با نام خدا
منابع: آموزش فلسفه، استاد مصباح/ درآمدي بر فلسفهي اسلامي، عبوديت/ اثبات وجود خدا به روش اصل موضوعي، عبوديت
راههاي شناخت خدا:
ـ راه دل (خداشناسي عرفاني)
ـ راه عقل (خداشناسي عقلاني و فلسفي)
راه دل: فطري بودن شناخت خدا:
فطري بودن شناخت خدا به دو معنا است:
ـ علم حضوري (علم معلول مجرد به علت هستيبخشش)
اين نوع علم حضوري در همهي انسانها وجود دارد؛ هرچند ممكن است ناآگاهانه يا نيمهآگاهانه باشد و در اثر ضعف قابل تفسيرهاي نادرست باشد. اين علم در اثر تكامل نفس و متمركز كردن توجه قلب به ساحت قدس الهي و به وسيلهي عبادات و اعمال نيك تقويت ميشود.
ـ علم حصولي.
شناختهاي حصولي فطري يا از بديهيات اوليه هستند كه به فطرت عقل نسبت داده ميشوند. و يا دستهاي از بديهيات ثانويه هستند كه در منطق «فطريات» نامگذاري شدهاند. و گاهي به نظريات قريب به بديهي هم تعميم داده ميشوند از اين نظر كه هر كسي با عقل خدادادي ميتواند آن را درك كند و نيازي به براهين پيچيده ندارد؛ چنان كه افراد درس نخوانده هم با استدلالهاي ساده پي به وجود خداي متعال ميبرند.
براهين فلسفي بر اثبات خدا:
ـ اثبات بينيازي وجود خدا از استدلال.
ـ اثبات مستدل وجود خدا:
ـ اثبات با تحليل مفهوم خدا (براهين وجودي).
ـ اثبات به واسطهي شيئ خارج از ذهن:
ـ صحت استدلال متوقف بر وجود شيئ خارج از ذهن است.
ـ صحت استدلال متوقف بر وجود شيئ خارج از ذهن نيست (براهين صديقين).
پس براهين چهار نوعند:
1) برهان بر بينيازي خداوند از برهان.
2) برهان وجودي.
3) برهان از طريق غير خدا.
4) برهان صديقين.
1) برهان بر بينيازي خداوند از برهان
مبدع: علامه طباطبايي (ره) در علماي اسلام. و الوين پلنتينجا در غرب. البته در روش و نتيجه تفاوت اساسي دارند.
روش علامه (ره):
گام اول:
جهان هيچ و پوچ محض نيست (واقعيتي هست). (بديهي)
گام دوم:
اين واقعيت «ممكن خاص» ي چون خود من، اشياء يا اشخاص اطراف من نيست؛ زيرا نقيض واقعيت در گزارهي «واقعيتي هست» نيستي محض است و با انكار «واقعيتي هست» به «نيستي محض» اقرار ميكنيم. و هيچ ممكن خاصي چنين ويژگي را ندارد كه با انكار آن به نيستي محض اقرار شود.
گام سوم:
اين واقعيت، «مجموع همهي اشياء موجود در جهان -/+ واجبالوجود» هم نيست؛ زيرا در اين صورت معناي «واقعيتي هست»، «همهي اشياء موجودند» خواهد بود كه اولاً بديهي نيست چه برسد به بديهي اولي. و ثانياً با حذف موجودي از موجودات يا اضافهي موجودي به آنها بايد گزارهي «واقعيتي هست» تكذيب شود؛ در حالي كه نميشود.
گام چهارم:
اين واقعيت، مفهومي كلي در ذهن كه بر تكتك اشياء صادق باشد نيز نيست ـ با اين كه صدق واقعيت با اعتراف به وجود يك شيئ و كذب آن با انكار همهي موجودات حاصل ميشود ـ زيرا فرض عدم واقعيت در اين گزاره (واقعيتي هست)، ممتنع بالذات است؛ يعني فرض معدوم بودنش تناقض است و چون فرض معدوم بودن هيچ ممكني ممتنع نيست، پس اين واقعيت واجب بالذات است.
