با نام خدا
تاریخ تحریر: 1389
چند وقت پيش يك مطلبي در اينترنت پخش شده بود كه خطبهي عقد اسلامي را زير سؤال ميبرد و آن را توهين به مقام زن ميدانست. و نيز بسياري از نامهاي مذهبي را كه در بين ايرانيان مرسوم است به نقد كشيده بود. من ابتدا اصل مطلب را ميآورم و بعد به پاسخ ميپردازم.
متن مطلب مذكور:
[ندانستن و نا آگاهی عیب است
صدها سال است که آداب و رسومی را ندانسته اجرا میکنیم
غافل از آنکه به علت نا آگاهی به خودمان توهین میکنیم
توهین ایرانی به خود خواسته اعراب پس از تسلط ۱۴۰۰ سال پیش آنهاست
تحقیق زیر اهانت به اعتقادات نیست
ولی بهتر است بخوانیم و آگاه شویم
اسیر تعصبات نباشیم و اگر از ما گذشته
حداقل به فرزندان و نسل آینده مملکت خود
آگاهی لازم را بدهیم و آنگاه انتخاب را به عهده خودشان بگذاریم
شاد باشید
خطبهي عقد
خطبه عقد و ازدواج بزبان عربی توهين بزرگی به شخصيت زن ميباشد که بر اثر عدم آگاهی و آُشنايی ما بزبان عربی سالهاست مورد استفاده قرار گرفته است. در پی تازش تازيان به ايران پس از وفات پيامبر اسلام دختران و زنان ما بعنوان غنيمت جنگی و با نام کنيز و با توجيه قرآنی "ما ملکت ايمانکم" مورد تجاوز اعراب قرار ميگرفته اند و پس از استفاده نخست خودشان، آن عزيزان را با دريافت وجهی به عقد ديگران در می آورده اند که تعيين مبلغ در ازدواج نيز از همين شيوه بد تازی آمده است. بدين رو در خطبه عقد تازی، از دو واژه انکحتک و زوجتک استفاده ميشود که انکحت از نکح می آيد و نکح يعنی گاوی و يا شتری سوار شتر ديگری شدن و با او کار جنسی انجام دادن ******* (اين قسمت سانسور شده است) و آنگاه که ملا ميگويد "انکحتک و زوجتک لموکلی" يعنی من چنين کاری را بوکالت موکلم انجام دادم زيرا واژه زوج نيز يعنی جفت شدن و آن کار را انجام دادن .
من که امروز ميخواهم اين مسئله را بنويسم و شرح بدهم شرمنده ام و نميتوانم بيش از اين اين مسئله را باز کنم حالا شما در نظر بگيريد که چهارده قرن است پدران و مادران ما را با اين واژه های توهين آميز عقد کرده اند. اصلا چرا بايد در بهترين لحظه زندگی يک زن و مرد از واژه های زشت جفت شدن و سوار هم شدن استفاده کرد آن هم کسی ديگر اين کار را بوکالت انجام بدهد.
توجه به تاريخ و پيشينه خود
بنا بر آماري كه اخير در ايران منتشر شده است كتابهاي تاريخي كه در ايران چاپ و پخش ميشود حدود 40 درصد از بازار كتاب را به خود اختصاص داده است. يعني ايرانيان توجه بسيار بالا و بزرگي به تاريخ و پيشينه و گذشته خود داشته و جستجوگر شناخت گذشته خود ميباشند! هرچند در سالهاي نخست انقلاب كتابهاي ديني و بويژه اسلامي خريداران بسياري داشت (و پس ا زچندي دهها سازمان و تشكيلات ديني و دولتي هزاران هزار كتاب را از تاريخ اسلام و غيره چاپ كرده و بطور رايگان در اختيار مردم داخل وخارج ازكشور قراردادند) اما خيلي زود مردم بسوي تاريخ گذشته خود روي آوردهاند! جدا از كتابهاي باستاني، كتابهاي بسياري در خصوص تاريخ و تحليل و نقد و تفسير مسائل اسلامي بودند كه از زبانهاي ديگر بويژه عربي ترجمه شدند كه نسبت به جو صددرصد شيعي سالهاي قبل، مردم با افكار و آراء مختلفي دررابطه با اسلام نيز آشنا شدند.
نامهاي ايراني
همراه و همزمان با اين توجه ويژه به تاريخ كهن، ايراني انديشيدن و نام ايراني برگزيدن نيز از سالهاي 60 در ايران رشد كرد. بگونهاي كه اينك حدود 45 درصد نامهايي كه هموطنانمان در داخل كشور براي فرزندان خود انتخاب ميكنند صددرصد ايراني است. ودرصد نامهاي ايراني درخارج از كشور به 65 درصد ميرسد!
بالارفتن رشد فكري مردمان ما طي اين سالهاي اخير و تحميل فراگيري زبان عربي در مدارس جمهوري اسلامي موجب شد تا هموطنان ما به ريشه و معني برخي از نامهاي غيرايراني پيبرده وتلاش كنند تا هر چه بيشتر از نامهاي زيبا وپرمعناي ايراني بهره ببرند و واقعاً طي قرنها نياكان ما بخاطر آگاه نبودن از معنيهاي برخي از نامها، شايد ستمي تاريخي به فرزندان خود ميكردهاند. البته چون زبان عربي زبان مادري مردم ما نبوده است و هجوم بيگانه موجب شده بود تاخودآگاه برخي از واژهها و نامهاي نادرست بر تاريخ و فرهنگ و جوامع و خانوادههاي ما تحميل شود!
مثلاً غلام نامي است و يا شايد بهتر باشد بگوييم پيشوند برخي از نامهايي است كه هرگز در زبان عربي از آن استفاده نمي شود. اما غلامعلي و غلامحسين و غيره درميان ما ايرانيان بسيار رايج بوده است
من بسياري از كشورهاي عربي را گشتهام!! دوستان بسياري دارم كه از كشورهاي عربي هستند و هرگز يك عنصر عرب را نديدهام كه اورا غلام بنامند! و اين بدين خاطر است كه اعراب معني غلام را ميدانند و ما نميدانستهايم. غلام از ريشه غلم ميآيد كه به معناي بهرهوري جنسي است! و غلام به پسربچههايي ميگفتند كه اعراب از آنها استفاده جنسي مينمودهاند! بغلط به ما گفتهبودند كه غلام يعني نوكر وبرده و بنده! درصورتيكه درزبان عربي، عبد ميشود برده و نوكر را خادم ميگويند! غلام وكنيز همطراز و همراهند!! از كنيزان نيز بهره جنسي وخانگي ميبردهاند و از غلام بچه ها نيز!! بسياري از نامهاي عربي كه درميان ما ايرانيان رايج است درميان اعراب اصيل (عربستان سعودي، كشورهاي خليج فارس..) ابداً متداول نيست!
