نيمنگاهي به راهپيمايي روز قدس خلخال (ماه رمضان 1392)
با نام خدا
امروز براي شرکت در حماسهي راهپيمايي روز جهاني قدس خودمان را آماده کرده بوديم و حتي به توصيهي خانواده سحري را کمي مايهدارتر خورديم تا خستگي راهپيمايي اذيتمان نکند.
سرشار از حماسه و شور و هيجان و غيرت در انتظار فرارسيدن لحظهي راهپيمايي بوديم تا با خلق اين بزرگترين حماسهي سياسي عالم اسلام، غمي از چهرهي پردرد امام زمان و نائب دردمندش امام خامنهاي فرونشانيم؛ چرا که شنيده بوديم فلسطين قلب تپندهي عالم اسلام است؛ چرا که به ما گفته بودند فلسطين دلخراشترين زخم اين پيکر رنجور است؛ چرا که از امام روحالله شنيده بوديم: فلسطين پارهي تن اسلام است؛ چرا که قسمهاي تکاندهندهي شهيد مطهري در تبيين اهميت مسألهي فلسطين و اسرائيل هميشه در گوشمان طنينانداز بود.
اما...
امّا وقتي به راهپيمايي رسيديم، چيزي که نديديم، شور و حماسه و غيرت و حميّت بود!
راهپيمايي امروز در واقع يک پيادهروي دستهجمعي بود. مشارکت خيلي کم بود. علاوه بر آن، هيچ اثري از شور و هيجان و حماسه مشاهده نميشد. نه حنجرهاي براي اعلام خشم مقدس انقلابي فرياد ميزد و نه مشتي براي شعار بالا رفته بود.
خيلي مضحک بود که براي کل راهپيمايي، فقط يک بلندگوي ضعيف در ابتداي جمعيت درنظر گرفته بودند که صدايش حداکثر تا 15 متر را پوشش ميداد و بقيه چيزي نميشنيدند و اگر ميشنيدند، چيزي نميفهميدند؛ ناچار به قدمزني و گفتوگو با يکديگر مشغول بودند. اين عکسها را از فاصلهي ده پانزده متري از ماشين بلندگو که در خط مقدم بود گرفتهام.
ميبينيد که نه دستي به شعار بلند است و نه دهاني به فرياد باز! و اين بيحالي نه بهخاطر بيتفاوتي مردم که به دليل کوتاهي مسؤولان و دستاندکاران برگزاري راهپيمايي است.
به خدا قسم من براي عيبجويي و پيدا کردن نقطهضعف به راهپيمايي نرفته بودم؛ من با خوشباوري براي شرکت در خلق حماسهاي بزرگ رفته بودم ولي وقتي اينهمه بيتفاوتي و بيبخاري را ميبينم، نميتوانم ساکت بنشينم و حرفي نزنم! من از اين روحيهي مريض و کسالتبار بيزارم!
نميدانم، شايد بعضيها راهپيمايي را با همايش علمي اشتباه گرفتهاند که گمان کردهاند راهپيمايي بايد در کمال متانت و آرامش و سکوت برگزار شود! يعني نميدانند که راهپيمايي يعني صحنهي ابراز خشم و نفرت مقدس از دشمنان؛ يعني صحنهي داد و فرياد و اعتراض؛ يعني صحنهي فوران اجتماعي يک غيرت و حميّت دروني؛ يعني تبليغات؛ تبليغات گسترده و کوچهخياباني براي غيرت مسلماني و براي عزت ديني و ظلمستيزي اسلامي و براي خلق تصاويري گويا و بدون شرح براي رسانههاي دشمن و براي ماهوارههاي اسرائيلي.
پسرم اميرمهدي يک پلاکارد با تصوير پرچم اسرائيل بر روي عکس بادکنک ترکيده و با نوشتهي «ما بچهها، اسرائيل را ميترکانيم!» برداشته بود. خسته که ميشد، ناخواسته دستش پايين ميآمد. به او گفتم: خسته نشو و دستت را بالا بگير تا ماهوارههاي اسرائيلي تو را ببينند و بفهمند امام خامنهاي چه سربازان شجاع و قدرتمندي دارد! با خود گفتم: کاش کسي هم بود و به اين جماعت بيحال ميگفت مشتتان را بالا بگيريد و فريادتان را آزاد کنيد تا شايد کمي دشمن از خشم و غيرتتان به خود بلرزد!
