با نام خدا
یکی از زیباییهایی که در زندگی طلبگیام مشاهده کرده بودم، حاج اکبر کفاش بود. پیرمرد سادهای که در عین سادگی و پیراستگی از زخارف دنیوی ـاز مادیات گرفته تا اصطلاحات دهانپرکن علمیـ روحی بلند و آسمانی داشت و با اینکه بدن نحیفش روی زمین راه میرفت ولی روح خداییاش در ملکوت سیر میکرد.
از همان سالهای ابتدایی طلبگی با او آشنا شدم. در تعبیر خواب زبانزد بود و مورد تأیید علما و مراجع. من هم هر خواب بامعنا و بیمعنایی که میدیدم، آن را بهانه میکردم و به تماشایش میرفتم.
همیشه ابهت و عظمتش مرا میگرفت؛ ولی وقتی پیشش مینشستم، چنان با خضوع و فروتنی حرف میزد و چنان لطافتی نشان میداد که من از سنگینی و زمختی خود شرمنده میشدم و از خودم بدم میآمد.
خوابهای زیادی را برای تعبیر و تأویل پیشش بردم. یک بار خواب امام خامنهای را دیده بودم؛ همینکه خواب را برایش تعریف کردم گفت: «آقای خامنهای امام زمانه تو خواب». در آن لحظه از صراحت بیانش تعجب کردم ولی حاج اکبر مرد علم و سیاست نبود؛ یعنی فراتر از علم و سیاست بود و آنچه میگفت نه بر اساس آموختهها، که بر اساس مشاهدهی واقعیات بود. وقتی او بر اساس مشاهدهی حقیقت میگوید: آقای خامنهای امام زمان است در خواب، یعنی باطن آقای خامنهای امام زمان است؛ یعنی اعتبار امام خامنهای به اعتبار امام زمان است؛ یعنی چیزی که به امام خامنهای حقانیت میدهد، حقانیت امام زمان است؛ یعنی حقانیت اصل ولایت فقیه در زمان غیبت؛ و او این حقیقت و این اصل را میدید، بیآنکه یک سطر در این باره خوانده باشد.
یک بار یکی از طلبهها امام خامنهای را در خواب دیده بود که به او لبخند میزند. وقتی خواب را برایش گفتم، این بار هم همان جمله را تکرار کرد و لبخند امام خامنهای را به رضایت و خرسندی امام زمان از آن طلبه تعبیر کرد.
یک بار از او پرسیدم: اگر من بخواهم مثل شما تعبیر خواب بلد باشم چهکار باید بکنم؟ دستش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت: «باید بری در خونهی خدا»؛ یعنی علم تعبیر خواب آموختنی نیست، عنایتی و اِعطایی است؛ با کتاب خواندن به دست نمیآید، باید کاری کنی که خدا تو را انتخاب کند و این علم را در دلت قرار دهد.
میگفت: «بعضی از طلبهها به من میگویند: تعبیر بعضی از خوابها را که مردم زیاد میبینند بگو ما بنویسیم، وقتی از ما میپرسند، جواب داشته باشیم، ولی من به آنها جواب میدهم: نمیدانم! من چیزی نمیدانم. آن لحظه که کسی تعبیر خوابش را از من میپرسد، همان لحظه تعبیر خوابش به دلم الهام میشود و من به او جواب میدهم. غیر از آن چیزی بلد نیستم.»
گاه بعد از تعبیر خواب، توصیه و سفارشی از او میخواستم، سفارش همیشگیاش نماز شب بود. میگفت: تو را به چهارده معصوم قسم میدهم نماز شب بخوان!
مدتی بود در نماز شب کسل و تنبل شده بودم، بعد از آن پیشش رفتم، قبل از آنکه من حرفی بزنم گفت: «خیلی از ماها ادعا میکنیم که سرباز امام زمانیم ولی تنبلی میکنیم و در انجام وظایفمان کوتاهی میکنیم!»
