بسم الله
بعد از مدتها انتظار و دلتنگی بالاخره توفیق الهی نصیبمان شد و روزهای چهارم تا هفتم آذر 1393 را به سفر مشهد مقدس رفتیم. روز اول و آخر را در راه بودیم و دو روز وسط را در مشهد، هتل ولایت، در صد متری حرم مطهر.
این سفر برای من از دو نظر ویژه و خاص بود: 1. حس و حال خودم در حرم مطهر رضوی؛ 2. همسفری که در مسیر رفت و برگشت داشتم.
مورد اول مثل راز است و قاعدتاً نمیشود گفت. همین قدر بگویم که بار اول که تنها به حرم مشرف شدم، در صحن انقلاب اسلامی مقابل گنبد طلایی سربهزیر ایستادم و مات و مبهوت بودم که چه بگویم و چه بخواهم...
نیم ساعتی گذشت و من هنوز متحیر و حیران بودم از حضور در برابر «امام معصوم»... میدانستم و نمیدانستم... میتوانستم و نمیتوانستم...
تا اینکه به دلم افتاد چه بگویم و چه بخواهم؛ و من این را عنایت آقا میدانستم که درون ناچیز مرا بهتر از خودم دیدند و به من فهماندند که دردم چیست و درمانم کدام است؛ چه بگویم و چه بخواهم... مثل بچهای که دیر زبان باز کرده باشد، حرف برای گفتن زیاد داشتم ولی جملاتم بریده و نامفهوم و پریشان بود... به این ترتیب نیم ساعت بعدی در زیر باران اشک، به خواهش و تمنا و نیاز گذشت... تا اینکه «الله اکبر»های اذان صبح پاهای ایستادهام را به حرکت واداشت...
این عنایت آقا را نشان اجابت دعا و نیازم میانگاشتم و شادی از درونم میجوشید...
اما این شادمانی پایدار نماند؛ هر ساعت که میگذشت، شادی و رضایتم رنگ میباخت و جای آن را نگرانی ناامیدوارانهای میگرفت... تا اینکه نیمهشب دوم، دوباره به همان نقطهی شب قبل رفتم و در برابر گنبد باعظمت رضوی سربهزیر ایستادم. این بار هم سراسر وجودم بهت و حیرت بود، اما نه از سر نادانی و ناتوانی، که از سر یأس و ناامیدی... باز ایستاده بودم و بیحرکت... نیم ساعتی گذشت، ناامیدیام بیشتر شد... دقایق به تلخی سپری میشد... لحظه به لحظه من از اجابت دعا و تحقق آرزویم دورتر میشدم و حرارت درونم سردتر میشد...
حقیقت را باید میپذیرفتم؛ آری من شایستهی این عنایت نبودم و ظرفیتم بسیار بسیار پایینتر از خواستهام بود. آرزویم ناشدنی بود و دلم بهروشنی احساس کرد که نظر مهربانانهی آقا هم همین است.
آن روز دیگر خوشحال نبودم و ناراحت نیز نبودم؛ حقیقت تلخی را فهمیده بودم که دانستنش ـ همین که از جنس «یافتن و رسیدن» بود ـ خوشحالم میکرد؛ ولی از اینهمه خردی و کوتهی حالم گرفته بود.
کوچک و نامناسب بودنم را پذیرفتم و شرمسار از روی خوبان، روی آرزویم خط بطلان کشیدم...
در زیارتی دیگر بود که ناخواسته و بدون اینکه من نقشی داشته باشم، روزنهی جدیدی به رویم باز شد و نور دیگری در دلم تابید و یافتم که: «یک سال مهلت داری تا ظرفیت خود را بالا ببری؛ اگر نتوانستی که هیچ؛ ولی اگر توانستی، وعدهی ما سال بعد همین جا»... دوباره شکفتم و خندیدم و در فکری عمیق فرو رفتم...
مورد دوم که این سفر چهار روزه را برایم بسیار ویژه کرد، همنشینی با فیلسوف بزرگ، حضرت آیت الله فیاضی بود.
این سفر، اردویی از طرف مرکز تخصصی فلسفهی اسلامی بود و من شنیده بودم که جناب استاد هم در این سفر حضور خواهند داشت و از این بابت بسیار مشعوف و ذوقزده بودم؛ ولی به مخیّلهام هم خطور نمیکرد که تمام مسیر رفت و برگشت را در محضر استاد و در یک کوپه باشم.
منی که یک لحظه دیدن استاد فیاضی و یک جواب سلام شنیدن از ایشان وجودم را شعلهور میکرد، چگونه میتوانستم لذت زجرآور دوازده ساعت همنشینی با او را تاب بیاورم؟! چه برسد به اینکه این دوازده ساعت ذوب کننده، یک بار دیگر در مسیر برگشت تکرار شود!