هرچند امكان دارد كه اين نامها درميان شيعيان مورد استفاده قرار بگيرد. آنهم بعنوان عشق وتعصب ويژهاي كه نسبت به برخي از شخصيتهاي تاريخ اسلام داشته ودارند. اما بدون شك اگر پدرومادري باريشه اين گونه نامها ومعناي آنها آشنايي ميداشتهاند هرگز نامهاي نازيبا را بعشق شخصيت هاي تاريخي برروي فرزندان خود نمينهادند. با هم به معني چندنام نگاهي مياندازيم كه نتيجه سالها پژوهش و كنكاش ميباشد
نامهاي زنانه
ام كلثوم: ام يعني مادر و كلثوم به فرزند خيكي و چاق اطلاق ميشود
حفصه: هسته خرما و يا زن سياه و زشت
خديجه: به سقط جنين شتر ميگويند
بتول: زني كه هوس مرد و همخوابگي دارد
سميه: از سم مي آيد و به اندازه زهري كه در چيزي باشد ميگويند
سكينه: كه مسكين نيز با اين نام هم خانواده ميباشد. به بانوي گدا و خوار و بيچاره ميگويند
رقيه: كه از ريشه رق ميآيد، به معناي افسون و جادو و نيرنگ است
عذرا: به هرآن چيزي كه سوراخ نشده باشد ميگويند
نامهاي مردانه
جعفر: ماده شتري كه شير بسيار داشته باشد
ذبيح: به هرچارپايي كه گلويش را ببرند ميگويند. ذبح شده يعني گلو بريده
باقر: كه از خانواده بقره ميباشد به گاو نر چاق ميگويند و اعراب جاهلي به كسي كه خيلي چيز ميفهميده است نيز ميگفته. باقرالعلوم يعني طرف همچون گاو چيز ميداند.
عباس: از عبس ميآيد به معناي اخمو، ترشرو، ترسناك و بدخو
عثمان: بچه مار
كاظم: از كظم ميآيد و به معناي لال بودن، گنگ و بيزبان و خاموش
هاشم: به نان فروش دورهگرد ميگفته اند
حيدر: اين نام مخلوطي است از عربي و پارسي، حي يعني زنده و در يعني دريدن! حيدر به كسي گفته اند كه انسانها را زنده زنده پاره ميكرده است
صغري: كوچك و پست و اصغر نيز از همين خانواده و ريشه صغرا است. به معناي كوچكتر
سيد (آقا) و سيدي (آقايي) البته نامهاي ديگري چون كلبعلي، كلبحسين و غيره نيز رايج بوده است كه كلب يعني سگ و كلب علي يعني سگ علي و سك حسين و غيره.
اينها نمونه اندكي بود ازمعني برخي از نامهاي تازي كه درميان ما ايرانيان قرنها رايج است. ما كمتر از معني آنها آگاه بوده ايم و كلاً اين گونه نامها براي هرعنصر ايراني نوعي توهين وتحقير بوده است. همچنانكه درقرنهاي نخست هجوم تازيان به ايران، ما را برده و موالي ميخواندند و خودشان را مولا!
براساس همين تفكر و انديشه بودكه نامهاي نازيباي عربي را نيز برما تحميل كردند! همچنانكه با رايج نمودن واژه و لقب و يا عنوان آقا كه عربي آن ميشود سيد!! به طور غلط به ما فهماندند كه سيد بودن يعني نواده پيامبر اسلام بودن! يك پنجم درآمد هر ايراني نيز در بست بايد دراختيار تازيان قرار بگيرد و چون سيد بودن يك برتري اجتماعي و اقتصادي را از آن دارنده اين عنوان ميكرد، تعداد سيدها نيز در تاريخ ما فراوان شد و تا به امروز برجاي مانده است. وكلاً نوعي تبعيض اجتماعي ميان تازي و ايراني برعنصر آزاده ايراني تحميل شده است!
دررابطه با نادرست بودن نسبت اين همه سيدها با پيامبر اسلام و نوادگان دختري ايشان (فرزندان فاطمه) اخيراً در ايران تحقيقاتي بعمل امده است كه دفتر ولايت فقيه از انتشار آن جلوگيري نموده است. در اين پژوهش آمده است كه كلاً پيامبر اسلام پسري نداشت كه بعنوان وارث ايشان تداوم بخش نسل ايشان باشد! خانم فاطمه همسر امام علي مادر امام حسين و امام حسن بودهاند. امروزه تبار امام حسن را طباطبايي ميخوانند و تبار امام حسين را حسيني. ثابت شده ست كه ريشه بسياري از اين خانوادهها به مدينه و فرزندان فاطمه نميرسد.درهمين پژوهش و تحقيق تاريخي آمده است كه سيدهاي بسياري باعنوان موسوي هستند كه گفته ميشود نوادگان امام موسي كاظم ميباشند. چنانچه درتاريخ آمده است و همه مورخين نيز آنرا گواهي كردهاند، امام موسي هرگز همسري دائمي و عقدي نداشته است. زيرا ايشان از جواني به زندان رفته است و درزندان نيز چشم از جهان فروبسته است.
در اين پژوهش آمده است كه بسياري از ثروتمندان و روساي قبايل و زورمندان وفرماندهان سپاه خود را سيد خوانده گواهينامههايي را نيز تدوين نمودهاند تا اولاً از موالي بودن به مولا شدن ترقي پيدا كنند و هم از عدم پرداخت خمس كه يك پنجم درآمد بوده است بهرهمند شوند و از آن سو يك پنجم درآمد ديگر ايرانيان را نيز از آن خود سازند.
كعبه
ايران در زمان هخامنشيان بر بيش از 120 كشور جهان حاكم بود. مصر، عربستان، يمن از جمله اين كشورها بودند. كعبه آتشكده ايست بنام خانه كيوان كه درزمان هخامنشيان بنا شده است. كعبه زرتشت درنقش رستم كه شبيه كعبه مكه «خانه كيوان» ميباشد بهترين نمونه ايراني بودن كعبه مكه ميباشد
سخنان كوتاه، چرا غ راه « اين وصيت من است!» ازسياوش اوستا
اهورامزدا خداي دانا، توانا و مهربان انسان است.آري معمار بزرگ هستي « خداوند» « اهورمزدا» و .. وجود دارد، اما فراتر و يا فروتر از آن هرچه بگويند دكاني براي كاسبي و يا افسانهاي بيش نيست! اهورامزدا نه اهريمن را آفريده است ونه آتش جهنمي را براي ما فراهم آورده است. تمامي كتب وگفتههاي ديني جهان را به سه سخن: نيكي در پندار، گفتار و كردار نيك بفروش.
خداوند هيچ نيازي به انسان ندارد انسان ازنگاه رواني نيازمند خداوند است
خداوند بزرگ اوستا، شكنجه گر نيست
مشورت با بانوان نيكو است هرنسلي آگاهتر از نسل پيش است
دشمن دانا ا زدوست نادان بهتراست
تن را با ورزش و روان را با دانش پرورش دهيد
نابخردان خودرا داناترين و بزرگترين و برترينها ميدانند
خردمندان خودرا در برابر هستي و ناشناختههايش كوچك ميدانند
نصيحت دشمن را مپذير اما بخوبي گوش كن
خردمندان نميجنگند! گفتگو ميكنند
گفتگو نمودن با رقيب و دشمن برتر از جنگيدن است
ميان خدا و انسان هيچ واسطهاي نيست
خداوند عادل آنست كه در ميان ميلياردها انسان،كس ويا كساني را بعنوان بهترين برنگزيند
خداوند عادل آنست كه درميان زبانهاي جهان، زبان خاصي را بعنوان برترين معرفي نكند
خداوند بيكار وبازيگر نيست تا براي نشست و برخاست و روابط خانوادگي مردم مرتب پيام و بيانيه نازل كند]
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاسخ
من متأسفم از اين كه مجبورم دقايقي از وقتم را براي پاسخ به اين مطلب بگذارم. چه كنم كه به آقا حجت ارادت داريم و مجبوريم اطاعت كنيم.