در ایام نوروز سال 89 در اردوی گروه سنا، یکی از برنامهها دیدار با حاج اکبر بود. من بخشی از گزارش اردو را که در سایت مؤسسهی هدا منتشر کرده بودیم در اینجا کپی میکنم:
«...بعد به سمت مغازهي كفاشي حاج اكبر نيكزاد، پيرمرد روشندل و معبّر معتبر خواب راه افتاديم. سر ساعت 5 با او قرار داشتيم. سر ساعت رسيديم. قرار بود ما به حسينيهي كنار مغازهي حاج اكبر برويم و حاج اكبر هم بيايد آنجا. ما رفتيم و او هم آمد... آمدني كه همه را مبهوت كرد. خیلی ساده و بيآلايش آمد و نشست و بيهيچ مقدمهاي شروع كرد به نصيحت كردن: بايست ايمان خودتونو حفظ كنيد. در جواني پاك بودن شيوهي پيغمبري است...
آقا حامد پرسيد: يكي از بچهها خواب ديده كه گروه سنا را براي مقام معظم رهبري توضيح ميدهد و ايشان لبخند ميزنند. تعبيرش چيست؟ حاج اكبر هم سريع گفتند: مقام رهبري امام زمانه (در خواب)، خوش به حال شما كه اين خوابو ديديد. امام زمان از اين كار خوشش ميياد. امام زمان شما رو در نظر داره شما هم امام زمان رو در نظر داشته باشين...»
حاج اکبر نیکزاد در آستانهی شبهای قدر ماه رمضان سال 1392 به ملکوت اعلا پیوست.
ـــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــ
متن کامل صحبتهای حاج اکبر در دیدار با اعضای گروه سنا:
«بايد ايمون خودتون راحفظ كنيد. در جواني پاك بودن شيوهی پيغمبري است؛ ورنه هرگبري به پيري ميشود پرهيزكار. اگر شما توانستيد ايمان خود را حفظ كنيد، به خدا قسم ـ نبايد قسم خدا را خورد! ـ هم دنيا داريد هم آخرت؛ چون امام زمان دنبال پاك ميره.
شما اول جوونيتون ـ ببخشيدا ـ اول دروغ نگيد؛ دوم غيبت نكنيد؛ سوم پاي غيبت نشينيد؛ چهارم زناي چشم نكنيد؛ به نامحرم نگاه نكنيد؛ پنجم نماز اول وقتتونو بخونيد؛ با اين پنج شرط ميتونيد امام زمان خودتونو زيارت كنيد.
امام زمان دنبال پاک میره؛ شما نمیخواد دنبال امام زمان برید؛ چرا که هر جوانی به جوانی در خونهی خدا بره، شک نکنه که امام زمانو زیارت میکنه. شک نداره. دلیلشو من بگم: اول دروغ نگیم؛ دوم غیبت نکنیم؛ سوم پای غیبت نشینیم؛ چهارم زنای چشم نکنیم؛ به نامحرم نگاه نکنیم؛ پنجم نماز اول وقت!
میگن اگه نگات به نامحرم افتاد اگه سرتو زیر بندازی به زمین نگاه کنی، هرچی اون دقیقه تو زمین عبادت میکنن، ثوابشو به پات مینویسن؛ اگر به آسمون نگاه کنی اونچه که ملائکه در اون دقیقه عبادت میکنند ثوابشو به پات مینویسن. حالا ببین یه چشم رو هم گذاشتن چهقدر ثواب داره. اونایی رو که در زمین عبادت میکنند، اونایی رو که در آسمون عبادت میکنن در نامهی اعمال شما ضبط میکنن، یه چشم، بله!
امام زمان ـ خدا شاهده، به خودش قسم ـ دنبال پاکا میره. شما نمیخواد دنبال امام زمان برید. شما اول جوونیتون میتوانید ایمان خودتون رو حفظ کنید؛ راه خطا نرید؛ قدم خطا ورندارید؛ اربابتون آقاتون امامو زیارت کنید.
بله، هر کدوم از مسأله یه شرایطی داره؛ یه کرداری داره؛ یه گفتاری داره؛ اینکه شنونده باید عاقل باشه؛ امام زمان دیدن هیچ کاری نداره. به خودش قسم اون دنبال شما مییاد؛ شما نباید دنبال امام زمان برید. با همت اول جوونیتون باید عملی انجام بدیدکه امام زمان را زیارت کنید. امام زمان را که زیارت کردید هم دنیا دارید هم آخرت دارید.
اول گفتم: در جوانی پاک بودن شیوهی پیغمبری است؛ ورنه هر گبری به پیری میشود پرهیزگار. بله، گفتارتون، رفتارتون، با همدیگه دوست باشید؛ با همدیگه رفیق باشید؛ هر یک از این عملها را امام زمان خوشش مییاد. خدا میدونه.