اثبات تناقض:
كذب گزارهي «واقعيتي هست» (هيچ واقعيتي نيست) مستلزم صدق آن است؛ زيرا اگر «هيچ واقعيتي نيست» صادق باشد و مطلقاً يا در فرض يا وقت خاصي هيچ واقعيتي نباشد، دست كم خود اين گزاره واقعيتي غيرقابل ترديد است. پس گزارهي «واقعيتي هست» صادق است؛ پس گزارهي «هيچ واقعيتي نيست» كاذب است.
به بيان ديگر، اگر «هيچ واقعيتي نيست» صادق باشد، پس كذب آن واقعيتي ندارد. اگر صدق آن هم واقعيتي نداشته باشد تناقض است.
گام پنجم:
واجبالوجود يعني موجودي كه عدمش محال است. پس واقعيت در گزارهي «واقعيتي هست» ذات واجبالوجود است.
نتيجه:
وجود خداوند بديهي است و براهين اثبات كنندهي وجود او فقط ما را بر امري بديهي آگاه ميكنند.
2) برهان وجودي
مبدع: محقق اصفهاني (محمدحسين غروي اصفهاني ره)، استاد علامه در علماي اسلام و آنسلم قديس در غرب.
اين برهان در فلسفهي اسلامي چندان مورد توجه نيست ولي در غرب يك بحث جنجالي است.
طرفداران: دكارت، اسپينوزا، لايب نيتز، مالبرانش، جان لاك، هگل، هارت شورن.
مخالفان: گونيلون، آكويناس، فرانسيس بيكن، توماس هابز، باركلي، كانت، هيوم، راسل.
توضيح برهان:
در تعريف خدا از مفاهيمي مانند: «واجب بالذات»، «موجود بينهايت»، «كاملترين موجود كه بالاتر از آن قابل تصور نيست» استفاده ميشود كه در تحليل اين مفاهيم به اين نتيجه ميرسيم كه بايد در خارج موجود باشد تا صادق باشد. مثلاً واجب بالذات اگر در خارج نباشد و فقط در ذهن باشد، واجب بالذات نخواهد بود و اين تناقض است.
يا: اگر «كاملترين موجودي كه بالاتر از آن قابل تصور نيست» در خارج نباشد، ديگر كاملترين موجودي كه بالاتر از آن قابل تصور نيست، نخواهد بود؛ زيرا كاملتر از آن قابل تصور است و آن «كاملترين موجودي كه بالاتر از آن قابل تصور نيست و در خارج موجود است» است.
3) برهان از طريق غيرخدا
8 نوع است:
ـ براهين جهانشناختي. (معتبرترين)
ـ براهين غايتشناختي. (ساده و مُقنعترين)
ـ براهين درجات كمال.
ـ براهين اجماع عام.
ـ براهين اخلاقي.
ـ براهين از راه تجارب خاص.
ـ براهين از راه گرايشهاي انسان.
ـ استدلالهاي عرفپسند.
براهين جهانشناختي:
برهان امكان:
ـ در جهان خارج ممكن يا ممكناتي وجود دارد.
ـ هر ممكني به علت نيازمند است.
ـ اين علت يا خود، واجب بالذات است يا به آن منتهي ميشود.
برهان حدوث:
ـ در جهان خارج موجود يا موجودات حادثي وجود دارد.
ـ هر حادثي به مُحدِث نيازمند است.
ـ اين محدث يا خود، محدث بالذات است يا به آن منتهي ميشود.
برهان حركت:
ـ در جهان خارج حركت يا حركاتي وجود دارد.
ـ هر حركتي به مُحرِك نيازمند است.
ـ اين محرك يا خود، محرك بالذات است يا به آن منتهي ميشود.
و براهين ديگر.
