بسم الله
شبهای قدر نزدیک است. مهترین ویژگی شبهای قدر این است که سرنوشت یکسالهی ما در این شبها مقدَّر میشود. در این یادداشت میخواهم دربارهی شب قدر و مسألهی تعیین سرنوشت مطالبی تقدیم کنم.
شب قدر یا شبهای قدر؟
قرآن کریم از یک شب قدر نام میبرد (لیلة القدر) پس چرا ما میگوییم: شبهای قدر؟
وقتی میگوییم: «شبهای قدر» منظور این نیست که چند شب قدر داریم؛ بلکه شبهای قدر یعنی شبهایی که شب قدر یکی از آنها است. زیرا شب قدر به صورت قطعی مشخص نشده است. از احادیث چنین برمیآید که یکی از شبهای نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم است. احتمال شب قدر بودن شب بیست و هفتم هم مطرح شده است.
راز پنهان بودن شب قدر
خداوند متعال میتوانست زمان دقیق شب قدر را در قرآن یا از زبان اهل بیت علیهمالسلام برای ما بیان بفرماید ولی چنین نکرده است. شاید دلیل این پنهانکاری این باشد که شب قدر مانند یک راز است که نباید صریح و بیپرده در اختیار همه قرار گیرد. مثل گنجی گرانبها که نقشهای پیچیده و مبهم و رمزگونه دارد. فقط کسانی میتوانند به آن گنج برسند که لیاقتی از خود نشان بدهند.
شب قدر مانند اسم اعظم خداوند متعال است که در بین اسمهای الهی مخفی شده است و هرکسی را بدان راه نیست. شب قدر مانند مزار حضرت زهرا سلاماللهعلیها است که منزهتر از آن است که دست هرکسی به آن برسد. لابد شنیدهاید که سورهی قدر سورهی حضرت زهرا است و یکی از معانی باطنی شب قدر، حضرت فاطمه است. شاید رابطهای بین مخفی بودن شب قدر و مخفی بودن مزار خانم باشد!
شب 24 ساعته
شاید این سؤال به ذهن برسد که «آغاز و پایان شب قدر بر اساس افق کدام شهر و کشور است؟». بر اساس افق هر منطقه که باشد، تکلیف بقیهی مناطق چیست؟
پاسخ این است که نه تنها شب قدر که همهی شبهای دیگر اگر نسبت به یک منطقهی خاص لحاظ شود، از اول غروب آفتاب است تا طلوع مجدد آن که میانگین 12 ساعت طول میکشد. اما اگر نسبت به کل کرهی زمین لحاظ شود، هر شب و هر روز 24 ساعت طول میکشد. لذا شب قدر از نقطهای از زمین که لحظهی آغاز شب قدر، اولین لحظهی غروب آن نقطه است، شروع میشود و یک دور کامل دور زمین میچرخد که مجموع آن 24 ساعت میشود.
معنای قدر
قدْر یعنی اندازه و مقدار. قَدَر و تقدیر یعنی اندازهگیری. وقتی میگوییم «قضا و قدر»، به دو نوع حکم و ارادهی خداوند اشاره میکنیم؛ قضا یعنی آن دسته از حکمها و ارادههای الهی که ثابت و تغییرناپذیرند؛ مانند اینکه همه بدون استثنا خواهند مرد و از این دنیا به دنیای دیگر خواهند رفت. و مانند اینکه هرگنهکاری اگر از گناهش واقعاً توبه کند، گناهش بخشوده میشود. چنین حکمهایی هرگز و تحت هیچ شرایطی تغییر نمیکنند. قدَر یعنی آن دسته از حکمها و ارادههای الهی که ممکن است تغییر کند؛ مانند طول عمر و ازدواج و زیارت و همهی اموری که در زندگی ما ممکن است بدون دخالت اراده و خواست ما دچار تغییر شوند.
شب قدر زمانی است که مسائل قابل تغییر زندگی ما (تولد کودک، مرگ، ازدواج، و...) به مدت یک سال به دقت تعیین و اندازهگیری میشود.