دختر دارا باشه، نه! دختر نجیب باشه، فقیر باشه. نجیب باشه، فقیر باشه. روزی دهنده خدا است.
اینقدر اشخاص در همین قم ما دختر فقیر گرفتند، الآن ثروتمندند؛ صاحب چند تا بچه. کور هم باشه، خداشناس باشه، با خدا باشه، چشم باطنش باز باشه اگه چشم ظاهرش باز نیست.
امیدوارم به حق پهلوی شکستهی فاطمهی زهرا هر کدوم از شماها رو خداوند به راه هدایت وادار بکنه.
آقا طاهر: برای رعایت کردن این پنج مورد، یک نیرویی میخواد که این رو نگه داره این...
حاج اکبر: اراده، اراده اگر داشته باشی، امروزه مردم اراده دارند؛ به کرهی ماه میرن، شما اراده نداری از چشمت محافظت کنی؟! به مریخ دارن میرن، شما اراده نداری از زبونت محاظت کنی؟! زبون کوچولوی خودتو!
حرف خیلی نمیشه زد؛ هرکاری در زندگی اراده میخواد. اگر اراده بکنی، خدا میدونه ـ ببخشید ـ دستتو تو این تشک بکنی، واست پول در مییاد. اگر پاک بودی، خداوند واست مییاره.
دزدی بود، شبها میرفت دزدی. یه بار رفت خونهی یه زنه، صاحبخونه بلند شد، بیدار شد گفت: آی دزد! آی دزد! دزده دید زنه ترسیده، بیخیال شد رفت مسجد. زنه رفت خونهی پیغمبر گفت: یا رسولالله، من شوهر ندارم. دیشب دزد اومده خونهی ما. حضرت خندید؛ دزدو صداش زد گفت: اینو عقدش کن و وردار برو. جفتشون دست همدیگه رو گرفتند رفتند خونهی زنه.
گفت خدایا خودت گفتی از هر حرامی بگذری به حلالش میرسی. این موضوعو شنیده بودی شما از هر حرامی بگذری به حلالش میرسی؟
حالا خداوند تبارک و تعالی، ارحم الراحمین ـ اسم بزرگ خدا ارحم الراحمینه ـ خداوند تبارک و تعالی به خدا قسم یهودی را میخواد؛ نصرانیها را میخواد؛ آنچه خلقت کرده را میخواد. میگن یه وقت امر شد به حضرت موسی: بندهی پستتر منو واسه من بیار. این تمام دنیا رو گشت دید یه سگی کنج خرابه نشسته، سر سگو بست ببردش نزد خدا، گفت نکنه خدا اینم دوست داشته باشه! ندا رسید: اگر سه قدم دیگه آورده بودی، از درجهی پیغمبری ساقطت میکردم. سه قدم دیگه آورده بودی از درجهی پیغمبری ساقطت میکردم.
یکی این، یکی خدمت به جامعه. حضرت موسی رفت به کوه طور گفت: بارپروردگارا، بالاترین عبادت نزد تو چیه؟ گفت: خدمت به خلق. گفت: از این بالاتر داری از ما بپذیری؟ گفت: خدمت به خلق. گفت: عبادت از این بالاتر داری از ما قبول کنی؟ گفت: خدمت به خلق.
عبادت بهجز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست
گفت: تو اگه جای بندههات باشی بیای رو زمین چی کار میکنی؟ گفت: اون جا هم خدمت به خلق میکنم. گفتار خود خدا است. اول جوونیتون اگر دست یه بیچارهای را گرفتی، بلندش کردی، کاری کردی، اگر دیدی یه بیچارهای امشب گرسنه است اگر تونستی ادارهش کن، اگر نتونستی، نصف نون خودتو بهش بده بخوره. خدا ضامنه، روزی میرسونه.
شما اول جوونیتونه. همهتون ماشاالله جوونید. تامیتونید خدمت به جامعه کنید. اگر دست یه کوری رو گرفتی از وسط جاده آوردیش کنار، اون به خدا عزت داره پیش خدا، اجر داره. خداوند تمام این موجودات رو واسه ما خلق کرده.