براهين غايتشناختي (نظم، اتقان صنع):
ـ بسياري از موجودات پيرامون ما داراي نظم غايي (نوعي ارتباط سازگار و هماهنگ بين اجزاي يك شيئ به طوري كه موجب شود آن شيئ هدف و غايت خاصي را برآورد) است؛ مثل چشم كه از اجزاي مختلفي تشكيل شده و ديدن را ميسر ميكند.
ـ نظم و هدف مستلزم درك و شعور است.
ـ ماده و طبيعت فاقد درك و شعور است.
ـ پس موجودي فوق طبيعي و ذيشعور وجود دارد كه سرچشمه و ناظم اين همه نظم است.
براهين درجات كمال:
مبدع: آنسلم قديس.
اين برهان نه در ميان فلاسفهي غرب و نه فلاسفهي اسلامي طرفدار ندارد.
ـ هر موجودي درجهاي از زيبايي، وحدت، علم، قدرت، خير و ... دارد.
ـ پس اين كمالات بايد به صورت مطلق (بدون درجه و نامحدود) وجود داشته باشد.
ـ خدا همان موجودي است كه همهي كمالات را به طور مطلق دارد.
برهان اجماع عام:
گام اول:
ـ همهي انسانها در گذشته و حال معتقد به خداوند بوده و هستند و او را نيرويي مقتدر و مسلط بر خود ميدانند.
ـ همهي انسانها شيفتهي آزادياند و تسلط هيچ نيروي مقتدري را بر خود برنميتابند.
ـ پس اعتقاد به خدايي مسلط و مقتدر، ناشي از حكم عقل آنها است.
گام دوم:
اگر همهي انسانها در اين استنتاج عقلي بر خطا باشند، نشان دهندهي نقص عقل بشري است؛ پس جستجوي حقيقت امري عبث خواهد بود و اين مستلزم شكاكيت محض است كه باطل است.
گام سوم:
ولي همهي ما به عقل خود ـ هرچند بارها در موارد جزئي تصادفاً به اشتباه افتاده است ـ اعتماد داريم و آن را ابزاري سالم و معتبر ميدانيم.
گام چهارم:
حكم عقل به وجود خدايي مقتدر و برتر صحيح و معتبر است.
برهان اخلاقي:
ـ همهي انسانها درك ميكنند كه در درون خود به كارهاي خوب امر ميشوند و از كارهاي بد نهي ميشوند و به عبارت ديگر امر و نهي اخلاقي را در درون خود مييابند.
ـ امر و نهي بدون آمر و ناهي ممكن نيست.
ـ اين آمر و ناهي خود من نيستم (علم حضوري).
ـ جامعه هم نيست؛ زيرا جامعه از مجموع افراد تشكيل شده است (از اجتماع صفرها عدد توليد نميشود).
ـ پس منشأ اين امر و نهيها كسي جز خداوند نيست.
برهان از راه تجارب خاص:
ـ تجارب خاصي مانند: استجابت دعا، كشف و كرامات، و معجزات غيرقابل انكار است.
ـ اين گونه تجارب نشان دهندهي نيرويي غيرمادي و حاكم بر قوانين طبيعت است.
ـ سرمنشأ اين نيرو خداوند است.
برهان از راه گرايشهاي انسان:
ـ هر انساني بدون استثناء در درون خود اشتياق به كمال مطلق و بيانتها (اعم از علم، قدرت، زيبايي، و ...) را مييابد.
ـ ميل و اشتياق، يك پديدهي دوسويه است (انسان «- ميل -» كمال) و بدون دو طرف تحقق نمييابد.
ـ همان طور كه يك طرف آن؛ يعني انسان بالفعل موجود است، طرف ديگر آن؛ يعني كمال مطلق نيز بايد وجود بالفعل داشته باشد.
ـ اين كمال مطلق چيزي جز خدا نيست.
استدلالهاي عرفپسند:
استدلالهاي عرفپسند تعبيرات ديگري از براهين جهانشناختي، غايتشناختي، اخلاقي، و اجماع عامند؛ ولي به شكل منطقي تقرير نشدهاند و صدق مقدمات آنها ضرورتاً مستلزم صدق نتيجه نيست؛ بلكه احتمالاً صدق نتيجه را در پي دارند.