در دلم طوفان بود ولی باید اوضاع را عادی جلوه میدادم و رفتاری معقول و مناسب نشان میدادم تا دیگران در سلامت عقلی و تعادل روحیام شک نمیکردند.
حس و حال همکوپه شدن با چنین بزرگی وصفناپذیر است ولی نکاتی را که قلمم توان بیانش را دارند خدمتتان عرض میکنم:
1. آیت الله فیاضی به شدت صاف و ساده و بیآلایش بودند. همانی بودند که نشان میدادند. بهطرز عجیبی پر از صداقت و روراستی بودند. به حلال و حرامها و امور شرعی توجه و تقید کامل داشتند و برای رعایت احکام شرعی خیلی جدی بودند و با کسی تعارف نداشتند. نماز اول وقت بهشدت برایشان مهم بود. حفظ حرمت بین خانمها و آقایان هم بهغایت برایشان اهمیت داشت.
2. وقتی استاد دیدند که ممکن است سیل مراجعات و سؤالات علمی و غیرعلمی از طرف بچهها (طلاب مرکز تخصصی فلسفهی اسلامی که در اردو حضور داشتند) زیاد شود، قانون پرسش و پاسخ خود را بیان فرمودند و گفتند که هرکس میخواهد سؤالی بپرسد، حتماً باید پرسش و پاسخ را ضبط کند و متعهد شود که بعداً فایل صوتی و فایل متنی آن را برایم بیاورد. من که از قبل با این قانون استاد آشنا بودم و تجربهی آن را هم داشتم، از استاد پرسیدم علت وضع این قانون چیست، فرمودند: این قانون باعث میشود فقط کسانی که سؤالشان خیلی جدی و خیلی مهم است مراجعه کنند و در نتیجه وقت من هم صرف سؤالهای بیهوده و کماهمیت نمیشود. و نیز با این کار همهی پرسش و پاسخهای مطرح شده ثبت و ضبط میشوند و برای دیگران هم قابل استفاده خواهند بود. علاوه بر اینکه این کار خطر کجفهمی و تحریف را کاهش میدهد.
3. استاد به مناسبت ماجرایی که در لابهلای صحبتهایشان بیان کردند، کتاب «روزنههایی از عالم غیب» اثر آیت الله خرازی را معرفی کردند و بهطور ضمنی ما را به خواندنش تشویق کردند. من هم تصمیم گرفتم آن را تهیه و مطالعه کنم و در لیست کتابهای خوب به دیگران معرفی کنم.
4. یکی از دوستان پرسید: در مناجات رجبیه میخوانیم: لا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إلا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُك؛ به خدا عرض میکنیم: فرقی بین تو و اهل بیت نیست بهجز اینکه آنها بندهی تو و آفریدهی تو هستند. این فرق که مخصوص اهل بیت علیهمالسلام نیست؛ همهی انسانها در بنده و آفریده بودن مشترکند و تمام فرق خدا و غیرخدا در همین دو کلمه نهفته است؛ پس این چه معنایی میتواند داشته باشد که به عنوان یک ویژگی برای اهل بیت بگوییم: هیچ فرقی بین خدا و اهل بیت نیست بهجز اینکه آنها بنده و آفریدهی خدا هستند؟
استاد فرمود: بله، همهی انسانها بنده و خلق خدا هستند ولی اهل بیت انسانهای کامل هستند و در کمالات الهی به بالاترین درجات رسیدهاند. تا آنجا رشد کردهاند که خداوند متعال همهی داشتههایش را در بالاترین حد ممکن به آنها داده است تا جایی که گویا از نظر علم و قدرت و رحمت و محبت و همهی اوصاف کمالی با خدا برابرند؛ الا اینکه همهی اینها را خودشان نداشتهاند بلکه خدا به آنها داده است؛ چون بنده و مخلوق خدایند. ولی دیگران بسیاری از کمالات الهی را یا اصلاً ندارند یا در درجات بسیار پایینتری دارند؛ پس علاوه بر اینکه در اصل بنده و خلق بودن با خدا فرق دارند، در داشتهها و کمالات هم تفاوت بسیار زیادی با خدا دارند. در نتیجه میتوان گفت که: «فقط اهل بیت هستند که تفاوتشان با خدا فقط در اصل بنده و آفریده بودن است».
البته این را هم بگوییم که درست است که «ز احمد تا احد یک میم فرق است»؛ ولی «جهانی اندر این یک میم غرق است»!
