پرسش
من ۱۷ سالمه و دبیرستان سمپاد درس میخونم. خسته شدم از خودم. توی سادهترین کارای زندگی هم دچار شک و شبهه میشم. شک دارم درس خوندن درسته یا نه. با اینکه میدونم عاقبتش چیه ولی یه حس وسواس گونه ای تاکید داره که درس نخونم یا میگه خب هر چی میشه بشه و شاید درس نخوندن و بیکار شدن درست باشه. شک دارم تو این که آدم اصلا چرا باید الان سختی بکشه درس بخونه که اینده زندگی خوبی داشته باشه. شاید درستش این باشه که الان راحت باشه آدم و آینده زندگی سختی رو داشته باشه. خیلی با خودم درگیرم میخوام زوتر خوب بشم خواهش میکنم کمکی کنید هر کاری کردم درست نشدم. مخصوصا الان یه فکر خیلی ذهنمو درگیر کرده و از درس اینا انداخته منو، اینه که شاید راهی جز درس باشه. شاید راهی بهتر از درس باشه و چرا من باید با موفقست های تحصیلی خوشحال باشم اصلا چرا باید درس خوند و چرا افراد تحصیل کرده درجه بالاتری دارن و اصلا چرا باید برای بهتر بودن جلوی بقیه و رفتن راهی که بقیه میگن تحصیل کنم.
ولی خداروشکر توی مسائل دینی و اعتقادی و سیاسی شک و تردیدی ندارم و راه درست و حقو میرم و ایمانم قویه تقریباً.
پاسخ
زدگی از درس و مدرسه یه وقتی نشانه سستی و بیهمتی و بیغیرتیه، اما یه وقتی نشانه هوشیاری و فعال و اکتیو بودن و ناسازگاری با انفعال و روزمرگیه.
بعید میدونم برای شما از نوع اول باشه.
یه مثال: وقتی میبینی جایی صف درست شده برای فروش فوقالعادهٔ چیزی یا وقتی اعلام میکنند خودرویی رو پیشفروش میکنند و ملت میرن صف میشن یا وقتی ثبتنام مسکن ملی شروع میشه و همهمه ثبتنام همه جا رو میگیره و ملت رو به جنبوجوش میندازه...
در این موقعیتها مردم چند دستهاند:
۱. عدهای بدون فکر و برنامه فقط تلاش میکنند از بقیه عقب نمونند و زود خودشون رو به صف میزنند و در معرض جریان اجتماعی قرار میدن با این فکر که اگه این کار درست نبود، این همه جماعت صف نمیایستادند و ثبتنام نمیکردند و...
۲. عدهای سست و بیحال، فقط نگاه میکنند و خودشون رو قاطی نمیکنند. مشکل اینها سستی و بیحالی و نداشتن فکر و برنامه و عدم تشخیصه، اما گاهی ژست فلسفی و خردمندی به خودشون میگیرند و دسته اول رو تخطئه و تحمیق میکنند.
۳. عدهای اهل فکر و برنامه، با دیدن یک جریان اجتماعی جوزده نمیشن و با آگاهی، اون رو تحلیل میکنند و با وضعیت خود و خواستههاشون مقایسه میکنند و متناسب با تشخیص منطقی و خردمندانهشون عمل میکنند. ممکنه مثل دسته اول قاطی کار بشن یا مثل دسته دوم خودشونو دور نگه دارند، اما در هر صورت با فکر و برنامه کار میکنند، نه از سر جوگیری و انفعال یا از سر سستی و نخوت.
وضعیت درباره درس خوندن و مدرسه و دانشگاه رفتن و مدرک تحصیلی گرفتن هم همینه؛ بعضیها مثل دسته اول هولاند و بدون فکر و برنامه فقط درس میخونند و اون رو مهمترین کار دنیا میدونند. بعضیها تنبل و بیحالاند اما استدلالهای ظاهراً فلسفی و خردمندانه سر هم میکنند تا سستی و بیحالیشون رو توجیه کنند. بعضیها هم عاقلانه به مسأله نگاه میکنند و با فکر و برنامه تصمیم درست رو میگیرند که در بیشتر مواقع، درس خوندن و به دست آوردن جایگاه علمی مناسب و مدرک تحصیلی معتبر هست.
من فکر میکنم شما یه جورایی بین دسته دوم و سوم هستید. سعی کنید تا میتونید از دسته دوم فاصله بگیرید و در دسته سوم جا بگیرید.
نظرات