سطر به سطر اين مطلب طوري است كه آدم را تحريك ميكند به نويسندهي آن تيكه بيندازد و حرفهايي بزند؛ ولي چهكار كنم كه رسالت طلبگي اجازه نميدهد چنين كنم و مجبورم ـبا اين كه خيلي سخت استـ خيلي عادي پاسخ بدهم و به نويسنده احترام بگذارم.
ولي اجازه بدهيد قبل از اين كه بروم سر اصل مطلب، اين را عرض كنم كه كاش نويسندهي اين مطالب قبل از انتشار آن، با يك آدم سواددار (در حد خواندن و نوشتن) كمي مشورت ميكرد!
و كاش در نگارش اين مطالب ادب بيشتري نشان ميداد!
و اما پاسخ
مطالب مطرح شد را نكته به نكته جدا ميكنم و به هر قسمت جداگانه پاسخ ميدهم.
«خطبه عقد و ازدواج به زبان عربی»
اكثر مراجع تقليد ميفرمايند كه اگر زن و مردي نتوانند خطبهي عقد را به عربي بخوانند ميتوانند به زبان ديگري بخوانند و لازم نيست براي اين كار كسي را كه عربي بلد است به وكالت بگيرند. اين نكته در رسالههاي توضيح المسائل هست. ميتوانيد مراجعه نماييد.
«در پی تازش تازيان به ايران پس از وفات پيامبر اسلام»
حملهي تازيها (= عربها) به ايران و فتح ايران به دست آنان صحيح است ولي اين هرگز نبايد به حساب اسلام گذاشته شود. زيرا اين حملهها در زمان ابوبكر و عمر اتفاق افتاد كه بهناحق بر جاي پيامبر تكيه زده بودند. پس ربطي به اسلام و پيامبر اسلام ـصلي الله عليه و آلهـ و ائمهي اطهار ـعليهم السلامـ ندارد.
«دختران و زنان ما به عنوان غنيمت جنگی و با نام کنيز و با توجيه قرآنی "ما ملکت ايمانکم" مورد تجاوز اعراب قرار ميگرفتهاند و پس از استفادهي نخست خودشان، آن عزيزان را با دريافت وجهی به عقد ديگران در میآوردهاند»
اسارت گرفتن در جنگ مطلب جديدي نيست و همه جا هست. اصلاً اسارت گرفتن بخشي از جنگ است. ولي چيزي كه دل انسان را به درد ميآورد بياحترامي و تجاوز به حقوق اسيران است. دين مبين اسلام براي جلوگيري از اين مسأله راه حلي گذاشته است كه در كمال تعجب ميبينيم از سوي اين نويسندهي محترم (!) مورد عيبجويي قرار گرفته است. اسلام عزيز براي جلوگيري از تجاوز به حقوق زنان اسير، راه ازدواج را براي آنها ميسر ميكند. اما از آنجايي كه كسي با يك اسير ازدواج نميكند، با عنوان خدمتكار يا كنيز آنها را به خانهي يكي از مسلمانان ميفرستد تا هم آن اسير از تجاوزها در امان باشد و هم جامعهي اسلامي از مفاسد وجود يك زن آواره پاك بماند و هم نياز جنسي اسرا برآورده شود. خدمتكار بودن يك اسير زن در يك خانواده و زندگي در پناه آن بهتر است يا اسير و گرفتار شدن او در چنگ شهوترانان بيدين و بيحيا؟! چيزي كه در جوامع غيراسلامي وجود دارد.
علاوه بر اين، راهها و قوانين زيادي قرار داده است تا اين كنيزان به تدريج آزاد شوند. به طوري كه ميبينيم امروزه حتي يك عبد و كنيز نميتوان يافت.
يكي از اين راهها تشويق به آزادسازي بندهها است كه از كفارهي روزه گرفته تا ثوابهاي بسيار زيادي كه براي اين كار قرار داده.
يكي ديگر از اين راهها، امولد شدن است. يعني وقتي يك كنيز فرزندي به دنيا آورد ديگر مالك او نميتواند او را بفروشد و بعد از مرگ مالك، كنيز آزاد ميشود. و راههاي ديگري كه در كتب فقهي نوشته شده است.
اين استفادهي نخست هم كه نويسندهي محترم ادعا كرده، نادرست است. شخص پيامبر يا جانشين و نائب او بايد تكليف اسرا را مشخص كند و كسي قبل از او حق تصرف در آنها را ندارد.
«تعيين مبلغ در ازدواج نيز از همين شيوه بد تازی آمده است»
تعيين مهر يا مهريه يا صِداق براي ازدواج با يك خانم در همهي ملتها و فرهنگها و همهي دينها هست و ربطي به «اين شيوهي بد تازي» ندارد. قبل از اسلام و در ملتهاي غير عرب نيز بوده و هست. حكم مهريه در قرآن نيز آمده است (نساء، 4 و 20). كم و زياد آن به توافق طرفين بستگي دارد. به هر حال اين مبلغ قيمت زن به عنوان كالا نيست؛ بلكه حكمتهايي دارد كه در جاي خود بيان شده است. از جمله اين كه يك كمكهزينه است براي تهيهي جهيزيه البته اگر جلوتر پرداخت شود، مانعي است براي طلاقهاي هوسبازانه، و ...
«در خطبهي عقد تازی، از دو واژهي «انکحتک» و «زوجتک» استفاده ميشود که انکحت از نکح میآيد و نکح يعنی گاو يا شتری سوار شتر ديگری شدن و با او کار جنسی انجام دادن. و آنگاه که ملا ميگويد: «انکحتک و زوجتک لموکلی» يعنی من چنين کاری را به وکالت موکلم انجام دادم؛ زيرا واژهي زوج نيز يعنی جفت شدن و آن کار را انجام دادن.»
واژهي «نكاح» و مشتقات آن (نكح، انكح، انكحوا، لاتنكحوا، نكحتم، و ...) به معناي ازدواج است كه در قرآن در موارد بسياري آمده است.
سورهي نساء، آيات 3، 6، 22، 25، 127، سورهي بقره، آيات 221، 230، 232، 235، سورهي قصص، آيهي 27، سورهي نور، آيات 3، 32، 60، سورهي احزاب، آيات 49، 50، 53، سورهي ممتحنه، آيهي 10
در لغتنامهي معجم الوسيط نوشته:
نَكَحَتِ المرأةُ ـِـ نكاحاً: تزوجت فهي ناكح و ناكحة.
ترجمه: زن نكاح كرد: ازدواج كرد. صفت فاعلي (زن نكاح كننده) ميشود: ناكح و ناكحه
در لغتنامهي المنجد نوشته:
نَكَحَ ـِـَـ نِكاحا المرأةَ: تزوّجها. نكحت المرأةُ: تزوّجت، فهي ناكح و ناكحة اي ذات بعل.
ترجمه: او (مردي) با زني نكاح كرد: با او ازدواج كرد. زني نكاح كرد: ازدواج كرد. صفت فاعلي (زن نكاح كننده) ميشود: ناكح و ناكحه يعني شوهردار.