5. من خودم یکی از سؤالهای چندسالهی خودم را از استاد پرسیدم. سؤال این بود که در آیات متعددی از قرآن آمده که «همهی اشیا تسبیح خداوند را میگویند حتی سایههایشان» ولی سایه که چیزی نیست تا بخواهد کاری انجام دهد! سایه عدم نور است. وقتی در جایی سایه شکل میگیرد، در واقع به نقطهی A نور تابیده ولی به نقطهی B نتابیده و ما دو نقطهی A و B را با هم مقایسه میکنیم و میگوییم: در نقطهی A آفتاب هست و در نقطهی B سایه هست؛ در حالی که باید بگوییم: در نقطهی B آفتاب نیست.
استاد جواب دادند: نه، چنین نیست که سایه عدم مطلق نور باشد؛ بلکه سایه وجود نور ضعیف است. سایه در پرتو نور ایجاد میشود و در جایی که تاریکی مطلق باشد، نه نور هست و نه سایه. فقط وقتی نور میتابد، آنجایی که نور مستقیماً به آنجا میتابد، میگوییم روشن است و آنجایی که نور ضعیف و غیرمستقیم میتابد، میگوییم سایه است. پس سایه هم نور است ولی نور ضعیف.
گفتم: پس اینکه قرآن میفرماید: حتی سایههای اشیا تسبیح خدا را میگویند، یعنی حتی موجوداتی که کمترین بهره از وجود و هستی را دارند، تسبیح میگویند. و استاد تأیید کردند.
6. دربارهی مقدار خواب و لزوم کم کردن زمان خواب از ایشان پرسیدم، گفتند: خواب کافی لازم است و کم کردن خواب بهصورت غیرطبیعی خوب نیست. بهجای اینکه به فکر کم کردن خواب باشید، از وقتهای بیداری خوب استفاده کنید. گفتم: خودم با تجربه به این رسیدهام که اهمیت دادن به ورزش روزانه در تنظیم مقدار خواب و جلوگیری از خواب زیاد مؤثر است. حرفم را تأیید کردند و ارتباط علمی بین ورزش و مقدار خواب را بیان کردند.
7. یکی از دوستان دربارهی آیهی «و رفعناه مکاناً علیاً» پرسیدند و اینکه بالا بردن حضرت عیسی علیهالسلام به مکانی بلند چه معنایی دارد؛ منظور از بالا بردن، بالا بردن جسمانی است یا روحانی یا هم جسمانی و هم روحانی؛ و اینکه منظور از مکان بلند چیست و کجاست. نظر برخی از اندیشمندان را نقل کرد و نظر استاد را جویا شد. استاد نظرات نقل شده را با توجه به مبنای صاحب نظر که از پیروان حکمت مشّاء بود نقد کرد. من پرسیدم با مبانی حکمت متعالیه این آیه چه تبیینی میتواند داشته باشد؟ خیلی راحت و بیتکلف گفتند: نمیدانم؛ این آیه را کار نکردهام!
8. در لابهلای صحبتها، به مناسبتی این حکایت را گفتند: یکی از اندیشمندان غربی وقتی عزاداریهای محرم ما را میبیند، میگوید که به اینها نمیتوان غلبه کرد و این فکر که بتوان چنین ملتی را از پا درآورد خیال خامی است. اما وقتی چشمش به نوشتهی انگلیسی پشت پیراهن یکی از عزاداران میافتد، میگوید: البته چرا، میشود!
9. بخشی از صحبتها دربارهی فلسفه و فلاسفه بود. صحبت به اینجا کشید که برخی برای طرد فلسفه میگویند که بعضی از فلاسفه از کار خود پشیمان شدهاند و حسرت خوردهاند کاش بیشتر به قرآن و حدیث میپرداختند. استاد فرمود: چرا فقها و علمای غیرفیلسوف چنین حرفی نزده و حسرت انس بیشتر با قرآن را نخوردهاند؟! علتش این است که فلسفه انسان را به اعماق قرآن راهنمایی میکند. کسی که با اعماق قرآن آشنا شده است و در عین حال میبیند که اعماق قرآن بسیار بسیار ژرفتر از آن است که او فهمیده و رسیده، طبیعی است که حسرت کمکاری دربارهی قرآن را بخورد؛ ولی کسی که حشر و نشرش با سطحیترین بخش قرآن (آیات الاحکام و مانند آن) بوده است، هرگز حسرت انس با قرآن ندارد؛ زیرا هیچگاه به اعماق قرآن راه نبرده است تا بداند در آن سوی پرده چهخبر است و حسرتش را بخورد!
قضیهی ابراز پشیمانی بعضی از فلاسفه از فلسفه و حسرت خوردنشان دربارهی قرآن از ابعاد گوناگونی قابل بررسی است که اینجا مجال پرداختن به آن نیست. فقط میخواستم نکتهی جالبی را که استاد در این باره گفتند نقل کنم.