سرنوشت انسان به دست کیست؟
در اینجا این سؤال مطرح میشود که سرنوشت انسان به دست خدا است یا به دست خود او است؟
برخی معتقدند سرنوشت انسان تماماً به دست خداوند است و انسان هیچ دخالتی در تعیین سرنوشت خود ندارد. به این عقیده «جبرگرایی» و به معتقدان آن «جبری» یا «جبرگرا» میگویند. جبرگرایی را میتوان به دو قسم سنتی و مدرن تقسیم کرد.
جبرگرایی سنتی که عموماً در گذشته وجود داشت، چنین القا میکرد که سرنوشت انسان توسط موجود یا موجوداتی فرامادّی از پیش تعیین شده است و او توان تغییر سرنوشتش را ندارد.
جبرگرایی مدرن که امروزه در مکاتب فلسفی غربی شیوع دارد، با نام «دِتِرمینیزم» مطرح میشود. در این اندیشه، برخلاف جبرگرایی سنتی سرنوشت انسان به دست موجودی ماورایی نیست، بلکه به دست خود انسان است با این تفاوت که تأثیر انسان در آیندهاش برایندی ناگزیر از احوال و شرایط گذشتهی او است. انسان خودش مسیر آینده را میپیماید ولی او اسیر ژنتیک و فرهنگ و سنتها و باورهای پیرامون خود است و در محاصرهی این شرایط اجباری در پیمودن مسیری مشخص مجبور است و قادر بر تغییر آن نیست.
در مقابل جبرگرایی، برخی بر این باورند که سرنوشت انسان تماماً به دست خود او است. طرفداران این عقیده دو گروه هستند؛ گروه اول کسانی هستند که اصلاً اعتقادی به موجودی ماورایی به نام خدا ندارند؛ لذا همهکارهی انسان را خودش میدانند. گروه دیگر کسانی هستند که به وجود خدای خالق انسان اعتقاد دارند ولی میگویند او ساعت عالم خلقت را کوک کرده و رفته و دیگر کاری به کارش ندارد و عالم خلقت خودش با جوشش و جنبشی از دورن حرکت و تکاپو دارد و پیش میرود.
وقتی سراغ قرآن و تعالیم متعالیش میرویم میبینیم که از طرفی خداوند متعال را همهکارهی عالم میداند و از طرفی انسان را مسؤول سعادت و شقاوت خودش میشمارد.
در سورهی انسان، آیهی 30 و سورهی تکویر، آیهی 29 میخوانیم: « شما ارادهای نمیکنید مگر اینکه خدا اراده کند؛ وَمَا تَشَاءُونَ إِلا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ». و در سورهی انفال، آیهی 17 میخوانیم: «شما دشمنان را نکشتید، بلکه خدا آنها را کشت. و هنگامی که تیر انداختی، این تو نبودی که تیر انداختی، بلکه خدا بود که تیر انداخت؛ فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى».
در مقابل، آیاتی هستند که انسان را مسؤول سرنوشت خود میدانند:
در سورهی نجم، آیهی 39 میخوانیم: «برای انسان بهرهای جز سعی و کوشش او نیست؛ وَ اَنْ لَیسَ لِلاِنسانِ اِلّا ما سَعَی» و در سورهی رعد، آیهی 11 میخوانیم: «خداوند سرنوشت هیچ ملتی را تغییر نمیدهد مگر اینکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند؛ إِنَّ اللَّهَ لايُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ».
توضیح اینکه «چگونه میشود هم خداوند در تعیین سرنوشت انسان نقش فعال داشته باشد و هم خود انسان بتواند در تعیین سرنوشت خود نقشی فعال ایفا کند؟» و اینکه «چگونه فرض وابسته بودن افعال ما به ارادهی الهی با فرض استقلال ما در اراده و اختیار خود قابل جمع است؟» نیاز به مقدماتی فلسفی دارد که بیان آنها خارج از ظرفیت این نوشتار است و ما را از هدف اصلی باز میدارد. با این حال سعی میکنم اشاراتی تنزیل یافته به دیدگاه حکمای اسلامی داشته باشم.