همانطور كه ميبينيد واژهي نكاح به معناي ازدواج است و به مرد و زن به طور مساوي اطلاق ميشود. اگر گفتيم زني نكاح كرد، آن زن ميشود ناكح يا ناكحه و نميشود منكوح يعني مفعولِ نكاح. در نكاح زن و مرد هر دو فاعل هستند زيرا معناي نكاح نزديكي و ارتباط جنسي نيست، بلكه ازدواج كردن و بستن عقد براي زندگي مشترك است كه زن و مرد در انجام اين كار هر دو فاعل هستند نه اين كه يكي فاعل و ديگري مفعول باشد. وگر نه هرگز اين واژه در قرآن به كار نميرفت و واژهي مناسبتري براي بيان معناي ازدواج بهكار ميرفت.
البته واژهي نكاح، به معناي نزديكي و ارتباط جنسي نيز به كار رفته است. همانطور كه در معجم الوسيط در مراتب بعدي معناي نكاح ميبينيم:
نَكَحَ المرأةَ: باضعها.
ترجمه: با زن نكاح كرد: با او ارتباط جنسي برقرار كرد.
ولي همانطور كه ديديد، اين معنا، معناي اصلي و اوّلي اين واژه نيست.
معناي ازدواج و زوج شدن هم مشخص است و نيازي به استناد به لغتنامه نيست.
كلمهي «زوج» به فارسي ميشود «جفت»، مثل يك جفت جوراب، يك جفت كفش. يك جفت آدم هم يعني دو نفر كه براي كاري مثل شراكت، همكاري، و ... كنار هم آمدهاند. يكي از اين كارها هم زندگي مشترك است كه مردي جفت زني و زني جفت مردي ميشود كه با هم زندگي مشترك در يك خانواده داشته باشند.
لابد به نظر اين نويسندهي محترم، رياضيدانها هم افرادي بيادب هستند كه اسم اعداد دوتايي را زوج گذاشتهاند!
گذشته از همهي اينها، مگر يكي از اهداف اصلي ازدواج، مسألهي زناشويي و ارتباط جنسي نيست؟! البته كه هست و شايد اولين و مهمترين جهت نياز انسان به ازدواج همين نياز جنسي باشد.
آنهايي كه به مسائل حقوقي آشنایی دارند ميدانند كه قراردادها بايد صريح و به دور از تعارف و ابهام باشد. عقد ازدواج نيز يك نوع قرارداد است بين زن و مرد كه بر اساس اين قرارداد رابطهاي بينشان شكل ميگيرد كه قبلاً نبوده است. يكي از اين رابطهها رابطهي جنسي است كه قبلاً جايز نبوده ولي بعد از عقد ازدواج چنين رابطهاي جايز و حلال ميشود. حال عقدي كه ميخواهد بيانگر اين رابطه باشد نبايد صريح و روشن باشد؟! آيا احتمال ندارد كه در پرده و با تعارف حرف زدن بعدها مشكلاتي به وجود بياورد؟! پس بايد واژهاي را انتخاب كرد كه در عين ادب و احترام، صريح و روشن باشد و ابهام نداشته باشد. آيا واژهاي بهتر از «نِكاح» و «زَواج» سراغ داريد؟!
«آن هم کسی ديگر اين کار را به وکالت انجام بدهد»
اصل در عقد ازدواج اين است كه طرفين (زن و مرد) خودشان عقدشان را جاري كنند. اگر كسي بلد نبود يا به هر دليل نخواست اين كار را بكند، ميتواند براي اين كار وكيل بگيرد. اين مطلب ساده، در رسالههاي توضيح المسائل آمده است.
«بنا بر آماري كه اخير در ايران منتشر شده است»
اخيراً بازار آمار و ارقام خيلي داغ شده. هر كسي براي حرفهاي خودش آمار جعل ميكند. آنهايي كه براي آمارشان منبع ذكر ميكنند قابل اطمينان نيستند (چون بعضي منبعها اسرائيلي از آب درميآيد) چه برسد به اين آمار كه اصلاً منبع و اساس ندارند. يادمان باشد فقط آمارهاي منابع معتبر كه بدون جهتگيري و غرضورزي اطلاعت جمعآوري ميكنند قابل اعتماد هستند.
فرض كنيم كه اين آمار درست است، كه چي؟! چه ارتباطي به تازيها و عقد نكاح و شتر و از اين حرفها دارد؟!
«كتابهاي تاريخي كه در ايران چاپ و پخش ميشود حدود 40 درصد از بازار كتاب را به خود اختصاص داده است. يعني ايرانيان توجه بسيار بالا و بزرگي به تاريخ و پيشينه و گذشته خود داشته و جستجوگر شناخت گذشته خود ميباشند»
عنوان «كتابهاي تاريخي» شامل تاريخ ملل و نِحَل مختلف ميشود از جمله تاريخ اسلام كه خيلي طرفدار دارد. نه فقط تاريخ ايران. بيشتر كتابهاي تاريخي، تاريخ اسلام است. تاريخ ايران هم در جاي خود محترم است و جاي خوشحالي است كه متقاضيان زيادي در داخل و خارج داشته باشد.
«نام ايراني برگزيدن نيز از سالهاي 60 در ايران رشد كرد.» «اينك حدود 45 درصد نامهايي كه هموطنانمان در داخل كشور براي فرزندان خود انتخاب ميكنند صددرصد ايراني است.» « درصد نامهاي ايراني درخارج از كشور به 65 درصد ميرسد»
ما كه هرچه ديديم و شنيديم خلاف اين است.
نامهاي ايراني خوب و مايهي افتخار ما ايرانيها است ولي نامهاي اسلامي مخصوصاً اسامي اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله چيز ديگري است. و همين نامها در بين دختران و پسران ايراني در حال رشد است. از اولين زماني كه در ايران شناسنامه صادر شد (4/10/1297 به نام فاطمه ايراني) هميشه پرطرفدارترين نام براي آقايان نام زيباي «محمد» و براي خانمها نام زيباي «فاطمه» بوده و هست. و تاكنون هيچ رويدادي اين برتري را تغيير نداده است.
براي اطلاعات بيشتر ميتوانيد به كتاب «تأثير وقايع بر نامگذاري ايرانيان» مراجعه نماييد.
«مثلاً غلام نامي است و يا شايد بهتر باشد بگوييم پيشوند برخي از نامهايي است كه هرگز در زبان عربي از آن استفاده نميشود. اما غلامعلي و غلامحسين و غيره درميان ما ايرانيان بسيار رايج بوده است.»
غلام از ريشه غلم ميآيد كه به معناي بهرهوري جنسي است. و غلام به پسربچههايي ميگفتند كه اعراب از آنها استفاده جنسي مينمودهاند. به غلط به ما گفته بودند كه غلام يعني نوكر و برده و بنده. درصورتي كه در زبان عربي، عبد ميشود برده، و نوكر را خادم ميگويند. غلام وكنيز همطراز و همراهند. از كنيزان نيز بهره جنسي وخانگي ميبردهاند و از غلام بچه ها نيز»
كلمهي غلام در چند جا از قرآن آمده است.
در سورهي يوسف عليه السلام آيهي 19 وقتي كاروانيان حضرت يوسف عليه السلام را در چاه پيدا ميكنند ميگويند: يا بُشري هذا غلام، مژده كه يك نوجوان پيدا كردهايم.