شكل كلي اين گونه استدلالها:
ـ در جهان ويژگيهاي حيرتآوري؛ نظير نظم يا اخلاق وجود دارد.
ـ وجود خداوند تنها فرضيهاي است كه اين ويژگيها را به طور كامل تبيين ميكند.
ـ پس خدا وجود دارد.
يك نمونه از اين استدلالها:
ـ اگر خداوند وجود نداشته باشد، در اخلاق فقط بايد به اين پرداخت كه «انسان از چه كارهايي خوشش ميآيد و از چه كارهايي بدش ميآيد؟».
ـ ولي مباحث اخلاقي با اين گزارهها «وظيفه در تكليف اخلاقي انسان چيست؟» بيان ميشوند.
ـ پس خداوندي وجود دارد كه نقطهي عطف وظايف و تكاليف اخلاقي انساني است.
4) برهان صديقين
تقرير ابن سينا:
ـ موجود يا واجبالوجود است يا ممكنالوجود.
ـ اگر واجب باشد، ثبت المطلوب.
ـ اگر ممكن باشد بايد به موجود ديگري (علت) تكيه داشته باشد (زيرا ممكن ذاتاً اقتضايي نسبت به وجود و عدم ندارد و تا واجب نشود، موجود نميشود و فقط با ايجاب و ايجاد علتي واجب و موجود ميشود).
ـ تكيهي ممكنات بر يكديگر محال است به دليل بطلان دور.
ـ وجود سلسلهاي از ممكنات مترتب و متكي بر يكديگر (يكي بر ديگري و هكذا) نيز محال است به دليل بطلان تسلسل.
ـ پس موجود واجبالوجودي هست كه علت ممكنات است.
اين برهان را ميتوان به گونهاي طرح كرد كه نيازي به بطلان دور و تسلسل هم نداشته باشد. به اين شكل كه مجموع ممكنات را در نظر بگيريم بدون توجه به مسلسل يا مترتب بودن آنها و بگوييم: ممكنات (به هر شكل كه تصور شوند) براي وجود به علت نياز دارند.
تقرير صدرالمتألهين (ره):
ملاصدرا برهان ابن سينا را شبيه به برهان صديقين ميداند و برهان خود را به دليل برتريهايي كه دارد برهان صديقين ميداند.
مقدمات:
ـ وجود اصالت دارد و ماهيت اعتباري است.
ـ وجود در بين موجودات مراتب و تشكيك دارد. و وجود معلول پرتوي از وجود علت هستيبخش خود است و از خود استقلال ندارد.
ـ ملاك نياز معلول به علت، فقر و ضعف وجودي او است. و تا اين فقر و ضعف باشد، معلول از علت بينياز نخواهد بود.
تقرير برهان:
مراتب وجود ـ به استثناء عاليترين مرتبهي آن كه داراي كمال نامتناهي و بينيازي و استقلال مطلق است ـ عين ربط و وابستگي است. و اگر آن مرتبهي اعلا تحقق نميداشت، ساير مراتب هم تحقق نمييافت؛ زيرا لازمهي فرض تحقق ساير مراتب بدون تحقق عاليترين مرتبهي وجود اين است كه مراتب مزبور، مستقل و بينياز از آن باشد؛ در حالي كه حيثيت وجودي آنها عين ربط و فقر و نيازمندي است.
مزاياي اين برهان بر برهان ابن سينا اين است كه:
ـ در اين برهان بر مفاهيم وجودي تكيه شده نه بر ماهيت اعتباري.
ـ نه تنها نيازي به ابطال دور و تسلسل ندارد، بلكه خود برهاني است بر ابطال دور و تسلسل.
ـ برهان ابن سينا تنها موجودي واجب را اثبات ميكند؛ ولي برهان صدرالمتألهين علاوه بر وجوب وجود، وحدت و ساير صفات كماليه (اعم از علم و قدرت و حيات و ...) را اثبات ميكند.
نظرات