در حکمت اسلامی انسان موجودی مختار و صاحب ارادهای آزاد معرفی میشود؛ اما نه ارادهای مستقل از ارادهی خدا و خارج از مشیت او؛ بلکه ارادهای وابسته به ارادهی خدا. به عبارت دیگر، انسان در اعمال خود آزاد است ولی چنین نیست که بدون اذن و ارادهی خدا بتواند کاری بکند. به عبارت سوم، ارادهی انسان در طول ارادهی خداوند و ادامهی آن است؛ نه در عرض آن.
درست است که انسان در انجام و ترک کارهایش دارای اختیار تام است؛ اما همین انسان با همهی شؤونات وجودیاش (از جمله اختیار و ارادهی آزاد) تحت سیطرهی ارادهی خداوند است.
تحت ارادهی خدا بودنِ ارادهی آزاد انسان را میتوان اینگونه بیان کرد که انسان در انجام و ترک کارهایش اختیار دارد ولی در اصل اختیار داشتنش اختیار ندارد؛ بلکه مجبور است.
همهی افعال انسان مورد مشیت و اختیار خداوند است؛ منتها افعال پسندیده اولاً و اصالتاً مورد اراده و اذن او است و افعال ناپسند ثانیاً و بالتبع مأذون و مطلوب او است. انسان هریک از دو یا چند گزینهی پیش رویش را که اختیار کند، تا آن کار مورد ارادهی خداوند نباشد، نمیتواند آن را انجام دهد. وقتی میگوییم خدا به انسان اختیار داده است، یعنی انجام همهی گزینههای ممکن و در توان انسان را اراده کرده و اذن داده است، با این قید که ارادهی خود را منوط به ارادهی انسان کرده است؛ یعنی ارادهی انسان در افعال اختیاری خود آخرین حلقهی سلسلهی علت تامه است که با حصول آن، فعل انجام میشود.
خداوند با آفرینش انسان، کمالات وجودی بسیاری را به او داده است. یکی از این کمالات اختیار و ارادهی آزاد است. خداوند همانطور که به انسان حیاتی مانند حیات خود و دانشی مانند دانش خود و قدرتی مانند قدرت خود داده است، اختیار و ارادهای آزاد مانند اختیار و ارادهی خود نیز داده است. همانطور که حیات و علم و قدرت انسان مرتبهای از حیات و علم و قدرت خداوند است و در عین حال معلول آن و وابسته به آن است؛ ارادهی انسان نیز مانند ارادهی خداوند، آزاد و حقیقی است ولی با همهی آزاد و حقیقی بودنش معلول خداوند است، لذا خارج از حیطهی وجودی خدا نیست و مقهور او است.
ما چه درک صحیحی از «استقلال ارادهی انسان در عین وابستگی آن به ارادهی خداوند» داشته باشیم چه نداشته باشیم، در هر صورت شکی در این نداریم که در مکتب اسلام و در اندیشهی اسلامی، هم خداوند متعال در سرنوشت انسان نقش تعیینکننده دارد و هم خود انسان در تعیین سرنوشت خود نقش تعیینکننده دارد.
نقش انسان در تعیین سرنوشت خود
نقش انسان در تعیین سرنوشت خود امری وجدانی و غیرقابل انکار است. به روشنی درمییابیم که میتوانیم با خوردن سم به زندگیمان خاتمه بدهیم یا با خوردن دارو از شر بیماری رها شویم. به وضوح میفهمیم که رعایت کردن و نکردن قوانین رانندگی به اختیار و انتخاب خودمان بسته است و هروقت اراده کردیم میتوانیم از چراغ قرمز عبور کنیم یا ترمز کرده، تا سبز شدن چراغ توقف کنیم.
تأثیر عوامل فرهنگی و موروثی و دیگر عوامل در انتخابهای ما مورد پذیرش است ولی همهی آنها در حد ایجاد یک زمینه برای آسان شدن انتخاب درست یا نادرست است و هرگز به حدی نمیرسد که اختیار را از ما سلب کند و ما را به انجام کاری مجبور سازد.