انگار همايش سکوت و آرامش و سادگي بود؛ دريغ از چند عکس و پلاکارد و پرچم و آدمک و حتي بادکنک! مقايسه کنيد:
به ياد دارم چند سال پيش بعضي از رفقاي دغدغهمند ما، چند نماد دشمن (آدمک و تابوت اسرائيل و آمريکا) درست کرده بودند تا در پايان راهپيمايي به آتش بکشند و با اين کار شور و هيجاني به راهپيمايي مردهي خلخال بدهند، برخي از مسؤولچههاي احساس مسؤوليتکن ندای «واآسفالتاه!» سردادند و اعتراض کردند که اين چه کاري است؟! چرا آسفالت را خراب ميکنيد؟!
يا يک بار ديگر گروهي از بچههاي هيأتي که در پايان مسير، آنجايي که همه براي قرائت قطعنامه تجمع کرده بودند، سينهزني و شور به راه انداخته بودند و با اين کار انصافاً شور و هيجان خاصي به راهپيمايي بخشيده بودند، مورد اعتراض برخي از همان مسؤولچههاي احساسمسؤوليتکن قرار گرفتند که چهخبر است؟! مگر عاشورا و دستهي عزاداري است؟!
به کساني که اهل خلخال نيستند و راهپيماييهاي خلخال را از نزديک نديدهاند عرض ميکنم: اشتباه نکنيد! خلخال هميشه اينگونه نبوده است؛ بچه که بودم به خوبي به ياد دارم که بعد از راهپيماييها، من و دوستان ديگر هميشه خسته و کوفته بوديم و صداي گرفتهي همديگر را مورد خنده قرار ميداديم که اين گرفتگي صداها گاهي تا چند روز ادامه داشت. زماني بود که راهپيماييهاي خلخال شور و هيجان بيشتري را در شهر ايجاد ميکرد. روز راهپيمايي يک روح حماسه و غيرت در همهي شهر دميده ميشد. اما امروزه نميدانم چرا همهچيز عوض شده!
البته اين سرنوشت فقط براي راهپيماييها که مسؤول و دستاندرکاران خاصي دارند رقم خورده است؛ وگرنه هنوز هم در دستههای عزاداري که از مساجد و هيئات حسيني برميخيزد، شور و هيجان و سيستم صوتي فعال و کارآمد مشاهده ميشود. نميدانم چرا فقط وقتي نوبت راهپيمايي روز قدس ميشود، امکانات موجود، منحصر در يک باند و بلندگو و چهار متر سيم رابط ميشود! عجيب است، واقعاً عجيب است.
واي بر ما که اگر اسرائيل راهپيمايي روز جهاني قدس ما را ببيند، يقيناً لبخند تمسخرآميزي ميزند و نفس راحتي ميکشد!
راستي چه چيزي باعث اين همه بيتفاوتي برخي مسؤولان ذيربط ميشود؟! شايد روحيهي مقدس تکليفگرايي، آنها را از توجه به نتايج و پيآمدهاي اين راهپيمايي بازميدارد! همان روحيهي تخديري که ما را به حداقلها و ـبه اصطلاح آنانـ به انجام تکليف! قانع ميکند. لابد با خود ميانديشند: ما تکليفمان را انجام داديم و در خيابان حضور پيدا کرديم؛ اگر جمعيت کم بود و اگر مردم شور و حال زيادي نشان ندادند و حتي يک مشت براي شعار بلند نشد، به ما ربطي ندارد! ما مأمور به تکليفيم نه مسؤول نتيجه!
اين همان برداشت غلط و انحرافي از انديشهي ناب «ما مرد تکليفيم نه مسؤول نتيجه» است که امام خامنهاي را برآن داشت تا توضيحاتي دربارهي آن بفرمايد:
«امام فرمودند: ما دنبال تكليف هستيم. آيا اين معنايش اين است كه امام دنبال نتيجه نبود؟ چهطور ميشود چنين چيزى را گفت؟! امام بزرگوار كه با آن شدت، با آن حدّت، در سنين كهولت، اين همه سختىها را دنبال كرد، براى اينكه نظام اسلامى را بر سر كار بياورد و موفق هم شد، ميشود گفت كه ايشان دنبال نتيجه نبود؟
حتماً تكليفگرايى معنايش اين است كه انسان در راه رسيدن به نتيجهى مطلوب، بر طبق تكليف عمل كند؛ برخلاف تكليف عمل نكند، ضدتكليف عمل نكند، كار نامشروع انجام ندهد؛ والّا تلاشى كه پيغمبران كردند، اولياى دين كردند، همه براى رسيدن به نتايج معينى بود؛ دنبال نتايج بودند. مگر ميشود گفت كه ما دنبال نتيجه نيستيم؟! يعنى نتيجه هر چه شد، شد؟! نه.
