پرسش
سلام
آقای شاد خوبی؟
حاضری یه چند دقیقه جای من باشی؟
21 سالمه فوق دیپلم دارم و دارم برای کنکور کارشناسی درس میخونم...
از سال سوم راهنمایی دوست دارم طلبه بشم حتی یه بار تو همون سوم راهنمایی ثبت نام کردم اما حتی برا امتحانش هم نتونستم برم.
همیشه آرزوم بوده از اون ظرف وجودیم به خوبی استفاده کنم اما هیچ وقت نشده درست وحسابی این کار رو بکنم.
بالاخره بعد از چند سال، امسال که برا حوزه ثبت نام میکردن دوباره من بودم و مشکلاتم... تا اینکه مهلت ثبت نام تموم شد.
یه روز به این فکر میکردم که اگه مشکلم قبل از ورود به حوزه حل بشه اونوقت چه ظلمی در حق خودم کردم. همینطور که داشتم خودم رو میخوردم رفتم پشت رایانه و دیدم که مهلت ثبت نام تمدید شده و این در حالی بود که دو هفته بیشتر به امتحان نمونده بود.
ثبت نام کردم و با وجود اینکه 3 تا از کتابای آزمون رو نتونستم پیدا کنم، دیروز متوجه شدم قم قبول شدم.
اما مشکل اصلی من اینه که تا این جا هیچ چیز به خانوادهم نگفتم. به خاطر اینکه پدر عزیزم دوست داره من مهندسی چیزی بشم که توش پول باشه. آخه پدرم کار درست درمونی تداره وانتظار داره من برای اون کاری بکنم. درصورتی که من دلم میخواد طلبه بشم و اگه این موضوع رو مطرح کنم چنان مخالفتی میکنه که نگو.
از طرفی هم این رو ضعف خودم میدونم که نمیتونم پدرم رو با این شرایط راضی کنم. و ازطرفی میگم اگه این کار رو بکنم و اون ازم دلخور بشه چی؟ اونوقت طلبه شدنم پشیزی ارزش نداره!
اما فقط مشکلم رو به خدا گفتم و از اون کمک خواستم.
الان هم که اینا رو مینویسم برا اینه که از لحاظ روحی به هم ریختم.
تنها شبایی که این بغض جاش رو به اشک میده احساس آرامش میکنم. اگه جای من بودی چیکار میکردی؟
التماس دعا!
پاسخ
با نام خدا
سلام، من وقتی با چنین آدمهایی روبهرو میشم که به این سطح از رشد انسانی رسیدن که خودشونو پیدا کردن و زندگی براشون تعریف شده و تونستن خداشون رو عمیقاً باور کنن و بتونن به عنوان یک حقیقت اصیل باهاش ارتباط برقرار کنن، احساس خوبی بهم دست میده و خیلی خوشحال میشم و احساس میکنم در یکی از بهترین لحظات عمرم هستم.
بهتون تبریک میگم و براتون دعا میکنم.
ماجرای شما منو یاد چند تا از ماجراهای زندگی خودم انداخت. یکیش مربوط به روزی بود که من بعد از آزمون ورود به حوزه در سال 75 برای اطلاع از نتیجهی آزمون زنگ زدم حوزهی علمیهی قم، و به من گفتن که قبول نشدم. اون روز دلم شکست و خیلی حالم گرفته شد. پا شدم رفتم بالای کوه و حال خرابم رو به خدا عرضه کردم و حسابی گریه کردم... بعداً معلوم شد که در مرحلهی اول پذیرفته نشدم و در مرحلهی بعدی که ظرفیت پذیرش رو بالا بردن، من هم جزء قبول شدهها وارد حوزهی علمیهی قم شدم.
یکی از اسرار زندگی الهی که بدون اون نمیشه رشد کرد، اینه که همیشه بین خوف و رجا باشی؛ یعنی از یک طرف نگران و خائف باشی و از طرف دیگه امیدوار و روشندل. خیلی سخته ولی هرچه تلاطم خوف و رجا در درون انسان بیشتر باشه، آدم بیشتر رشد میکنه و به حقیقت نزدیکتر میشه.
خدا هیچوقت نمیذاره بندههای خوبش از خوف و رجا خالی باشن، همیشه یک گرفتاری و دردسر براشون درست میکنه تا سبب خوفشون باشه و از طرف دیگه نشانههایی جلوی چشمشون میذاره تا امیدوارانه پیش برن و یک لحظه هم توقف نکنن.
خدا دوستتون داره که میخواد مسیر طلبه شدن شما این قدر پرفشار و پرتلاطم و پرتموّج باشه. خیلیها هستن که در یک روند ساده و بدون دردسر وارد حوزه میشن ولی به جایی نمیرسن یا حتی از حوزه خارج میشن و با طلبگی خداحافظی میکنن؛ اما خیلیها مثل شما هستن که برای ورود به حوزه باید هفتخان خوف و رجا و نگرانی و امید و اضطراب و اضطرار و توسل رو به سختی و با جون کندن سپری کنن تا بتونن وارد حوزه بشن و اتفاقاً همینها خوب رشد میکنن و به جاهایی میرسن.
طلبگی سربازی امام زمانه و کسی میتونه طلبه بشه که امام زمان پای برگهشو امضا کرده باشه.
امام زمانی که عطش طلبگی رو در دل شما انداخته و در پیچ و خم ماجرایی که تعریف کردین شما رو تا این مرحله پیش آورده، باز هم میتونه موانع رو از سر راهتون برداره و پدرتون رو به زیبایی راضی کنه. با خدا و امام زمان معامله کنید و تنها ارادهی الهی رو در سرنوشت خودتون تعیین کننده بدونید.
چند نکته:
ـ هیچ پدری بدیِ فرزندشو نمیخواد. اگه پدرتون واقعاً احساس کنه که شما این راه رو آگاهانه و با تمام وجود انتخاب کردین، نه تنها مانعتون نمیشه، بلکه بهتون کمک هم میکنه.
ـ گاهی وقتها تنها راه نشون دادن اهمیت یک انتخاب و جدیّت در اون، اصرار و سماجته. بعضی پدرها برای اینکه قوت و ضعف ارادهی پشت یک تصمیم رو بسنجن، عمداً مخالفت میکنن و تا اصرار و الحاح و سماجت دیوانهوار رو نبینن، قانع نمیشن.
ـ چیزهایی رو که شما رو برای انتخاب این راه نورانی قانع و مصمم کرده، عیناً برای پدرتون با همون زبان ساده و صمیمی پدر و فرزندی بیان کنید که «سخن کز دل برآید، لاجرم بر دل نشیند».
ـ بیاحترامی و بیادبی به والدین تحت هیچ شرایطی جایز نیست و نباید اجازه بدین اصرار و سماجت باعث بشه صداتون از صدای پدرتون بلندتر بشه و خدایناکرده گرفتار بیاحترامی بشید.
ـ میتونید با دخالت دادن بزرگترهای دیگه (از فامیل و همسایه و دیگران، مخصوصاً از کسانی که پدرتون قبولشون داره) و واسطه قرار دادنشون در راضی کردن پدرتون کمک بگیرین.
ـ من خودم در سختترین گرفتاریها، اولین چیزی که به ذهنم میرسه، توسل به حضرت زهرا سلاماللهعلیها است.
ـ کاش آدرسی، ایمیلی، شمارهای، چیزی مینوشتی که من بتونم مطلب رو به دستت برسونم و مجبور نشم اینطوری جواب بنویسم و در صفحهی اول سایت منتشر کنم!
در پناه امام زمان!
نظرات (38)