پرسش
چرا خدا برای آفریدن من از من اجازه نگرفته است؟!
پاسخ
این سؤال بیادبانه را میتوان کمی مؤدبانهتر اینگونه مطرح کرد: چرا خداوند برای آفریدن من، نظر مرا جویا نشده و اراده و انتخاب مرا در آفریدنم دخالت نداده است؟
این سؤال، هرچند در ابتدا خیلی عاقلانه و فیلسوفانه به نظر میرسد؛ ولی اگر خوب دقت کنیم، میبینیم که خیلی مضحک و خندهدار است؛ زیرا:
اولاً دخالت من در خلقت خودم امری محال و غیرممکن است؛ زیرا من با آفرینش خدا پا به هستی گذاشتهام و قبل از آن اصلاً نبودهام تا بخواهم دربارهی آفرینش خودم نظر بدهم و انتخابی داشته باشم. پس چه بپسندم، چه نپسندم، من در خلقت خودم هیچ نقش و نظری نداشتهام، چون نمیتوانستهام نقشی داشته باشم.
ثانیاً کسانی که از بودن خود ابراز نارضایتی میکنند و میگویند: «من نمیخواستم باشم. من نمیخواستم آفریده شوم.» چند دستهاند:
۱. کسانی که از نحوهی وجود خود ناراضیاند و مثلاً از شکل و قیافه و هیکل و اندام خود شاکیاند، یا از جنسیت خود یا سایر ویژگیهای جسمی و روحی مثل معلولیت، بهرهی هوشی، حافظه، و... ناراضیاند.
۲. کسانی که در تحصیل یا ازدواج یا کار یا سایر فعالیتهای اجتماعی به ناکامیهایی برخورد کردهاند که طعم زندگی را برایشان تلخ کرده است و آنها را از بودن و زندگی کردن سرخورده کرده است.
۳. کسانی که سختیهای زندگی را بیشتر از شیرینیها و لذتهایش میبینند و با دیدن بلاهای طبیعی (مثل سیل و زلزله و توفان و سرما و گرما و تصادف و ویرانی و...) و مصیبتهای اخلاقی (مثل جرم و جنایت و جنگ و تجاوز و قتل و غارت و...) به این نتیجه میرسند که نبودن بهتر از بودن است.
۴. کسانی که هیچیک از مشکلات و عوامل سه دستهی اول را ندارند؛ ولی بااینحال بر اساس تشخیص شخصی خود، به این نتیجه رسیدهاند که نبودنشان بهتر از بودنشان است؛ یا دست کم از اینکه خدا برای آفریدنشان از آنها اجازه نگرفته، ناراحتند.
سه دستهی اول دانسته یا نادانسته دروغ میگویند؛ زیرا مشکل آنها چیزی غیر از «بودن» است. اگر مشکل آنها حل شود، دیگر از بودن خود شکایتی نخواهند داشت.
کسی که از شکل و قیافه یا جنسیت خود ناراضی است یا از معلولیت رنج میبرد، اگر خواستهاش برآورده شود و به چهره و اندام و جنسیت مطلوبش برسد یا معلولیتش برطرف شود، دیگر از بودن خود شکایتی نخواهد داشت. چنین کسی اگر حق داشته باشد از شکل و قیافه یا جنسیت یا معلولیتش شکایت کند؛ حق ندارد اشکال و ایراد مربوط به این امور را به اصل بودنش ربط بدهد و اصل بودنش را زیر سؤال ببرد و نبودنش را آرزو کند.
و کسی که به همسر مورد علاقهاش نرسیده است یا در تحصیل یا کارش شکست خورده است، اگر در این موارد به موفقیت برسد، دیگر از بودن خود شکایتی نخواهد داشت. چنین کسی نیز حداکثر میتواند دربارهی ناکامیهایش صحبت کند و هرگز حق ندارد این ناکامیها را به اصل خلقتش ربط بدهد و آن را نادرست و اشتباه بخواند.
و کسی که بلایای طبیعی و مصیبتهای اخلاقی موجود در دنیا را برنمیتابد و شر و بدیهای عالم خلقت را از خیر و خوبیهای آن بیشتر میانگارد، اگر به اسرار پشت پرده پی ببرد و به درک و شناخت صحیح در این باره برسد، دیگر از بودن خود و دیگران شکایتی نخواهد داشت.