نقش ظریف خداوند در تعیین سرنوشت انسان
تبیین نقش ظریف خداوند در تعیین سرنوشت انسان هدف اصلی این نوشتار است و مطالب پیشین در حکم مقدمه برای این بخش بود.
در نگاه عوامانه بسیاری از کارها به خدا نسبت داده میشود که از آن به «قسمت»، «تقدیر»، «روزی»، و مانند آن یاد میشود. اما اگر دقت کنیم، میبینیم که اغلب مردم نگاه عمیقی در این باره ندارند و اگر اعتقادشان را واکاوی کنیم میبینیم که یا سر از جبرگرایی درمیآورد یا اینکه برای نسبت دادن کاری به خدا هیچ دلیل و نشانهای در دست ندارند و به راحتی میتوان مفاهیمی از قبیل «شانس»، «اتفاق و تصادف» را جایگزین خدا کرد، یا اینکه ممکن است در جایی عوامل پیچیدهی روانشناسانه و جامعهشناسانه را اراده و مشیّت خدا معرفی کنند.
در مقابل، برخی از تحصیلکردگان که با عوامل روانی و اجتماعی پدیدههای فردی و اجتماعی آشنا هستند، مشیت خداوند را از زندگی بشر حذف میکنند و همهی عواملی را که در تعیین سرنوشت انسان مؤثر است ولی بهگونهای خارج از اختیار او است، به عوامل روانی و اجتماعی خودآگاه و ناخودآگاه تفسیر و تأویل میکنند.
بنده در این بخش از نوشتار، در صدد این هستم که نقش تعیین کنندهی مشیت خداوند در سرنوشت انسان را نشان بدهم؛ بهگونهای که عجز و انفعال انسان در برابر ارادهی الهی روشن گردد؛ بدون اینکه این عجز و انفعال سبب جبر و سلب اختیار از انسان شود.
پیوند بین حوادث
یکی از روشهای خداوند برای تغییر سرنوشت انسانها بدون اینکه اختیار و انتخاب آنها را مختل کند، پیوند بین حوادث گوناگون است؛ چیزی که معمولاً از آن با واژهی شانس (خوششانسی یا بدشانسی) یا اتفاق و تصادف یاد میکنیم. در واقع هیچ پدیدهی اتفاقی و تصادفی در عالم وجود ندارد و مفهوم شانس، مصداق حقیقی ندارد.
اعتقاد به پدیدهی تصادفی و اتفاقی، مساوی است با اعتقاد به معلول بدون علت که بطلان آن بدیهی است. این مسأله در علوم عقلی بیان شده است. لاجرم هر معلولی علتی دارد. اگر علتش ارادهی ما نبود و علتی دیگر برایش سراغ نداشتیم، حق نداریم آن را به شانس و اتفاق و تصادف نسبت بدهیم. رفتار منطقی این است که بگوییم: «این پدیده علتی دارد که من آن را نمیشناسم». با مراجعه به متون معتبر دینی درمییابیم که منشأ این امورِ خارج از اختیار ما، تقدیر و مشیت الهی است.
پسر جوانی را در نظر بگیرید که در اندیشهی انتخاب همسر و ازدواج است و برای همسر ایدهآل خود ملاکهایی دارد. خدا از دل و ذهن او خبر دارد و متناسب با ملاکهایش دختری را برایش انتخاب میکند. مادر این پسر دعا میکند و از خدا خوشبختی فرزندش را میخواهد. خدا هم برای اجابت دعای مادر دست به کار میشود تا این پسر را به همسر شایستهی خود برساند.
پسر هرروز از دانشگاه به سمت خانه پیاده میرود. آن دختر هم امروز قصد دارد برای خرید کفش بیرون برود که ناخواسته با یکی از آشناهایش برخورد میکند و او مغازهی خاصی را برای خرید کفش پیشنهاد میکند. دختر هم راه آن مغازه را در پیش میگیرد که اتفاقاً نزدیک محلهی پسر است.
پسر در پیادهرو در حال قدم زدن به سمت منزل است و در عالم شیرین ازدواج غرق است و توجهی به محیط پیرامونش ندارد. در طرف دیگر دختر در حال آمدن به این سمت است.
