که عازم جبهه هستم، هیچ گناه کبیره‌ای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خداوند طلب مغفرت می‌کنم.

من می‌روم ولی بگذارید پدر و مادرم که هر دو دکتر هستند و ادعای تمدن می‌کنند بمانند و به افکار غرب‌زده‌ی خود ادامه دهند. امیدوارم که به‌زودی از خواب غفلت بیدار شوند.

من تا حالا جبهه نرفته‌ام و نمی‌دانم حال و هوای آن‌جا چگونه است ولی امیدوارم که خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خودش قرار دهد و از شربت غرورانگیز و مست‌کننده‌ی شهادت هم به ما بنوشاند. این تنها آرزوی من است.

پدر و مادرم هیچ وقت برای من پدر و مادرهای درست و سالمی نبودند. همیشه بیرون از خانه بودند و از صبح زود تا نیمه‌های شب در حال کار در بیمارستان و یا مطب خصوصی و یا در مجلس‌های فسادانگیز بودند که من از رفتن به آن‌ها همیشه تنفر داشتم. هیچ وقت من معنی محبت و پدر و مادر را احساس نکردم. چون اصلاً آن‌ها را درست و حسابی ندیده‌ام. بعد هم که این دختر را پیش ما آوردند که زندگی آرام و بدون دغدغه‌ی من را تبدیل به طوفان مبارزه با گناه کردند. با این همه همان‌طور که گفتم خوشحالم که به گناهی که خواهر خوانده‌ام من را به آن تشویق می‌کرد، آلوده نشدم.

ضمناً از طرف من خواهش می‌کنم که به روان‌شناس مجله بگویید که در نوشته‌هایتان، حتماً این موضوع را به پدر و مادرها تذکر دهند که پدر و مادری فقط این نیست که بچه را درست کنید و آن وقت به امید خدا آن را رها کنید؛ بلکه به آن‌ها بگویید پدر و مادری یعنی محبت و توجه به فرزند.

امیدوارم من آخرین پسری باشم که از این اتفاقات برایم می‌افتد. البته من نمی‌دانم که این موضوع را خانم روان‌شناس باید بگوید یا کس دیگری. به هر صورت خودتان این پیام من را به هرکسی که مناسب می‌دانید، برسانید تا او در مجله چاپ کند.

قلبم با شنیدن کلمه شهادت تندتر می‌زند و عطش پایان‌ناپذیری در رسیدن به این کمال در وجودم شعله می‌کشد.

همان‌طور که گفتم اگر خداوند ما را پذیرفت و شهید شدیم که این نامه را از طرف رئیس دبیرستان برایتان می‌فرستند و اگر خدا ما را لایق و شایسته‌ی رسیدن به این مقام رفیع ندید و برگشتیم، من اگر نامه‌ای از شما دریافت کرده بودم، حتماً جوابش را می‌دهم. البته امیدوارم برنگردم، چون آن وقت همان آش و همان کاسه است. بیش‌تر از این وقت شما را نمی‌گیرم. برای من حتماً دعا کنید. سلامتی و موفقیت همه‌ی شما خواهران گرامی را از خداوند متعال خواستارم و در پایان آرزو می‌کنم که همه‌ی انسان‌های خفته ـ‌مخصوصاً پدر و مادر و خواهرخوانده‌ام‌ـ از خواب غفلت بیدار شوند و رو به سوی اسلام بیاورند. عرض دیگری نیست. خداحافظ و التماس دعا!

و السلام علی عباد الله الصالحین
برادرتان امین 65/10/1


امین چهار روز پس از نگارش این نامه درعملیات کربلای چهار به شهادت رسید.

امتیاز کلی این مطلب (0)

0 از 5 ستاره
  • #362

    ناشناس

    يامهدي

  • #361

    عبداللهی

    با سلام لطفا به اصل نامه در مجله زن روز شماره 1114 مورخه 66/2/5 مراجعه کنید چرا که برخی مطالب نقل شده از مجله امتداد مغایر با اصل نامه است به عنوان مثال نام شهید امیر بوده که در عالم رویا به او گفته میشود امین. دیگر اینکه نامه اولی را در مورخه 65/8/30 نوشته.

    ***** پاسخ *****

    سلام، ممنون از تذکرتون. من نتونستم آرشیو مجله زن روز رو ببینم؛ در واقع سایت اینترنتیشو پیدا نکردم؛ گویا اصلاً سایت نداره. البته امیر با امین و 65/8/30 با 65/7/20 خیلی تفاوت نداره! هرچند خوبه که نقل مطالب دقیق باشه و حتی یک واو هم جابه‌جا نشده باشه. بازم ممنون!

  • #360

    رز

    خوشا بحال امین<br />و ممنون از شما بخاطر این وبسایت

  • #359

    منتظر ظهور

    خوشا به سعادتش.من هم خیلی دلم میخواد شهید بشم و همیشه از خدا همین آرزو رو میکنم و امیدوارم دعام برآورده بشه.ولی ما کجا و...بگذریم.خیلی خوب بود.<br />متشکرم

  • #358

    یه نفر

    عالی بود عالی

  • #357

    فاطمه

    سلام
    امیدوارم حالتون خوب باشه به خوبی برادر امینمون وامیدوارم خدا هم به ماتوفیق بده مثل برادر شهیدمون باشیم.حالا که این مطلب رو خوندم خیلی منقلب شدم خوشا به سعادت ایشون که امتحانشون رو خوب جواب دادن.
    التماس دعا