خدا میدونه یه عدّهای هستند شبهای چهارشنبه مییان مسجد جمکران؛ از مسجد جمکران که میان، منو از خواب بیدار میکنن خوابشونو تعبیر میکنم. یکی هم هر ماه مییاد در خونه ما، تا اونجایی که من عقلم میرسه حالیش میکنم میگم: شما زیردستتو نچزون؛ مواظب این زیردستات باش؛ نگو من مقامی دارم، اون زیردست بیچاره است؛ نه؛ فکر بکن یکسانید شما؛ اگر خودتو یکسان دونستی، خدا بالا میبره. من کی هستم؛ فلانی کیه؛ نه، نه، نه، نه!
خدا بیامرز آیت الله فاضل لنکرانی رو یه روز پیش هم نشسته بودیم گفتم: حاج آقا! گفت: بله. گفتم من از کار خودم خسته شدم. گفت: این حرف را نزنی! گفتم: خیلی دارم صدمه میخورم. خدا شاهده گفت: ثوابش برا خودته؛ اجر و مزده وا! فردای قیامت قول بهم داد که شهادت بده این حاج اکبراز اول جوانیش دنبال کار خیر بوده؛ کار خیر انجام میداده؛ حالا هم داره انجام میده؛ دست ازش نکشیده. و افتخار هم میکنم که این کارو خدا بهم داده. من حالا نباید اینجا بگم میترسم ریا بشه. شبی صد تا خواب تعبیر میکنم؛ از یک بعد ظهر تا دوی بعد ظهر. البته حالا دیگه نمیتونم؛ خونمون مریض هست؛ خودمم مریضم. از هشت شب هم تا نه شب. به جان خودم قسم یه شب با تسبیح شمردم یک ساعت را 69 تعبیر خواب کردم.
چیزی که خدا به انسان داد باید تحویل مردم بده، بدون حرف زدن. شما الحمد لله رب العالمین همین اینجا را داری، هم منبر داری، هم پیشنماز هستی، اینا افتخاره به خدا. به خدا قسم افتخاره.
بله، دنبال ثروت نرید. جوونا، دنبال نجابت برید. دنبال عفیفگری برید. دست یه بیچارهای را بگیرید بلندش کنید. دست یه درموندهای را بگیرید از زمین بلند کنید. همین میمونه واسهتون. دنیا را داری آخرت هم داری.
با اجازهی شما. ببخشید.
آقا حامد: یکی از بچهها خواب دیده بود گفته بود خدمت شما تعبیر کنم. خواب دیده بود که این گروهی که درست کردیم یه گروهیاند کارای تربیتی با هم میکنند. میگفت: خواب دیدم که مقام معظم رهبری تو خواب دیدم که براش در مورد این گروه توضیح دادم. بعد ایشون یه لبخندی زدند، توجهی کردند. گفتند تعبیرش چیه؟
حاج اکبر: مقام معظم رهبری امام زمانه. خوش به حال شما که این خوابو دیدی. امام زمان از این کار خوشش مییاد. هم شما رو در نظر دارن، هم شما امام زمانو در نظر داشته باش. این نماز امام زمانو مسجد جمکران رفتی، همین گروهتون تو شبهای چهارشنبه بخونید. شبهای چهارشنبه به چهارشنبه نماز امام زمان بخونید. این دعای فرج امام زمان ترک نکنید. اگر روزی ده مرتبه دعای فر ج امام زمان را بخونید، به خدا امام زمان حاجتتون برآورده میشه. قسم خوردم! الهی عظم البلا و برح الخفا و انکشف الغطاء.
یکی در تهران واسه من زنگ زد، گفتم که گرفتاری. گفت که گرفتاری من، کسی در ایران ندارم. گفتم: چرا در خونهی امام زمان نمیری؟! گفت: چهجوری برم در خونهی امام زمان؟ گفتم: بعد از نماز صبحت، در پاک بودن و ناپاک بودن، ده مرتبه اینو بخونید: الهی عظم البلا. به پونزده روز نکشید زنگ زد به من گفت: تو را به خدا، آدرس دقیقتو بده به من میخوام بیام دستتو ببوسم برم. گفتم: من نمیذارم، نامحرمی شما! جریان چی بوده؟ من پسرم دکتر روانشناسه در تهران؛ یکه؛ ثانی نداره. عروس ما استاد دانشگاهه. عروسم خدا یه پسر بهش داده شش ماهه است. بچه رو نشون ما نداده. میگه من احتیاج به شوهر ندارم. من به قدر خودم زیادتر حقوق دارم. احتیاج به شوهر ندارم. به پونزده روز نکشید اومد در خونه؛ میگد: من اشتباه کردم. به من بگه استعفا بده از دانشگاه، استعفا میدم. دکتر ورداشته برددش مشهد. مشهد تبرکش کردن؛ یه خودشون زیارت کردند اومدند گفتند: یه قدری از برای شما یه سجاده خریدیم ـ نباید بگم ـ یه قدری نبات خریدیم؛ یه قدری زعفرون. گفتم: من اهل اين حرفا نيستم. گفت: اين مال من نيست. آدرس دكونو بهش دادم. شب جمعه اومد، خيلي شلوغ بود سرم. يه نفر بردش خونهي ما. وقتي اينجا خلوت شد، گفتن: دكتر و خانومش مريد شما شدن.