در سورهي آل عمران آيهي 40، وقتي پيك الهي به حضرت زكريا عليه السلام مژدهي فرزند ميدهد او با تعجب ميگويد: اَنَّي يكونُ لي غُلام، چگونه منِ پير ميتوانم بچه داشته باشم؟!
عين همين ماجراي حضرت زكريا عليه السلام در سورهي مريم سلام الله عليها آيهي 8 آمده است.
در آيهي 19 سورهي مريم (س) ماجراي حضرت مريم سلام الله عليها است كه وقتي آن فرشتهي الهي ميگويد: اِنَّما اَنا رسولُ ربِّكِ لِأَهَبَ لكِ غلامًا زَكيًّا، نترس، من فقط يك پيك از طرف پروردگار تو هستم و آمدهام تا پسربچهي پاكيزهاي به تو اهدا كنم، تعجب ميكند و ميگويد: اَنَّي يكونُ لي غلامٌ و لَميَمسَسني بشرٌ، چگونه من بچهدار ميشوم در حالي كه كسي مرا لمس نكرده است (تا كنون ازدواج نكردهام).
در سورهي كهف آيهي 74 داستان حضرت موسي عليه السلام نقل ميشود، وقتي كه با حضرت خضر عليه السلام ملاقات ميكند و كارهاي عجيبي ميكند كه حضرت موسي عليه السلام طاقت نميآورد و هي گير ميدهد و سؤال ميپرسد تا اين كه حضرت خضر عليه السلام او را ترك ميكند. يك از آن كارها زماني است كه با يك نوجوان برخورد ميكنند و حضرت خضر عليه السلام او را ميكشد (لقيا غلاماً فقتله) و ...
همانطور كه از اين آيات برميآيد، معناي كلمهي «غلام» جوان و نوجوان و پسربچه است؛ وگرنه خداوند در قرآن كريم هرگز اين كلمه را بهكار نميبرد مخصوصاً براي حضرت يوسف و يحيي و عيسي عليهم السلام.
نميدانم شايد نويسندهي اين مطالب اصلاً قرآن را قبول ندارد!
دربارهي فرمايشات كارشناسانهي نويسنده چند نكته عرض ميكنيم:
نكتهي اول:
شما ريشهي كلمهي «غلام» را خوب پيدا كردهايد ولي در برداشتي كه از اين ريشهيابي كردهايد دچار اشتباه شدهايد. «غلام» از «غلم» است ولي همهي معناي «غلم» در «غلام» وجود ندارد. و اين مطلب دربارهي لغات بسياري مصداق دارد. مثلاً ريشهي كلمهي «عشق» كلمهي «عَشَقه» است كه نام گياهي است داراي برگهاي درشت و ساقههاي نازك كه به درخت ميپيچد و بالا ميرود. محبت زياد را هم از آن جهت كه به دور عاشق ميپيچد و او را در تنگنا قرار ميدهد و گويا او را خفه ميكند عشق ميگويند. حالا وقتي كلمهي «عشق» را به كار ميبريم همهي آن معاني كه در كلمهي «عشقه» بود بايد مدّنظر باشد؟! آيا با شنيدن كلمهي عشق، به ياد آن گياه و پيچش ساقهها و ... ميافتيم؟!
رابطهي «غلام» و «غلم» نيز همينطور است و در كلمهي «غلام» اثري از معناي خاص «غلم» نيست.
در لغتنامهي معجم الوسيط آمده:
غلم ـَـ غَلَماً: اشتدت شهوته للجماع.
ترجمه: شهوتش براي نزديكي تحريك شد.
در ادامه آمده:
الغلام: الطار الشارب، و الصبي من حين يولد الي ان يشب.
ترجمه: غلام يعني جواني كه تازه پشت لبش سبز شده است. و نيز به بچه از هنگام تولد تا جواني ميگويند.
يعني درست است كه ريشهي كلمهي «غلام»، «غلم» است ولي ديگر خبري از معناي شهوت در آن نيست.
دليل ديگري كه تأييد ميكند معناي شهوت و ميل شهواني در كلمهي غلام نيست اين است كه در ادامهي معناي «غلم ـَـ غَلَماً» ميگويد:
فهو غَلِم و مِغلَيم.
يعني صفت فاعلي (عنواني كه به انجام دهندهي اين فعل اطلاق ميشود)، «غَلِم» يا «مِغليم» است. يعني كسي كه شهوتش براي نزديكي تحريك شده است.
كلمهي «غلام» نيز مثل «غلم» و «مغليم» صفت مشبهه است و هر صفت مشبههاي مثل اسم فاعل، معناي انجام دهندهي كار را دارد؛ اما ميبينيم كه هنگام بيان اسم فاعل و صفت مشبهه براي «غلم ـَـ غَلَماً» به كلمهي «غلام» اشارهاي نميكند بلكه آن را جداگانه و با معناي ديگري ذكر ميكند. (الغلام: الطار الشارب، و الصبي من حين يولد الي ان يشب)
نكتهي دوم:
اينكه ميگوييد هيچ عربي يافت نميشود كه اسمش غلام باشد، صحيح است ولي دليلش آن چيزي نيست كه گمان كردهايد؛ بلكه دليل آن اين است كه اين كلمه در عربي يك معنايي دارد و در فارسي معناي ديگري. غلام در فارسي يعني نوكر و خدمتكار. ولي در عربي يعني بچه، نوجوان، جوان. و اين معنا هرگز نميتواند نام كسي باشد. آيا ديدهايد در فارسي نام كسي را بچه يا جوان يا نوجوان بگذارند؟!
شايد بگوييد چهطور ميشود كه اين كلمه در فارسي ـ با اين كه از عربي گرفته شده ـ معنايي غير از معناي عربي آن داشته باشد. عرض ميكنيم كه كلمهي «غلام» تنها كلمهاي نيست كه اين اتفاق برايش ميافتد. كلمات زيادي در فارسي و عربي و انگليسي و زبانهاي ديگر هستند كه معنايي غير از معناي خود در زبان مرجع دارند. مثلاً كلمهي «جامعه» با اين كه يك كلمهي عربي است ولي در فارسي به معناي ملت، مردم يك كشور و منطقه (Society) است؛ در حالي كه در عربي به معناي دانشگاه است.
نكتهي سوم:
به غلط به ما نگفته بودند كه غلام يعني نوكر و بنده؛ بلكه به درستي گفته بودند. در فرهنگ عميد آمده است:
غلام: پسر، پسر خردسال، يا پسري كه موي پشت لبش دميده باشد. بنده، اجير، در فارسي به معني مطلق بنده و برده نيز ميگويند خواه جوان باشد خواه پير.
نكتهي چهارم:
يكي از معاني واژهي «غلام» در عربي نيز بنده و نوكر است. در معجم الوسيط بعد از دو معناي اول (معناي اول: نوجوان، معناي دوم: بچه از لحظهي تولد تا جواني) معناي سوم را «خادم» نوشته است.
«چند نام كه نتيجهي سالها پژوهش و كنكاش»
دست شما درد نكند؛ خيلي استفاده كرديم. ولي توصيه ميكنيم در كنار سالها پژوهش و كنكاش، چند صفحهاي هم لغتنامه و معجم مطالعه بفرماييد.