دختر و پسر بدون اینکه همدیگر را ببیند، در مسیر خودشان هستند که همزمان به تقاطع دو خیابان میرسند. در این لحظه نگاهشان درهم گره میخورد و پسر با همین نگاه اول احساس میکند این خانم میتواند همسر مناسبی باشد که او به دنبالش است. بعد از پرسوجو و بررسی و انجام تحقیقات لازم همدیگر را میپسندند و با هم ازدواج میکنند.
در این صحنه، هم پسر و هم دختر در راه رفتنشان، در نگاهشان، در قصد ازدواجشان، در خواستگاری و جواب مثبتشان اختیار کامل داشتند و با ارادهی خود این کارها را انجام دادهاند ولی نقش کلیدی برخورد نادانستهی آنها در خیابان را نباید نادیده بگیریم. این نقش ظریف کار خدا است. خداوند با دست هنرمند خود کاری کرده است که پیادهروی این دختر و پسر همزمان باشد و آنها در یک نقطه بدون برنامه و عمد به هم برسند و همدیگر را ببینند و بشناسند.
اگر سرانجام این وصلت یک زندگی شیرین باشد، دختر و پسر باید شکرگزار خدا باشند؛ چرا که بدون خواست و ارادهی او چنین وصلتی صورت نمیگرفت. و اگر نتیجهی این وصلت یک زندگی تلخ باشد، هیچکس نمیتواند خدا را مسؤول این کار بداند. زیرا ارادهی خدا هیچیک از دختر و پسر را مجبور به این وصلت نکرده بود و آن دو با اختیار خود به خواستگاری رفتند و جواب مثبت دادند.
مثال دیگر:
کارمندی را در نظر بگیرید که عایلهمند است ولی خانه ندارد. پول کافی برای اجاره کردن یک منزل مناسب را هم ندارد. خانوادهاش هم از این خانهی اجارهای کوچک فعلی خسته شدهاند و مدام غر میزنند. این مرد بعد از نماز جمعه دستانش را بلند میکند و از خدا میخواهد خانهای مناسب و ارزانقیمت برایش فراهم کند. فردای آن روز ساعت 7:30 صبح در کنار خیابان منتظر تاکسی بود تا به محل کارش برود.
یک تاکسی سررسید ولی چند نفری که بعد از او آمده بودند با بیتوجهی به نوبت، زودتر از او رفتند و سوار تاکسی شدند و او مجبور شد تا رسیدن تاکسی بعدی صبر کند. تاکسی آمد و او سوار شد. در حال خودش بود ولی صحبتهای راننده با مرد جلویی را هم میشنید؛
ـ راننده: کار ساختمان جدید به کجا رسید؟
ـ مرد جلویی: دیگر چیزی نمانده؛ همین امروز فردا است که تمام شود. بچهها دارند وسایلهای خانه را جمع میکنند که آخر هفته برویم خانهی جدید.
ـ خانهی قبلی را چه میکنی؟ میفروشی یا اجاره میدهی؟
ـ برادرم نمیگذارد بفروشم؛ میگوید مادر خاطرات زیادی در این خانه دارد.
ـ خانهی بزرگی است؛ بده اجاره! پول خوبی برایش میدهند.
ـ ما که شکر خدا نیازی نداریم؛ مادرم نذر کرده برای شادی مرحوم پدرم این خانه را به خانوادهای نیازمند با قیمت کم اجاره بدهد. راستی اگر خانوادهی نیازمند و محترمی سراغ داشتی خبر کن.
صحبت که به اینجا میرسد مرد اظهار میکند که دنبال خانهی اجارهای است و شرایط مالیش هم اجازهی تهیهی خانهی مناسب را نمیدهد. به این ترتیب با گرفتن شمارهی تماس و قرار ملاقات و انجام صحبتهای تکمیلی، معامله جوش میخورد و این خانوادهی مستضعف صاحب خانهای مناسب با اجارهای کم میشوند.