رفتيم گفتن: دكتر و خانمش با دخترش ميخوان بيان ديدن شما. خب خونهمونو بلد بود ديگه. اومد خونهمون. فرستادن پيمون مهمون اومده. پاشديم رفتيم خونه. با دكتر ديدني كرديم. گفت دخترمه، 27 سالشه، فوق دكترا داره، اينم هركس ميياد خواستگاريش ميگه نميخوام. گفتم اين ذكرو واسه اينم بگو. ذكر خيلي مهمي هستا! گفت به سه ماه نكشيد يه نفر اومد به خواستگاري، گفت اينو ميخوام. حالا دكتر با داماده با دختره ميخوان بيان ديدن شما. اومدن ديدني كرديم. از راه رسيد دكتر گفت اول اين هفتاد هزار تومنو بگير يه گوسفند كوچولويي بكش به سلامتي امام زمان بده مردم.
خب اين گوسفندايي كه من ميكشم ميدونين از 250 تومن كمتر نيست تا برسه 350، 360. هر هفته هم الحمد لله موفق هستم. بله، هفتهاي يه گوسفندو واسه فقرا ـ خدا اين بارو رو دوشمون انداخته ـ داريم ميكشيم. يك كيلو رو چهار قسمت ميكنم. يه قدري هم مرغ ميخرم تو هفته، شب جمعه كه ميشه حاج عباس پسرم اينا رو ميريزه تو ماشين ميياره تو دكون ميذاره، درو ميكشه بالا، چراغو روشن ميكنه تا من خودم بيام يعني منو ميياره يه وقتايي، ميديم به فقرا. الان اين فقراي ما گمون ميكنم كه نزديك دوهزار تا باشه. شب جمعه تو هفتهم داريم، خيلي داريم، و شكر هم ميكنيم. با عشق و علاقه اين كارو ميكنم. خداوند اين نعمتو به من عطا كرد. خدا شاهده دانشگاهي در ايران نيست كه شمارهي من توش نباشه. دانشگاه زن و مرد. اين پيرمرد هشتاد نود ساله. من الان خودم نزديك نود سالمه.
آقا حامد: حاج آقا چي باعث شده كه شما به اينجا برسين؟
حاج اكبر: خب، گفتم؛ در جواني پاك بودن شيوهي پيغمبري است. ورنه هر گبري به پيري ميشود پرهيزكار. هركس پاك بوده در جواني، خدا شاهده، اين زنبيلآباد كه حالا همه خونه شده، يه چمني بود. ميرفتيم اونجا، مينشستيم، عرض ميشه خدمت شما كه بچهها خواب ميديدن، بگو داش اكبر بگو ـ مكه نرفته بوديم كه ـ ميگفتيم، ميگفتن درسته. دنبال خلاف، دنبال گناه نرفتم، تا اندازهاي. بله، حالا ديگه الحمد لله، ديگه پير شديم، ديگه هيچي.
آقا حامد: حاج اكبر خاطرهاي چيزي از اون پاكي جواني تو ذهنتون هست، برا بچههايي كه تو اين سنين هستن بگين؟
حاج اكبر: معذرت ميخوام، اول گفتم؛ اول دروغ نگو در جواني، دوم غيبت نكن، سوم پاي غيبت نشين، چهارم زناي چشم نكن، پنجم نماز اول وقت. اين پنج چيزو اگه داشته باشي همه چي داري. هرچي بگي دنبال اين پنج تا است.
يكي از حضار: حاج آقا معذرت ميخوام، خيلي تكيه ميكنن بر خدمت به پدر و مادر، احترام به پدر و مادر.