«ام كلثوم: ام يعني مادر و كلثوم به فرزند خيكي و چاق اطلاق ميشود»
«خفه شو!» و «لطفاً ساكت باشيد!» هر دو براي آرام كردن يك نفر بهكار ميرود اما اين كجا و آن كجا؟ «بتمرك!» و «بفرماييد بنشينيد!» هم براي نشاندن كسي ديگر بهكار ميرود اما اين كجا و آن كجا؟ بستگي دارد گوينده در مقابل مخاطب چه موضعي داشته باشد.
«كلثوم» را هم ميتوان «بچهي چاق و خيكي» ترجمه كرد و هم ميتوان «فرزند تپل مپل» ترجمه كرد. هر طور ميل شما است؛ ولي در لغتنامه نوشته: كلثوم يعني كسي كه لپهايش پرگوشت باشد.
«حفصه: هسته خرما و يا زن سياه و زشت»
در لغتنامههاي معجم الوسيط، و المنجد، و فرهنگ فارسي عميد، حفصه به معناي لاشخور و كفتار است. اسم خوبي نيست و اهل بيت عليهم السلام از نامگذاري به آن نهي كردهاند. در بين اهل سنت رواج دارد به خاطر دختر عمر كه همسر رسول خدا هم بود.
«خديجه: به سقط جنين شتر ميگويند»
خديجه يعني فرزند انسان يا حيوان كه قبل از موعد به دنيا آمده باشد (زودتر از نه ماه) يا ناقص به دنيا آمده باشد و سقط شده باشد. اسم خيلي خوبي نيست. كساني هم كه اين اسم را بر روي فرزندان خود ميگذارند به احترام همسر رسول خدا است كه البته نامش مربوط به عصر قبل از ظهور اسلام است. همانطور كه ميدانيد حضرت خديجه سلام الله عليها در زمان ازدواج با پيامبر صلي الله عليه و آله چهل سال داشت و در زمان بعثتش 55 سال.
«بتول: زني كه هوس مرد و همخوابگي دارد»
شايد بتول در لغتنامهي شما چنين معنايي داشته باشد؛ اما در ساير لغتنامهها معناي آن چنين است:
كسي كه از دنيا بريده و به خدا پيوسته، كسي كه در راه پارسايي از ازدواج خودداري كند.
شايد جناب نويسنده در اين سالهاي پژوهش و كنكاش، «بتول: زني كه هوس مرد و همخوابگي ندارد» را به اشتباه «دارد» خوانده است!
«سميه: از سم ميآيد و به اندازه زهري كه در چيزي باشد ميگويند»
«سميه» مصغرِ «سَمِيّ» است كه از ريشهي «سُمُوّ» است به معناي بلندي و رفعت. ربطي به سم به معناي زهر ندارد.
«سكينه: كه مسكين نيز با اين نام هم خانواده ميباشد. به بانوي گدا و خوار و بيچاره ميگويند»
«سكينه» صفت مشبهه از ريشهي «سكن» و «سكون» است. به معناي آرامش و راحتي.
اين واژه در سورهي فتح، آيهي 4 و 18 و 26، سورهي توبه آيات 26 و 40 به همين معناي آرامش و آسايش آمده است.
«رقيه: كه از ريشه رق ميآيد، به معناي افسون و جادو و نيرنگ است»
«رقيه» يعني: افسون، دعا، تعويذ. نيرنگ جزء معاني «رقيه» نيست. دعا هم كه مشخص است چيز خوبي است. افسون و جادو هم هميشه چيز بدي نيست؛ بهخصوص اگر با ديد ادبي و عاشقانه به آن نگاه كنيم. شاعر ميگويد:
آهوي زيبــــــــاروي رعنـــــا معشوقهي رقاصهي مست
افسون چشم و غمزهي تو پاي دل و جان مرا بست...
«عذرا: به هرآن چيزي كه سوراخ نشده باشد ميگويند»
«عذرا» يعني دختر باكره، دوشيزه. به گوهري كه دست نخورده باشد نيز ميگويند.
«جعفر: ماده شتري كه شير بسيار داشته باشد»
«جعفر» دو معنا دارد: معناي اول نهر و رود است. معناي دوم شتر پرشير.
«ذبيح: به هرچارپايي كه گلويش را ببرند ميگويند. ذبح شده يعني گلو بريده»
«ذبيح» يعني ذبح شده. يعني قرباني. شهيد آويني ميفرمايد:
مگر نه اين است كه گلو را نازك آفريدهاند تا در مسلخ عشق آسانتر بريده شود؟!
«باقر: كه از خانواده بقره ميباشد به گاو نر چاق ميگويند و اعراب جاهلي به كسي كه خيلي چيز ميفهميده است نيز ميگفته. باقرالعلوم يعني طرف همچون گاو چيز ميداند.»
«باقر» اسم فاعل از «بَقَرَ ـُـ بَقْرًا» است. به معناي شكافتن. باقر يعني شكافنده. باقر العلوم يعني كسي كه پردههاي علوم را ميشكافد و پيش ميرود.
اين تفسير جناب نويسنده مرا ياد داستاني در زمان امام باقر عليه السلام انداخت. يكي از دشمنان حضرت به قصد توهين و تحقير به او ميگويد: «ءَأنتَ بقر؟» آيا اسم تو بقر است؟ امام باقر عليه السلام با وقار هميشگي خود پاسخ ميدهد: «لا، أنا باقر» نه، من باقر هستم. اين رفتار زيبا آن مرد را منقلب ميكند و همان لحظه از كردهي خود پشيمان ميشود و به حقانيت حضرت ايمان ميآورد.
«عباس: از عبس ميآيد به معناي اخمو، ترشرو، ترسناك و بدخو»
«عباس» از «عبس» ميآيد ولي نه به معناي اخمو و ترشرور و ترسناك و بدخو؛ بلكه به معناي باهيبت و پرابهت. در لغتنامهي معجم الوسيط آمده: عباس يعني شيري كه شيران ديگر از آن ميترسند.
«عثمان: بچه مار»
صحيح است ولي چه كسي گفته كه «عثمان» نام خوبي است؟! شايد چون نام سومين خليفهي غاصب عثمان است شما گمان كردهايد يك نام اسلامي است؟!
«كاظم: از كظم ميآيد و به معناي لال بودن، گنگ و بيزبان و خاموش»
«كاظم» اسم فاعل از «كَظَمَ ـِـ كظماً» است به معناي جلوگيري و نگهداشتن. كاظم به كسي ميگويند كه اهل امساك و خويشتنداري است. امام كاظم عليه السلام را به اين لقب صدا ميزدند زيرا هرگز خشمگين نميشد و غضبش را به زيبايي كنترل ميكرد.
«هاشم: به نان فروش دورهگرد ميگفتهاند»
در فرهنگ فارسي عميد آمده:
هاشم يعني شكننده، خرد كننده. و نيز كسي كه نان را در كاسه خرد كند و تريد درست كند. به جد رسول خدا هاشم ميگفتند چون در زمان قحطي شتران خود را ميكشت و تريد آبگوشت به مردم ميداد.
«حيدر: اين نام مخلوطي است از عربي و پارسي، حي يعني زنده و در يعني دريدن. حيدر به كسي گفتهاند كه انسانها را زنده زنده پاره ميكرده است»
به هر لغتنامهاي مراجعه نماييد خواهيد ديد كه «حيدر» يك واژهي تمامعربي است به معناي «شير».