البته بیان علت و فلسفهی تفاوت انسانها از نظر جسمی و روحی و روانی و ذهنی، و علت و فلسفهی معلولیتها و ناکامیها و شکستها، و نیز علت و فلسفهی زلزله و توفان و زمینلرزه و جرم و جنایت و جنگ و خونریزی، در این مقالک نمیگنجد؛ بلکه نیازمند مقالهای مستقل است. اگر ما بتوانیم جلوهای زیبا و شیرین از این تفاوتها و کاستیها و دردها و تلخیها و سختیها به نمایش بگذاریم و زینبوار تلخترین حوادث و سختترین مصیبتها را با نگاه خداییِ «ما رأیت الا جمیلاً» زیبا و شیرین ببینیم، آنگاه دیگر بهانهای برای چنین طغیان و آشوبی نخواهیم داشت. مطالعهی پرسش و پاسخ «چرا خدا مشکل همهی بندههاشو حل میکنه جز ما؟!» میتواند در این باره سودمند باشد.
اما دستهی چهارم، یعنی کسانی که بدون هیچ درد و مرضی، از آفرینش خود ناراضیاند و از اینکه خدا بدون اجازهشان آنها را آفریده است، از خدا طلبکارند، سخن این دسته را نیز نمیتوان جدی تلقی کرد. چنین سخنی بیشتر شبیه یک اظهار ساختگی و یک وانمود لجوجانه است؛ مانند رفتار کودکی که با وجود احساس گرسنگی شدید و تمایل درونی به خوردن غذای مادرش، بهانهگیری میکند و لجوجانه از خوردن غذا سربازمیزند.
«هستی» مهمترین و بالاترین دارایی و لذت و شادی و درک و احساس است که در برابر آن، «نیستی» بدترین و فجیعترین فقر و درد و غم و جهل و بیحسی است. کسی که از اعماق جان تشنهی لذت و شادی است و با تمام وجود خواستار علم و آگاهی و ثروت است، چگونه و با چه منطقی میتواند نیستی را بر هستی ترجیح دهد؟!
نکتهای برای ژرفاندیشان:
آفریدگار ما اگر بخواهد دربارهی چیزی نظر ما را جویا شود، سخن ما را از زبان حال ما میشنود، نه از زبان قال ما. تفاوت زبان قال و حال مانند این است که کسی ادعای علم میکند ولی ما از حال و روزش میفهمیم که نادانی بیش نیست. او به زبان قال میگوید که دانا است، ولی به زبان حال اعتراف میکند که جاهل است. از این منظر، باید گفت: خداوند متعال، هم در اصل خلقت ما و هم در ویژگیهای جسمی و روحی ما و هم در تعیین سرنوشت و تقدیر پدیدههای خوش و تلخ زندگی ما، در همهی اینها نظر ما را پرسیده است و با اجازه و طبق نظر ما کار کرده است؛ البته نظر و ارادهای که برآمده از زبان حال ما است.
آیهی ۷۲ سورهی احزاب را بخوانید. در آنجا سخن از این است که خداوند امانت خاصی را بر همهی موجودات عالم عرضه کرده است، ولی از بین آنها تنها انسان آن را پذیرفته و به عهده گرفته است. من که به خاطر ندارم چنین امانتی را از خدا دریافت کرده باشم! آیا کسی چنین چیزی را به خاطر دارد؟! دلیل آن این است که خداوند متعال پاسخ ما را در پذیرش یا عدم پذیرش این امانت از زبان حال ما جویا شده است نه از زبان قال ما.
چند روز دیگر، شبهای قدر است و سرنوشت. در این شبها که همهی مؤمنان به دعا و مناجات مشغولند تا رضایت خداوند متعال را جلب کنند و سرنوشت خوبی برای سال آیندهی خود درخواست کنند، خداوند نه به زبان قال ما، که به زبان حال ما گوش فراخواهد داد و سرنوشت ما را نه بر اساس گفتههای زبانی ما ـ که گاه هیچ ریشهای در درونمان ندارند ـ بلکه بر اساس اقتضاهای ذاتی و خواستههای برآمده از زبان حالمان تقدیر خواهد فرمود.
نتیجه آنکه هم اصل وجود ما و هم تمام اوصاف جسمی و روحی ما و هم تمام حوادث زندگی ما تماماً بر اساس انتخاب ما و با تکیه بر خواست ذاتی ما و با اجازهی برآمده از زبان حال ما رخ داده است و خدا کاری را برخلاف خواست و ارادهی ما انجام نداده است.
نظرات (4)