حاج اكبر: احترام به مادر، اگر از پاي مادر ببوسي ضريح حضرت اباعبدالله الحسين رو بوسيدی. اگه پاي پدرو ببوسي سنگ حجرالاسود خدا رو بوسيدي. از اين بالاتر ميخواي ديگه؟! اين قدر پدر و مادر در نزد خدا احترام دارن.
يكي از حضار: بعضي وقتا، من يه خانوادهاي رو ميشناسم، اون پدرش، فرزندش كه خيلي ميخواد احترام پدرش رو نگه داره، خيلي هم به پدرش احترام ميذاره، ولي پدر احترام پسرشو نگه نميداره؛ همه جا خوردش ميكنه؛ خيلي بدبرخورده.
حاج اكبر: اون اجر و مزدي ميشه براي بچه. اين احترام ميذاره، بره پاشو ببوسه، بگه پدر جون من بد هستم، شما نگاه به بديهاي من نكن، تو رو خدا منو حلال كن، پدر هرچهقدر خشن باشه نباشه. بچه با پدر نقل ميكنن، بچهي عاقل لحظهاي كه افتاد به پاي پدر، پاي پدر رو بوسيد گفت من بد هستم پدر، شما خوب هستيد، من دلم ميخواد كه دعا تو حقم بكني من اصلاح بشم، به اين لسان هرچهقدر پدر خشن باشه خدا ميدونه دعا به حقش ميكنه. گفتم پاي مادرتونو ببوسيد، ضريح خود حضرت اباعبد الله الحسين رو بوسيدي، پاي پدرو اگه ببوسي سنگ حجرالاسود خانهي خدا رو بوسيدي. از اين بالاتر ديگه بگم؟!
آقا حامد: حاج اكبر، يكي از بچهها ميگه خواب ديدم كعبه، خونهي خدا به من زنگ زده، تلفن زده.
حاج اكبر: اين در بيداري كار خير انجام داده يه مقدار از ثواب مكهي معظمه رو در نامهي اعمالش ثبت كردن.
آقا محمدصادق دهقان: حاج آقا من يه شب يه خوابي ديدم، زياد خواب جالبي نبود. من يه دايياي دارم يه بار زنشو طلاق داده بعداً ازدواج جديد كرده، يه سال و نيمي هست، ديشب خواب ديدم اينا بازم از هم جدا شدن ولي الآن خيلي باهم خوبنا.
حاج اكبر: مهربونتر ميشن باهم. جدا شدن مهربانيه.
خوابهاي متعدد دارن ميبينن كه اگر، به خدا قسم بعضي وقتا با گريه به من زنگ ميزنن خوشحال ميرن.
آقا حامد: حاج اكبر از اين خوابهايي كه اين همه تعبير كردين چند تا از قشنگترين خوابهايي كه از شما پرسيدن يادتون ميياد؟
حاج اكبر: يادمه يكي از مراجع بزرگ يه بار اومد در دكون من گفت حاجي! گفتم: بله! گفت: يه خوابي ديدم از ديشب تا حالا از خودم بدم ميياد. گفتم خواب بدي نداره. گفت: آخه خيلي بده. گفتم: خواب است، خواب بدي نداره. گفت: خواب ديدم با پسر 25 سالهي خودم دارم كار بد ميكنم. گفتم: عجب خواب خوبي! گفت: چهطور خوبه؟! گفتم: يه چيز مهمي ميخواد واسش بخري. يه فكري كرد گفت: رحمت به اون شيري كه به تو دادن خوردي، رفتم واسش خونه بخرم. (خندهي حاج اكبر) خواب از اين بدتر ميشه ديگه؟!
آقا حامد: حاج اكبر شما از چند سالگي تعبير خواب بلدين؟
حاج اكبر: من از جوانيم.
آقا حامد: يعني چند سالگي؟
حاج اكبر: از سي سالگي.
آقا طاهر: حاج آقا ما چيكار كنيم بهدست بياريم؟
حاج اكبر: خوابو نميشه به دست آورد. خواب الهاميه. خوابو همه كس نميتونه به دست بياره. چرا؟ به زبون من هرچي دربياد ميگم. از خودم ارادهاي ندارم. هيچ ارادهاي از خودم ندارم. هرچي بهم الهام بشه ميگم. خواب جزء الهاماته.
