پرسش
سلام، من اصلاً از وضعیتم راضی نیستم. با اینکه هیچ هدفی حتی واسه دو دقیقه بعدم ندارم اما تلاش میکنم. مثلاً تلاش میکنم که برنامه داشته باشم ولی زورکیه، هیچ لذتی از کارام و از موفقیتم نمیبرم. هیچ چیز منو خوشحال نمیکنه. احساس میکنم ثبات ندارم. گاهی اوقات افکار مزاحم میان تو ذهنم. به جایی میرسم که نمیتونم کنترلشون کنم. مثلاً از خودم میپرسم بر اساس چی معتقدی به خدا. به خودم میگم تو به خدا اعتقاد نداری یا همینطور به اماما. تو اون لحظه تمام بدنم سرد میشه. قلبم تندتند میزنه؛ بعد دیگه دست و دلم به هیچ کاری نمیره. تو اینجور مواقع از همه لحاظ خنثی هستم حتی نمیتونم گریه کنم و حتی هیچ کار دیگه.
خانم/ 21 ساله/ دانشجو/ مجرد/ از نظر اقتصادی متوسط به بالا/ چادری/ اهل نماز/ خیلی مذهبی نیستم ولی سعی میکنم رعایت کنم/ درسم بد نیست/ اعتماد به نفسم خوبه/ اهل رابطه با جنس مخالف نیستم.
پاسخ
سلام خواهرم، مطالبتون رو خوندم. از اینکه پاسخ کامل به سؤالهام داده بودید ممنونم. از اینکه دیر جواب دادم، عذرخواهی میکنم؛ یه کم سرم شلوغ بود.
شما شرایط خوب و قابل قبول؛ بلکه قابل تحسینی برای زندگی و حرکت در مسیر تکامل دارید؛ چه شرایطی که شما دخالتی در ایجادش نداشتهاید (مثل خانواده و استعدادها و داشتههای روحی و جسمیتون)؛ و چه شرایطی که خودتون ایجاد کردید و پرورشش دادید (مثل موفقیتهای تحصیلی و غیره و مثل روح و روانی که پاک و سالم نگه داشتید).
قبل از هرمطلب دیگهای توصیه میکنم شکرگزار این نعمتهای بزرگ باشید و در حفظ و پرورش این ثروتهای کلان کوشا باشید!
این حالات تحیر و پریشانی که باهاش مواجه شدید، یک حالت طبیعیه که برای اغلب انسانهای رشد یافته پیش مییاد. علتش رو با بیان یه مثال توضیح میدم:
فرض کنید شما تاکنون یک گوشی ساده بدون رم و بدون امکانات (دوربین و بلوتوث و...) داشتید. حالا یک گوشی مدرن با رم بالا و بهترین امکانات دارید. از شدت ذوقتون از هر صحنهای عکس و فیلم میگیرید و به هرکسی که میرسید، هرفایل جالبی که داره با بلوتوث از او میگیرید و هروقت بیکار میشید وبگردی میکنید و به هرچیز جالبی برخورد میکنید، اون رو دانلود میکنید و به این ترتیب اطلاعات و فایلهای موجود در حافظهی گوشیتون هر روز بیشتر و بیشتر میشه.
مدتها میگذره و شما سرگرم جمعآوری اطلاعات جالب و جذاب توی گوشیتون هستید... تا اینکه به بلوغ عقلانی میرسید و شور و هیجانهای دورهی قبل جاش رو به عقل و حکمت میده. اون وقت میشینید و حساب میکنید این همه اطلاعات در گوشیتون به چه دردی میخوره؟! بعد با یک ملاک جدید (ملاک عقلانیت و حکمت) به بررسی و تصفیهی اطلاعات رمتون میپردازید و اونها رو در یک دستهبندی جدید مرتب میکنید و چهبسا حجم بالایی از اونها رو پاک میکنید.