همين بافتههاي خندهدار شما براي رسوايي شما كافي است. ميگويند: پستهي بيمغز اگر لب وا كند رسوا شود.
جا دارد از شما نويسندهي محترم بپرسيم نظر شما دربارهي واژههاي «پدر» و «مادر» و «شبدر» و «صفدر» و ... چيست؟ آيا مادر يعني درندهي ما؟ و آيا شبدر يعني درندهي شب؟ و آيا صفدر يعني درندهي صف؟ و آيا پدر يعني درندهي «پ»؟!
«صغري: كوچك و پست و اصغر نيز از همين خانواده و ريشه صغرا است. به معناي كوچكتر»
«اصغر» و «صغري» به معناي كوچك هستند و در بين اهل بيت عليهم السلام نام كسي نيست. معاويه گذاشتن نام «علي» را ممنوع كرده بود؛ به همين دليل امام حسين عليه السلام براي مبارزهي عملي با اين كار، نام سه فرزند پسرش را علي گذاشت و براي مشخص شدن آنها از يكديگر آنها را «علي اكبر» و «علي اوسط: امام سجاد» و «علي اصغر» صدا ميزدند. و نيز حضرت زينب و حضرت امكلثوم را زينبين (دو زينب) ميناميدند كه براي مشخص شدن آنها به حضرت زينب، زينب كبري، و به حضرت امكلثوم، زينب صغري ميگفتند.
مردم ما هم به جهت محبت و ارادتي كه به اين خاندان دارند، نهتنها از نامها كه از شاخ و برگ نامهاي زيبايشان نيز استفاده ميكردند و فرزندانشان را به اين نامها و القاب مزيّن ميكردند.
گذشته از اين، چه كسي گفته مفهوم «كوچك» بد است؟! بله اگر آن را به معناي پست و حقير ببينيم ـ چنانكه نويسندهي محترم علاقهمند است ـ چيز خوبي نيست اما اگر با ديد هنري و ادبي بنگريم خواهيم ديد كه نه تنها بد نيست بلكه خيلي هم خوب است. مانند واژهي «حَسَن» كه به معناي «زيبا» است و وقتي آن را تصغير (كوچكنمايي) ميكنيم واژهي «حسين» توليد ميشود كه به معناي «زيباي نمكين و دوستداشتني» است.
ريز و ظريف و كوچك بودن در هنر ارزش دارد. مينياتور هم يعني ريزهكاري و كارهاي هنري ريز.
علاوه بر اين، مفاهيمي از قبيل كوچك و حقير و ناچيز و ضعيف، از منظر عرفاني داراي ارزش است. نديدهايد انسانهاي وارسته قبل از نام خود عباراتي همچون، حقير، بندهي ناچيز، عبد، و ... را به كار ميبرند؟!
در خاطرات شهدا ميخوانيم يكي از شهدا وصيت ميكند كه بر مزارش فقط يك جمله بنويسند: «پر كاهي هديه به آستان ربوبي».
«نامهاي ديگري چون كلبعلي، كلبحسين و غيره نيز رايج بوده است كه كلب يعني سگ و كلب علي يعني سگ علي و سك حسين و غيره»
ما هرگز كسي را به اين نام نديدهايم و نشنيدهايم. احتمالاً نويسندهي محترم، عناويني همچون «كربلايي علي» و «كربلايي حسين» را كه به صورت مخفف «كبل علي» و «كبل حسين» و گاهي «كلب علي» و «كلب حسين» استعمال ميشود، شنيده و با ذهن قوي و تحليلگر خود آنها را به صورت مذكور تحليل كرده است. مانند حيدر!
«در قرنهاي نخست ما را برده و موالي ميناميدند و خودشان را مولا»
اين مسائل در زمان خلفاي غاصب بود كه اهل بيت عليهم السلام از اين كار نهي ميكردند. وقتي پيامبر اسلام جناب سلمان فارسي را تكريم ميكرد، ديگران به او خرده ميگرفتند كه او عرب نيست و عجم است و نبايد اين چنين تكريم شود. حضرت به آنها پاسخ ميفرمود كه «ان اكرمكم عند الله اتقاكم».
«همچنانكه با رايج نمودن واژه و لقب و يا عنوان آقا كه عربي آن ميشود سيد، به طور غلط به ما فهماندند كه سيد بودن يعني نواده پيامبر اسلام بودن»
واژهي «سيد» در عربي به معناي «آقا» است. عربها به كساني كه از نسل پيامبر هستند «هاشمي» يا «فاطمي» يا عباراتي از اين قبيل ميگويند نه «سيد». استفادهي واژهي «سيد» براي نسل پيامبر فقط در كشور ايران رواج دارد. اين هم نشانهي محبت و ارادت مردم خوب ايران به اهل بيت عليهم السلام است. تا كور شود هر آنكه نتواند ديد!
«يك پنجم درآمد هر ايراني نيز در بست بايد دراختيار تازيان قرار بگيرد»
اولاً: «يك پنجم درآمد» نه، بلكه «يك پنجم درآمدِ مازاد بر مصرف» و بين اين دو فرق بسيار است.
ثانياً: «درآمد هر ايراني» نه، بلكه «درآمد هر مسلمان».
ثالثاً: در اختيار عربها قرار نميگيرد بلكه در زمان پيامبر در اختيار خود حضرت، بعد از وفات او در اختيار ائمهي جانشينش، در زمان غيبت به دستور خود امام زمان در اختيار علماي دين و مراجع تقليد قرار ميگيرد.
رابعاً: خمس حكم خدا است كه در قرآن (انفال، 41) بيان فرموده است. و ما مسلمانيم يعني تسليم امر خدا.
«دررابطه با نادرست بودن نسبت اين همه سيدها با پيامبر اسلام و نوادگان دختري ايشان (فرزندان فاطمه) اخيراً در ايران تحقيقاتي بعمل آمده است كه دفتر ولايت فقيه از انتشار آن جلوگيري نموده است»
دو سؤال:
يك: منبع اين سخن شما كجاست؟
دو: اگر دفتر ولايت فقيه از انتشار آن جلوگيري نكرده است اين تحقيقات را به ما هم نشان بدهيد؟ اگر جلوگيري كرده است پس شما از كجا ميدانيد؟
يك اعتراف: من به تحقيقات شما خيلي علاقهمند شدهام!
«در اين پژوهش آمده است كه كلاً پيامبر اسلام پسري نداشت كه بعنوان وارث ايشان تداوم بخش نسل ايشان باشد»
اين كه ديگر نياز به پژوهش نداشت. اين را همه ميدانند. نسل پيامبر به وسيلهي حضرت زهرا سلام الله عليها ادامه يافت. سورهي كوثر را نخواندهايد؟!
«درهمين پژوهش و تحقيق تاريخي آمده است كه سيدهاي بسياري باعنوان موسوي هستند كه گفته ميشود نوادگان امام موسي كاظم ميباشند. چنانچه درتاريخ آمده است و همه مورخين نيز آن را گواهي كردهاند، امام موسي هرگز همسري دائمي و عقدي نداشته است. زيرا ايشان از جواني به زندان رفته است و درزندان نيز چشم از جهان فروبسته است»
محض اطلاع شما عرض كنم كه امام كاظم عليه السلام 37 فرزند داشتند (19 پسر و 18 دختر). به كتب تاريخي مراجعه كنيد مطلب برايتان روشن ميشود.