خدا بيامرزه آسيد محمد شيرازي اول معبّر خواب بود. راست راسي اول معبر خواب بود. ثاني نداشت. هفتهاي يه روز و هفتهاي يه شب سوم ماه رمضان تو قم هيچ خونهاي جرأت نميكرد بره، ميفرستاد ميگفت من ميخوام به قدر پنج دقيقه با هم بشينيم اجازه ميدي؟ خب مرجع تقليد بود، ميگفتم بفرماييد. يه روز يه خواب ديده بود توش مونده بود. گفت: خواب رفتم خواب ديدم يه استخون گنده، بزرگ تو باغچهي خونهي ما سبز شده. يه درخت كاج كوچولو هم بغلش سبز شده. اين توش موندم اين چيه؟! گفتم: استخون صبر در گلو، بايد صبر كني، بچهها اين درخت كاج بزرگ ميشه، ريشهي استخونو ميپوسونه ميافته شما از غم و غصه فارغ ميشي. بچههاش زندان بودن همه ها. گفت: احسن، باريكلا! عين واقعه است. از اون زمون ماهي ده تومن واسه فقراي من، اول ماه به اول ماه میفرسته. گفته: من هم مُردم بايد ببريد بهش بديد، وراث من بهش بديد. منم ميدم به فقرا. خواب چيزي نيست كسي ياد بگيره. هرچي به من الهام بشه همونو ميگم. تا الآنم درست دراومده (خنده).
آقا حامد: حاج اكبر چي دعا بكنيم؟ تو نمازامون از خدا چي بخوايم؟
حاج اكبر: معذرت ميخوام، اول اون پنج چيز كه اول گفتم بهتون، اين پنج چيزو شما رعايت بكنيد ميري در خونهي خدا خداوندم نميذاره بندهش دربمونه. ميگن حضرت موسي به خدا عرض كرد: پروردگارا، بزرگي تو رو من مشاهده كردم، ميدونم، چيزي كه نديدني است ميخوام ببينم. گفت: برو لب دريا. رفت لب دريا. گفت: عصاتو بزن به دريا. عصاشو زد به دريا؛ آب پس رفت، خيابون وا شد. گفت: برو پايين. رفت پايين. ديد يه سنگي اونجا است. گفت: عصاتو بزن به اين سنگ. عصاشو زد به سنگ. سنگ پس رفت. ديد يه كرم، زير سنگ خوابيده علف سبز شده تو دهن كرمه. اينو ميدونستي؟! گفت: بارپروردگارا، اگر ولم بكني ديوونه ميشم. تو دريا يه سنگي افتاده، زير اين سنگ خدا يه كرمي خلقت كرده، علفم بغلش سبز شده تو دهن كرم ميذاره ميخوره. خود اين روزيش خداوند تبارك و تعالي ميگد من به اين كرم زير دريا روزي ميدم، به بندههام روزي نميدم؟! اين بزرگترين خلقت خدا رو داره به ما ميشناسونه ديگه. درسته يا نه؟ ماها نادون هستيم. ماها اشتباهكار هستيم. به خود خدا قسم اگر كه حقيقت بري در خونهي خدا، خداوند نميذاره دربموني. ميگن حاج آقا حسين قمي عرض ميشه خدمت شما كه يه شيخ حسن بود در خونهش، گفت: حاج آقا، گفت: بله. گفت: من شصت هفتاد دلار يا ريال تو بازار قرض كردم، گفت: صبر كن. گفت: روز ديگه نشد. حاج آقا فرمودند كه سجادهي منو ببر بالاسر حضرت اباعبدالله الحسين بنداز. گفت: ميدونستم تو جيب آقا چيزي نيست. زير سجاده هم چيزي نيست. گفت سجاده رو انداختم نماز حضرت جعفر طيارو خوند. گفت: از دم سجاده رو عقبشو انداخت، به تمام طلبهها پول داد. گفت: من اينو با چشم خودم ديدم؛ كسي واسم تعريف نكرد. طلبهها كه رد شدن، گفت: آشيخ حسن، گفت: بله، گفت: چهقدر تو بازار قرض داري؟ گفت: شصت هفتاد ريال. گفت: اين هفتاد ريال، اين پنجاه ريالم احتياطاً پيشت باشه. آقا بلند شد يه بسته پولم از زير سجاده گذاشت بغلش و قسم خورد گفت: به حضرت عباس، به خود امام حسين قسم آقا گفت صنّار نذاشته بود اون زير.
بندگي كن تا كه سلطانت كنند تن رها كن تا همه جانت كنند
ببخشيد با اجازهي شما ديگه!
نظرات (18)