با دقت در این ماجرا میتوانیم دست ظریف تقدیر خدا را بهخوبی مشاهده کنیم؛ اگر منتظران دیگر تاکسی انسانهایی محترم و پایبند به رعایت نوبت بودند، مرد سوار تاکسی اول میشد و کار به انجام نمیرسید. اگر سوار تاکسی شدن مرد با صاحب خانه همزمان نمیشد، کار به انجام نمیرسید. اگر اتفاقی میافتاد و توجه راننده و مرد صاحب خانه را به چیز دیگری جلب میکرد و به این ترتیب موضوع صحبت عوض میشد، کار به انجام نمیرسید؛ و عوامل ناخواستهی دیگری که هیچکدام در اختیار مرد و دیگران نبود و هیچ کدامشان قصد و ارادهی آنها را نکرده بودند. فاعل این حادثههایی که خارج از اختیار و ارادهی ما است، دست ظریف و هنرمند خدا است که با این هنرنماییها سرنوشت ما را تغییر میدهد بدون اینکه ما در کار خود دچار جبر و ناچاری شده باشیم.
مثال دیگر:
جوانی بیبندوباری را در نظر بگیرید که پدر و مادرش از دستش ذله شدهاند و یک روز از دستش آسایش ندارند. مادر این جوان بعد از مدتها تحمل، دیگر صبرش لبریز میشود و او را از ته دل عاق و نفرین میکند:
ـ الهی جوانمرگ شوی!
در یک صحنه، جوان، سرمست و مغرور سوار بر موتور به سراغ رفقای نابابش میرود.
در صحنهای دیگر و کاملاً بیارتباط با صحنهی قبلی، مردی هرزه که با وعدهی ازدواج زنی را گول زده و از او سوءاستفاده کرده بود، با نامردی تمام او را رها کرده است و برای دریافت سفارش بار جدید در حال بیرون آوردن تریلی هجدهچرخش از پارکینگ است؛ غافل از اینکه نفرین و آه آن زن بالای سر مرد است.
در یک صحنه مرد خیابان را چک کرده و با احتیاط کامل دنده عقب میرود. در صحنهای دیگر جوان، سرمست و بیدقت با سرعت بالا در حرکت به این سمت است.
در یک صحنه نصف تریلی از پارکینگ بیرون آمده و کمکم وارد خیابان میشود. در صحنهای دیگر جوان، با سرعت بالا به تریلی نزدیک میشود.
در یک صحنه تریلی از پارکینگ خارج شده و نصف عرض خیابان را گرفته است. در صحنهی دیگر جوان، سربههوا با دندهی چهار در حال تازیدن است؛ که ناگهان متوجه میشود مسیرش توسط تریلی مسدود شده است. ترمز میزند و صدای کشیده شدن لاستیک موتور بر روی آسفالت فضا را پرمیکند ولی سرعت چنان بالا است که نمیتواند مانع برخورد شدید او با تریلی شود.
با این تصادف جوان در جا میمیرد. رانندهی تریلی هم که بیمهاش را تمدید نکرده بود، گرفتار شکایت و دادگاه و دیه میشود.
در این ماجرا دست ظریف خدا با کنار هم گذاشتن چند حادثه و پیوند بین آنها، هم مرد خطاکار را به مجازات رساند و هم نفرین مادر دلشکسته را اجابت کرد؛ بدون اینکه کسی را به کاری مجبور کرده باشد. ظرافت کار خدا در این است که ارادهاش را اعمال میکند و برنامههایش را عملی میکند بدون اینکه کسی بتواند او را مسؤول چیزی بداند؛ چون هرکسی هرکاری کرده است، با انتخاب و اختیار خودش بوده است. برای این نوع هنرنمایی خداوند که در زندگی ما به وفور جاری است، صدها مثال و نمونه میتوان آورد که خود شما بهتر از من میدانید.