10. صبح روزی که رسیدیم مشهد، استاد برایمان سخنرانی داشتند که در آن، نکاتی در باب آداب زیارت بیان کردند که من آنها را یادداشت کردم:
ـ حتیالامکان تنها به زیارت بروید.
ـ در طول راه استغفار کنید و ذکر «استغفر الله...» بگویید و وقتی به حرم مطهر رسیدید، ذکر صلوات بگویید؛ البته صلوات کامل؛ با دعای تعجیل فرج و لعن بر دشمنان اهل بیت. بعد از آن اذن دخول بخوانید و برای ورود اجازه بگیرید.
ـ هنگام ورود اذن دخول بخوانید و برای ورود اجازه بگیرید. اگر اجازه دادند وارد شوید وگرنه برگردید و دو رکعت نماز بخوانید و آن را هدیه کنید به انبیا و ائمه و اولیا و شهدا و همهی خوبان و دوباره اذن دخول بخوانید. اگر باز اجازه داده نشد، دوباره برگردید و قرآن تلاوت کنید و... به هرحال بدون اجازه وارد نشوید. راه فهمیدن اجازهی ورود هم شکستن دل و جاری شدن اشک است. اگر در لحظهی ورود دلتان منقلب شد و اشکتان جاری شد، اجازهی ورود به شما داده شده است.
ـ بهترین متن زیارت برای حضرت رضا علیهالسلام، زیارت خاص حضرت و زیارت جامعه و زیارت امین الله است. زیارت امین الله با اینکه در اصل برای امیرالمؤمنین است ولی برای ائمهی دیگر هم میتوان خواند. همچنین لعن به دشمنان اهل بیت و کسانی که بزرگترین ظلمها را در حق آنها مرتکب شدهاند خیلی مطلوب است و خیلی توصیه شده است.
ـ دعا و زیارتنامه را با صدای آرام بخوانید نه با صدای بلند. اولاً به احترام امام که خداوند فرمودهاند: «لاتَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی»؛ ثانیاً به احترام زائران و برای پرهیز از ایجاد مزاحمت برای آنها و به هم زدن خلوتشان.
ـ در زیارت خود دیگران را شریک کنید. هرچهقدر افراد بیشتری را در زیارت خود شریک کنید، ارزش زیارتتان بالاتر میرود. کمارزشترین عمل آن است که فقط برای خودت باشد. از طرف همهی انبیا و اولیا و صلحا و شهدا و همهی خوبان و آشنایان و ملتمسان دعا نیت کنید که ثواب زیارت شما به تکتک آنها میرسد و ده برابر ثواب همهی آنها به خود شما میرسد. مخصوصاً اینکه ثواب زیارت خود را به امام زمان علیهالسلام هدیه کنید و ثواب هدیه به امام زمان را به والدین خود هدیه کنید.
ـ برای دیگران زیاد دعا کنید و از همهی کسانی که دلگیر هستید به احترام امام رضا علیهالسلام بگذرید و آنها را ببخشید. آیت الله بهجت میفرمودند: تو دعا برای دیگران بکن، خدا خود میداند با تو چه کند.
ـ در این زیارت باید برای ایجاد تغییر مثبت در زندگیتان دستکم یک تصمیم جدی بگیرید؛ تصمیم بر انجام کار خوبی که انجام نمیدادید؛ یا تصمیم بر ترک کار بدی که مرتکب میشدید. زیارتی که بعد از آن تغییری در ما ایجاد نشده باشد، یقیناً قبول نشده است.
ـ اگر ناراحتی و صدمهای از کسی در حین زیارت به شما رسید، آن را لطف و عنایت بشمارید و به احترام حضرت عکسالعمل بد نشان ندهید.
ـ این زیارت را زیارت آخر خود بدانید و مانند کسی زیارت کنید که آخرین زیارت عمرش را دارد انجام میدهد.
ـ در آخرین سلام خود به آقا، ایشان را به حضرت جوادالائمه قسم بدهید که نتیجهی این کار، اجابت قطعی حاجت شما خواهد بود. ولی توجه داشته باشید که هر دعایی به صلاح ما نیست. بعضی دعاها ممکن است سی سال بگذرد و آن وقت شما متوجه شوید که به صلاحتان نبوده و آن وقت از دعا و اجابت دعایتان پشیمان شوید. چیزی بخواهید که پشیمانی نداشته باشد. دعا میکنی و مریض شفا پیدا میکند و سالها بعد در قضیهای در برابر ولایت فقیه میایستد و بیچاره میشود. چهبسا اگر این مریض اگر شفا نمییافت و با آن مرض میمرد، سعادتمند بود ولی حالا شقی و اهل جهنم است!
نظرات (4)