دو سؤال:
يك: مگر فقط همسران دائمي بچهدار ميشوند؟!
دو: امام رضا عليه السلام و حضرت معصومه سلام الله عليها فرزندان چه كسي هستند؟
«در اين پژوهش آمده است كه بسياري از ثروتمندان و روساي قبايل و زورمندان وفرماندهان سپاه خود را سيد خوانده گواهينامههايي را نيز تدوين نمودهاند تا اولاً از موالي بودن به مولا شدن ترقي پيدا كنند و هم از عدم پرداخت خمس كه يك پنجم درآمد بوده است بهرهمند شوند و از آن سو يك پنجم درآمد ديگر ايرانيان را نيز از آن خود سازند»
بخشي از فرمايشات شما مربوط به «شيعه» است و بخشي ديگر مربوط به «اهل سنت». شما اين دو را با هم مخلوط كردهايد و به اين ترتيب آش خود را پختهايد.
خمس يكي از احكام اسلام است كه البته فقط شيعيان به آن اعتقاد دارند و اهل تسنن چنين چيزي ندارند.
فتح كنندگان ايران و زورمندان و فرماندهان سپاه و ... هم در زمان حكومت خلفاي غاصب و بنياميه و بيعباس بودند كه همه سني بودند و ربطي به اهل بيت و شيعه ندارند.
حال پيدا كنيد پرتقال فروش را!
«كعبه آتشكده ايست بنام خانه كيوان كه درزمان هخامنشيان بنا شده است. كعبه زرتشت درنقش رستم كه شبيه كعبه مكه «خانه كيوان» ميباشد بهترين نمونه ايراني بودن كعبه مكه ميباشد»
آيهي 96 سورهي آل عمران تصريح ميكند كه خانهي كعبه اولين خانهاي است كه بر روي زمين ساخته شده است.
اِنَّ اَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذی بِبَكَّهَ مُبارَكاً وَ هُدًی لِلْعالَمینَ. ترجمه: نخستین خانهای كه برای مردم (و نیایش خداوند) قرار داده شد، همان است كه در سرزمین مكه است، كه پربركت و مایهي هدایت جهانیان است.
اميرالمؤمنين علي عليه السلام ميفرمايد:
انّ أوّل شیئ نزل من السّماءِ إلی الأرض لهو البیت الذی بِمكّه، انزله الله یاقوتة حمرا. ترجمه: نخستین چیزی كه از آسمان به زمین فرود آمد، همان خانهاي است كه در مكه است. خداوند سبحان، آن را به صورت یاقوت سرخ نازل فرمود. (تفسير مجمع البيان)
البته تا كنون چندين بار تجديد بنا شده است. يكي از كساني كه كعبه را تجديد بنا كرد حضرت ابراهيم عليه السلام بود كه خيليها به اشتباه فكر ميكنند او كعبه را از صفر بنا كرد.
ما انكار نميكنيم كه ممكن است يكي از تجديدبناكنندههاي كعبه، پادشاهان هخامنشي باشند ولي به صرف شباهت كعبه به كعبهي زرتشت در نقش رستم نميتوان چنين ادعايي را مطرح كرد.
«خداوند هيچ نيازي به انسان ندارد انسان ازنگاه رواني نيازمند خداوند است»
سورهي فاطر، آيهي 15: يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد.
ترجمه: اي مردم، شما همگي نيازمند به خداييد؛ تنها خداوند است كه بينياز و شايستهي هر گونه حمد و ستايش است.
«خداوند بزرگ اوستا، شكنجه گر نيست»
سورهي يونس عليه السلام، آيهي 44: ان الله لايظلم الناس شيئاً و لكن الناس انفسهم يظلمون.
ترجمه: خداوند به مردم هيچ ستمي نميكند؛ اين مردمند كه به خودشان ستم ميكنند.
«مشورت با بانوان نيكو است هرنسلي آگاهتر از نسل پيش است»
مشورت با خانمها در مسائل خانواده و اموري كه به آنها مربوط است و با روحيهي لطيف آنها تناسب دارد خيلي خوب است و پسنديده؛ ولي در اموري كه تدبير بالا و جدّيّت و احياناً خشونت ميطلبد نبايد با آنان مشورت كرد. اميرالمؤمنين علي عليه السلام در نامهي 31 نهج البلاغه به اين نكته اشاره ميفرمايد.
قاعدهي كلي در مشورت، اين است كه فقط با متخصص مشورت كنيم. در يك مسألهي پزشكي كه نميشود با يك مهندس مشورت كرد؛ هرچهقدر هم كه آدم خوب و در كار خود خبره باشد! مشورت با خانمها هم در حيطهي تخصصشان پسنديده است چنانچه مشورت با آقايان هم فقط در حيطهي تخصصشان پسنديده است.
حالت طبيعي رشد همين است كه هر نسلي آگاهتر از نسل پيشين باشد ولي گاهي وقتها فرايند رشد روند نزولي به خود ميگيرد؛ مثل جامعهي اسلامي بعد از رحلت پيامبر (ص).
«دشمن دانا از دوست نادان بهتراست»
اميرالمؤمنين علي عليه السلام: عدوٌ عاقلٌ خيرٌ من صديقٍ جاهلٍ. (المواعظ العديده)
ترجمه: دشمن دانا از دوست نادان بهتر است.
«خردمندان نميجنگند. گفتگو ميكنند»
اما اگر بيخردي مانع گفتوگوي خردمندان شد، با او ميجنگند.
«گفتگو نمودن با رقيب و دشمن برتر از جنگيدن است»
گفتوگو بر جنگ مقدم است و تا ميشود بايد گفتوگو كرد و از جنگ پرهيز كرد. ولي وقتي ديگر زمان جنگ فرارسيد، ديگر گفتوگو كردن حماقت است.
«ميان خدا و انسان هيچ واسطهاي نيست»
ميان خدا و انسانِ كامل هيچ واسطهاي نيست. و انسان كامل واسطهي بين خدا و انسانهاي در حال تكامل است تا جايي كه آنها نيز انسان كامل شوند.
«خداوند عادل آن است كه در ميان ميلياردها انسان، كس و يا كساني را به عنوان بهترين برنگزيند»
خداوند عادل آن است كه در ميان ميلياردها انسان، كس و يا كساني را بيدليل به عنوان بهترين برنگزيند. و نيز خداوند عادل آن است كه بين انسان خوب و انسان بد فرق بگذارد.
«خداوند عادل آن است كه درميان زبانهاي جهان، زبان خاصي را به عنوان برترين معرفي نكند»
خداوند عادل آن است كه در ميان زبانهاي جهان، زبان خاصي را بيجهت به عنوان برترين معرفي نكند. اما اگر زباني از زبانهاي ديگر كاملتر و پيشرفتهتر بود آن زبان را براي كتاب آسمانياش انتخاب كند.
«خداوند بيكار وبازيگر نيست تا براي نشست و برخاست و روابط خانوادگي مردم مرتب پيام و بيانيه نازل كند»
اما اگر نشست و برخاست و روابط خانوادگي و غيرخانوادگي و هر كار ديگري در سعادت و شقاوت ابدي انسانها تأثير داشته باشد، بر خداوند مهربان و حكيم لازم است كه آنها را بيان فرمايد و كارهاي خوب و بد را براي ما مشخص كند و راه و چاه را به ما بشناساند.
نظرات (23)