دستکاری حافظه
یکی دیگر از روشهای خدا در تعیین و تغییر سرنوشت انسانها دستکاری حافظهی آنها است؛ یعنی خدا با قدرت خدایی خود باعث میشود چیزی را که مدتها فراموش کرده بودیم، به یاد بیاوریم و به یاد آوردن آن، سبب انجام کاری میشود. یا باعث میشود چیزی را فراموش کنیم و فراموش کردن آن سبب شود کاری را انجام بدهیم یا کاری را که میخواستیم انجام بدهیم، ترک کنیم. مثلاً وقتی کسی با دیگری قرار ملاقاتی دارد که انجام این ملاقات مسیر زندگی او را تغییر میدهد، خدا باعث میشود آن شخص این قرار ملاقات را فراموش کند و وقتی یادش بیاید که دیگر کار از کار گذشته باشد. یا وقتی کسی تصمیم به انجام کاری خوب یا بد دارد و وقتی میخواهد به انجام آن اقدام کند، خدا صحنهای را به یادش میآورد که توجه به آن صحنه او را از کارش منصرف میکند. هرکسی میتواند برای این نوع از نقشآفرینی خداوند در تغییر سرنوشت انسانها مثالهایی بزند که خودش در زندگیاش بارها تجربه کرده باشد.
برای نمونه کسی را تصور کنید که چند سال پیش در پی ارتکاب گناهی، تنبیه سختی را از جانب خدا دریافت کرده بود. حال بعد از گذشت مدت طولانی خاطرات گذشته را فراموش کرده است و فیلش دوباره هوای هندوستان کرده است. در لحظهی اقدام و ارتکاب گناه، خدا از روی لطف و به پاس چند سال مجاهدت و پاک زیستن، آثار سوء و دردناک گناه چند سال پیش را به یادش میآورد و او با مشاهدهی آن صحنهها تکانی خورده، به خودش میآید و نفس لجامگسیختهاش را کنترل میکند. همچنانکه خدا میتوانست او را به حال خود رها کند و گذشته را به یادش نیاورد و در نتیجه سرنوشتش طور دیگری رقم بخورد.
در سورهی یوسف علیهالسلام بعد از نقل اینکه همسر عزیز مصر یوسف را به گناه فراخواند و یوسف نپذیرفت، خداوند میفرماید: آن زن قصد او کرد و او نیز ـاگر برهان پروردگار را نمیدیدـ قصد وی مینمود. اینچنین کردیم تا بدی و فحشا را از او دور سازیم؛ وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ.1
در تفسیر عبارت «برهان ربه» نظرهای گوناگونی طرح شده است. این برهان پروردگار هرچه باشد، ابتدا از یاد و نظر حضرت یوسف علیهالسلام غایب بود و خداوند با نشان دادن آن به حضرت و جلب توجهش به آن او را از گناه نگاه داشت.
انسانها طبق معمول فراموش کردن یا بهیاد آوردن را اتفاقی و بدون علت میپندارند؛ غافل از اینکه اراده و خواست خدا عامل این فراموشیها و به یاد آوردنها است. وقتی خدا چیزی را از لایههای زیرین محفوظات ذهن کسی بیرون میکشد و آن را پیش چشمانش مینهد، او را به چیزی مجبور نمیکند، در عین حالی که این یادآوری سبب انجام یا ترک کاری میشود. مثل این است که کسی به دنبال انسان خیّر گمنامی است که جان عزیزش را نجات داده است تا از او تشکر کند یا کسی که دنبال قاتل عزیزش میگردد تا او را به سزای اعمالش برساند و شما آن فرد را میشناسید؛ شما با معرفی او و دادن آدرس و تلفنش و با نشان دادن عکسش، در تغییر سرنوشت دیگران نقش ایفا میکنید بدون اینکه کسی را مجبور به کاری کرده باشید.
ممکن است کسی بگوید: قبول داریم که به یاد آوردن چیزی برای کسی، مجبور کردن او به انجام یا ترک کاری نیست؛ ولی از خاطر بردن چیزی از بین بردن زمینهی انجام یا ترک کاری است و این نوعی ایجاد جبر است. ایجاد فراموشی مثل این است که بنزین خودروی کسی را خالی کنیم و به این ترتیب باعث شویم به مقصدش نرسد یا دیر برسد. این کار نوعی اجبار است، در حالی که شما میگویید دخالت خداوند در تعیین سرنوشت انسانها از طریق دستکاری حافظه، آنها را دچار جبر و عجز نمیکند.