حالا این مثال رو دربارهی زندگی واقعی و اعتقادات و باورهای شما پیاده میکنیم:
شما در دوران کودکی یک روح ساده و بسیط (مثل اون گوشی ساده و بدون امکانات) داشتید که باهاش خوش بودید... تا وقتی که به سن نوجوانی پاگذاشتید (یک گوشی مدرن خریدید). در این دوره یک روح کنجکاو و علاقهمند و پرشور و اشتیاق به امور مختلف از جمله امور معنوی و متافیزیک داشتید و پذیرشتون نسبت به امور تازه خیلی بالا بود و هرمطلب جدیدی دربارهی معنویت و ابعاد ماورایی انسان میشنیدید یا میخوندید، سریع در گنجینهی ذهن و دلتون ذخیره میکردید؛ اما دقت و توانتون در سنجش دادهها پایین بود؛ به همین خاطر بهآسانی میتونستید مطالب باورنکردنی رو باور کنید و حتی مطالب ضد و نقیض رو کنار هم بپذیرید... تا الآن که به رشد بالاتری رسیدید و شور و هیجان نوجوانی جاش رو داده به حکمت و عقلانیت. الآن که نگاهتون به اغلب مسائل یک نگاه عاقلانه و حکیمانه شده، به قوانین و آداب و رسوم و باورها و اعتقاداتی که قبلاً باهاشون هیچ مشکلی نداشتید، جور دیگهای نگاه میکنید و احساس میکنید این دادههایی که طی سالهای نوجوانی با شور و هیجان جمع کردهاید، مثل یک گونی اشیاء ریز و درشت و رنگارنگ جلوی شما ریخته شده و بدون هیچ نظم و جهت و سوی درستی کنار هم جمعآوری شده؛ که تماشای اونا جز سرگردانی و حیرت بیشتر فایدهای براتون نداره.
علتش هم اینه که بسیاری از باورها و اعتقادات و فرهنگ و آداب و رسومی که شما تا الآن در درونتون انباشته کردید و باهاشون انس دارید، همه رو از کانال آموزش آگاهانه دریافت نکردید؛ بلکه بسیاری از اونها با ملاک ذوق و شور و هیجان و کنجکاوی انتخاب شدهاند و بسیاری هم ناخواسته و ناآگاهانه به فکر و دل و روح شما تزریق شدهاند و شما بدون اینکه دخالتی انتخابگرانه در گزینش اونها داشته باشید، اونها رو پذیرفتید. الآن که به حد بالاتری از رشد انسانی رسیدید، دارید درونتون رو بررسی میکنید و محتویات اون رو ارزیابی میکنید و با بعضی دادهها درگیر میشید و احیاناً به مشکل برمیخورید.
(این رو هم داخل پرانتز عرض کنم که این رشد عقلانی و انتقال از مرحلهی هیجان به مرحلهی عقل عمومی نیست و همهی آدمها عرضهی این رشد رو ندارند. بسیاری از اونها تو همون مرحلهی هیجان و شور و شوق نابخردانه باقی میمونند و تا آخر عمر در باتلاقی از هیجانهای بیمقصد و جذابیتهای بیهدف دست و پا میزنند که بعضیهاشون در همون عالم خودشون خوش و مشنگ هستند و بعضیهاشون به پوچی و پوچگرایی میرسند و در جستوجوی دیرهنگام هدف، به هدفی جز بیهدفی نمیرسند.)
همونطور که شما در مثال گوشی موبایل، در مرحلهای به بررسی و تصفیهی اطلاعات گوشیتون پرداختید و اطلاعات مفید رو دستهبندی کردید و اطلاعات بیفایده رو کنار گذاشتید، دربارهی باورهاتون هم باید چنین کاری انجام بدید و هرگز ارزیابی و مواجهی محققانه با باورهاتون رو به معنای کفر و بیاعقتادی تلقی نکنید.
احترام همهی باورهاتون بهجای خود، ولی باید تکتک اونها ارزیابی و راستیآزمایی شوند و تا نمرهی قبولی نگرفتهاند، نمیتونند از جایگاه مناسبی در درون شما برخوردار باشند. در این مرحله شما حتی جلوی اعتقاد به خدا هم باید علامت سؤال بذارید و این باور اساسی رو ارزیابی کنید و اگه معقول و پذیرفتنی نبود، باید جرآت و توانایی کنار گذاشتنشو داشته باشید.
راه ارزیابی و راستیآزمایی باورها، تفکر و مطالعه و تدبر و البته تجربه است. دربارهی اونها تأمل کنید و از زوایای مختلف دربارهشون فکر و تدبر کنید. کتابهای خوب رو تهیه کنید و با دقت مطالعه کنید. در کنار تلاوت قرآن، به مطالعه و تدبّر در قرآن بیشتر اهمیت بدید. برای خودتون سؤال ایجاد کنید و برای رسیدن به پاسخ تلاش کنید و حتی دیگران مخصوصاً اهل علم و اندیشه رو به چالش بکشید و همیشه به دنبال حقیقت باشید.