  • #356

    مصطفی

    سلام واقعا نامه ی تأثیرگذاریه‏!خداقوت‏!با اجازتون میتونیم ازمطالبتون بدون ذکر منبع استفاده کنیم؟

    ***** پاسخ *****

    سلام آقا مصطفی، ممنون.
    این مطلب که از خودم نیست و کافیه منبع اصلیش رو ـ بدون اشاره به منابع واسطه ـ ذکر کنید. (البته این کار در تحقیقات دقیق علمی مشروط به اینه که خودتون به منبع اصلی مراجعه کرده باشید و مطلب رو بدون واسطه مشاهده کنید).
    اما مطالبی که به قلم خودمه، قابل شما رو نداره و اختیار با شما است؛ هرچند توصیه‌ی کلی من اینه که اخلاق «امانت‌داری» و منش علمی «ذکر منبع» رعایت بشه.

  • #355

    منتظر بسیجی

    خوشا به سعادتت ....

  • #354

    محمدرضا

    خوش بر احوالشون
    راستی مایل شده بودم از طریق شما با حاج اکبر نیکزاد رابطه برقرار کنم که تازه پائین مطالب رو که خوندم دیدم همین ماه رمضون امسال 92 شمسی رحلت کردند. متأسف شدم.... خداوند به اجور ایشون بی حساب اضافه فرمان
    اگه مطلب یا حرفی باهام داشتین ایمیلمو واستون گذاشتم
    دسستتون درد نکنه

  • #353

    حسین

    کاش میشد من هم به پاکی امین بودم دلم اندازه دل امین بزرگ بود میتونستم با خود و خدای خود خلوتی نموده و این دل را راحت کنم

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر بعنوان میهمان

0 / 5000 محدودیت حروف
متن شما باید کمتر از 5000 حرف باشد

مطالب برگزیده

جمهوری اسلامی ایران تبیین ضرورت تشکیل حکومت اسلامی در زمان غیبت


زنان و ازدواج پاسخ به چند ابهام درباره‌ی زنان و ازدواج در آیین اسلام


حجاب ده تلنگر درباره‌ی حجاب و عفاف


شراب یک لحظه مستی، یک عمر پستی! (شراب‌خواری)


یوسف علیه‌السلام علاقه به هم‌جنس زیبارو


دوستش دارم دوستش دارم (سلسله مقالات)


آزادی جنسی غربی چرا نباید در آزادی جنسی از غرب و اروپا که الگوی پیشرفت و تمدن هستند پیروی کنیم؟


عصبانیت چگونه عصبانیت خود را کنترل کنم؟


خودشناسی چگونه می‌توانم خودم را بشناسم و بحران هویت را پشت سر بگذارم؟


استخاره، آری یا نه، چرا و چگونه؟ استخاره، آری یا نه؟ چرا و چگونه؟


چگونه خوش‌تیپ و امروزی و در عین حال باحجاب باشم؟ چگونه خوش‌تیپ و امروزی و در عین حال باحجاب باشم؟


چرا خدا مشکل همه‌ی بنده‌هاشو حل می‌کنه جز ما؟! چرا خدا مشکل همه‌ی بنده‌هاشو حل می‌کنه جز ما؟!


چرا فقط اسلام؟! چرا ادیان دیگر نه؟! چرا فقط اسلام؟! چرا ادیان دیگر نه؟!


حسین علیه‌السلام در مصاف ابلیس حسین علیه‌السلام در مصاف ابلیس


رنج پُرارج (عادت ماهانه) رنج پُرارج (عادت ماهانه)


هدف آفرینش انسان هدف آفرینش انسان


حالا کی بهشت و جهنم رو دیده؟!! حالا کی بهشت و جهنم رو دیده؟!!


رجعت، افسانه یا حقیقت؟! رجعت، افسانه یا حقیقت؟!


حکم خشن سنگسار چگونه با عقل و فطرت انسانی سازگار است؟ حکم خشن سنگسار چگونه با عقل و فطرت انسانی سازگار است؟


آیا حکم اسلامی ارتداد با آزادی اندیشه و حقیقت‌جویی منافات ندارد؟! آیا حکم اسلامی ارتداد با آزادی اندیشه و حقیقت‌جویی منافات ندارد؟!


چگونه این چشم صاحب‌مرده را کنترل کنم؟ چگونه این چشم صاحب‌مرده را کنترل کنم؟


چگونه توبه‌ای پایدار و شکست‌ناپذیر داشته باشم؟ چگونه توبه‌ای پایدار و شکست‌ناپذیر داشته باشم؟


چرا امام خامنه‌ای؟ چرا امام خامنه‌ای؟


کنترل جمعیت یا انقراض شیعه؟! کنترل جمعیت یا انقراض شیعه؟!


شبهه‌ای درباره‌ی نماز و پاسخ آن شبهه‌ای درباره‌ی نماز و پاسخ آن


بررسی روزه‌ی دختران نه ساله + گفت‌وگو باچند فرشته‌ی نوبالغ بررسی روزه‌ی دختران نه ساله + گفت‌وگو باچند فرشته‌ی نوبالغ


هنری به نام «امر به معروف و نهی از منکر» هنری به نام «امر به معروف و نهی از منکر»


حقیقت دعا و اسرار اجابت حقیقت دعا و اسرار اجابت


شب قدر و معمای سرنوشت شب قدر و معمّای سرنوشت


20 راز در زندگی مشترک 20 راز در زندگی مشترک