پاسخ این است که انسان بهطور طبیعی اهل نسیان و فراموشی است. در حالت عادی انسان ممکن است دچار فراموشی شود. کاری که خدا میکند این است که گاهی با یادآوری خاطرات، مانع فراموشی ما میشود و گاهی مانع فراموشی ما نمیشود و در نتیجه ما چیزی را فراموش میکنیم. وقتی میگوییم خدا باعث فراموشی میشود، منظور این است که مانع فراموشی نمیشود؛ وگرنه اگر خدا کسی را که در حالت عادی چیزی را فراموش نمیکند، دچار فراموشی کند و صحنهی حاضر در یاد و خاطرش را محو کند، این کار جبر است و هرچند خدا میتواند این کار را انجام بدهد ولی چون با اختیار و انتخاب انسان منافات دارد، این کار را نمیکند.
دستکاری دل
یکی دیگر از روشهای خدا در تغییر سرنوشت انسانها دستکاری علایق و گرایشهای قلبی آنها است. وقتی خدا میخواهد کسی کاری را انجام بدهد، علاقهی او را تحریک میکند و محبت آن کار را در دلش قرار میدهد و وقتی میخواهد کسی از کاری دوری کند، محبت آن کار را از دل او جدا میکند و به جایش اکراه و نفرت قرار میدهد. مثل کاری که ما هنگام تشویق یا تحذیر دیگران نسبت به کارهای خوب و بد انجام میدهیم. پرواضح است که ایجاد علاقه یا بیعلاقگی هرگز فرد را تحت اجبار و ناچاری قرار نمیدهد؛ بلکه یک عامل آسانکننده است برای جوشش اراده و عزم.
مثل اینکه خانوادهی پسری به خواستگاری دختری میروند و عروس خانم به دلیل اینکه از آقاپسر خوشش نمیآید جواب منفی میدهد. این داماد عاشق سر به کوچه و خیابان میگذارد و بعد از ساعتها قدمزنی دست آخر سر از امامزاده درمیآورد. با دلی شکسته امامزاده را واسطه بین خود و خدا قرار میدهد و از خدا میخواهد که به دل شکستهی او نظر لطفی بیندازد... تا اینکه در خواستگاری بعدی عروسخانم ناخواسته و بدون اینکه کار خاصی انجام داده باشد و اتفاق خاصی افتاده باشد، احساس میکند به پسر علاقهمند شده است.
خدای مهربان با ایجاد علاقه و محبت در دل انسانها آنها را بدون آنکه به کاری مجبور کرده باشد، به خواست و مشیت خود راهنمایی میکند.
در روایات آمده است: «دل مؤمن بین دو انگشت خدای مهربان است که هرطور بخواهد آن را زیرورو میکند؛ قلبُ المُؤمِنِ بَینَ اِصبَعَیِ الرَّحمانِ یُقَلِّبُهُ کَیفَ یَشاءُ»2
البته این امر اختصاص به دل مؤمن ندارد؛ بلکه خدا بر کنترل دل هر انسانی تسلط و توانایی دارد؛ ذکر مؤمن از باب شرافت و برتری او در نسبت داشتن به خداوند متعال است.
نتیجهگیری
با دقت در مطالب گذشته به این نتیجه میرسیم که اولاً سرنوشت انسان به دست خدا است و او است که متناسب با شایستگی ما آیندهای خوب یا بد برایمان تقدیر میکند؛ ثانیاً نقش فعال خدا در تعیین سرنوشت انسان به معنای مجبور بودن انسان در مسیر زندگی نیست؛ بلکه انسان آزاد است کاری کند که خدا سرنوشتی خوب برایش رقم بزند یا آیندهای بد در انتظارش قرار دهد.
اللهمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ اُمورِنا خَیرًا!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. یوسف، 24
2. الذریعه الی حافظ الشریعه، شرح اصول کافی جیلانی، ج 1
نظرات (7)