اگه قراره شما با خدا زندگی کنید، پس باید بتونید اونو بهخوبی حس و تجربه کنید؛ وگرنه نمیتونید باهاش زندگی کنید. اگه خدا حقه، پس باید حقانیتش در دسترس باشه و هر انسانی که سالم زندگی کرده و راه رو درست اومده، باید بتونه دستش رو در دست خدا گره بزنه و با او عقد بندگی ببنده و باهاش و براش زندگی کنه.
«خدا» حقیقت هستی است و اساسیتر از اعتقاد به خدا اعتقادی وجود نداره. چنین اعتقاد سنگینی باید در اعماق وجود ما ریشه داشته باشه و تصدیقش همهی روح ما رو تسخیر کرده باشه و باوری یقینیتر از باور به خداوندی خدا وجود نداشته باشه. چنین باور بزرگی رو نمیشه با یه نخ نازک نگه داشت که هرلحظه ممکنه پاره بشه و ما باید دائماً نگران پاره شدنش باشیم!
اگه خدا ما رو آفریده تا خدا رو بشناسیم و با خدا و برای خدا زندگی کنیم، مطمئن باشید لوازم این کار رو که یکی از اونها رسیدن به باور قوی و یقینی است در اختیار ما میگذاره و هرگز از ما انتظار نداره با یک نخ نازک بتونیم چنان ارتباط سنگینی رو با او داشته باشیم. اگه شما در مسیر رشدتون درست حرکت کنید و به چراغها و علایم و تابلوهای جاده بیتوجهی نکنید، مطمئن باشید خدا شما رو به سرمنزل علمالیقین میرسونه و تا شما به مقصدِ این مرحله از زندگی نرسید، به مرحلهی بعد منتقل نخواهید شد.
خلاصه اینکه خیلی نگران نباشید! شما انسان سالم و شایستهای هستید که مسیر زندگی رو تا اینجا درست اومدید و همونطور که گفتم، اگه به چراغها و علایم و تابلوهای جاده توجه لازم رو داشته باشید انشاءالله ادامهی مسیر رو هم بهخوبی طی میکنید و به جایی که براتون در نظر گرفته شده میرسید. این مرحلهی شک و تردید و تحیر برای انسانهای مستعد و رشدیافته یک مرحلهی طبیعی و عادیه که ممکنه حتی ماهها و شاید سالها طول بکشه؛ مهم اینه که شما این مرحله رو درست مدیریت کنید و در بررسی و تحقیق باورهاتون کارهای لازم رو انجام بدید. به قول شهید مطهری، شک پل عبور به سوی حقیقته و از این جهت خیلی چیز خوبیه؛ البته بهشرطی که پل باشه و آدم با تدبر و تفکر ازش عبور کنه نه اینکه با حماقت و بیعرضگی توش گیر کنه.
دربارهی فعالیتهای درسی و ورزشی و کارهای دیگهتون، «برنامهریزی» و «تلاش و پشتکار» و «استفادهی بهینه از وقت» و «پرهیز از تنبلی و بیکاری» رو همونطور که تاکنون جدی میگرفتید، از این به بعد جدیتر بگیرید!
سلامت روابط اجتماعیتون مخصوصاً رابطه با جنس مخالف رو حفظ کنید و اجازه ندید وسوسهها و تحریکها شما رو دچار اشتباه کنه.
به حجاب و نمازتون (مخصوصاً نماز اول وقت) بیش از پیش اهمیت بدید!
ازدواج رو هم الکی عقب نندازید؛ اگه خواستگار مناسب داشتید که حداقلهای یک همسر خوب رو داشت «بله» رو بگید و به تعجیل در ازدواج اهمیت بدید. ازدواج در ایجاد ثبات روحی و فکری و ارتقای رشد شخصیتی خیلی بهتون کمک میکنه.
چند کتاب خوب برای مطالعه پیشنهاد میکنم:
ـ خودشناسی برای خودسازی، علامه مصباح یزدی
ـ کیمیای محبت، ریشهری
ـ داستانهای شگفت، شهید دستغیب
ـ اصول اعتقادات، علیاصغر قائمی
ـ اصول عقاید، علامه مصباح یزدی
نظرات