در دفاع مقدس و در همهى جنگهايى كه در صدر اسلام، زمان پيغمبر يا بعضى از ائمه ـعليهمالسّلامـ بوده است، كسانى كه وارد ميدان جهاد ميشدند، براى تكليف هم حركت ميكردند. جهاد فىسبيلالله يك تكليف بود. در دفاع مقدس هم همين جور بود؛ ورود در اين ميدان، با احساس تكليف بود؛ آن كسانى كه وارد ميشدند، اغلب احساس تكليف ميكردند. اما آيا اين احساس تكليف، معنايش اين بود كه به نتيجه نينديشند؟ راه رسيدن به نتيجه را محاسبه نكنند؟ اتاق جنگ نداشته باشند؟ برنامهريزى و تاكتيك و اتاق فرمان و لشكر و تشكيلات نظامى نداشته باشند؟ اينجور نيست.
بنابراين تكليفگرايى هيچ منافاتى ندارد با دنبال نتيجه بودن، و انسان نگاه كند ببيند اين نتيجه چگونه به دست مىآيد، چگونه قابل تحقق است؛ براى رسيدن به آن نتيجه، بر طبق راههاى مشروع و ميسّر، برنامهريزى كند.»
يا شايد بهانهي کوتاهي مسؤولان دستاندرکار، وضع رقتبار مردم روزهدار باشد که بيچارهها در گرماي تابستان با دهان روزه به خيابانها ريختهاند و ديگر نميتوان از آنها انتظار شور و هيجان و حماسه داشت! نميدانم چرا مسؤولان راهپيمايي تهران و قم و شهرهاي ديگر که تابستاني جهنمي را تحمل ميکنند اينقدر به فکر مردم روزهدار بيچاره نيستند که اينهمه در راهپيماييها از آنها کار ميکشند و آخر کار، آنها را با تني خسته و دهاني خشک و صدايي گرفته روانهي منزل ميکنند!
مشکل اينجا است که بعضي از ماها معناي «سياست» را درنيافتهايم. آنجا که صحنهي حقيقي سياستورزي ديني است، ميدان را خالي ميکنيم و ککمان نميگزد و به بزرگترين حماسهي سياسي عالم اسلام کمتر از يک تشييع جنازهي عادي اهميت ميدهيم؛ ولي در عرصههاي سياستبازي و سياستزدگي گاه چنان احساس سياست دينيمان گل ميکند که حقايق را وارونه ميبينيم و اگر با کسي اختلاف سليقه پيدا کنيم، او را ضد ولايت و ضد شهدا و منافق و وابسته به جريان انحرافي و BBC ميناميم و براي نابوديش کمر همت ميبنديم؛ تو گويي که با خود اسرائيل طرفيم! خود را صاحب و مالک ششدانگ انقلاب ميدانيم و تاب ذرهاي انتقاد دلسوزانه را نداريم!
مشکل اينجا است که بعضي از ماها دغدغهي دين نداريم؛ دغدغهي مسؤوليت و شغل و درآمد و گزارش و آمار درايم. دغدغهي دنيا ما را از دغدغهي دين بازداشته است. به ما چه که راهپيمايي روز قدس چهقدر توانست در شهر و روستاي ما روح حماسه و غيرت مسلماني را بدمد؛ همينکه توانستيم چند تصوير و گزارش خوب و راضيکننده تهيه کنيم، کافي است. به ما چه که در جلسهي ستاد امر به معروف و نهي از منکر چه وعدهها و قول و قرارهايي براي اجراي طرح طلوع شبانه داديم؛ به ما چه که دو تا طلبهي پاکدل و دردمند در برنامهي طلوع شبانه در پارک ارم تا ساعت يک و نيم شب چه زحمتها و سختيها ميکشند؛ همين که گزارش اين برنامه به نام ما تمام ميشود، کافي است!
بله، مسألهي اصلي، درد و دغدغهي دين داشتن و نداشتن است. برخيها ندارند ولي خيال ميکنند دارند!
اميدوارم اين انتقادها و اعتراضها که برآمده از دلي دردمند و رنجور است، به تخريب و کارشکني و توهين و انحراف و نفاق متهم نشوند. شايد قلمم کمي تند باشد، ولي دست همهي افراد مورد انقاد را با کمال خضوع و تواضع ميبوسم و به آنها التماس ميکنم: کمي به فکر غربت و چشمانتظاري صاحب اصلي اين انقلاب، امام زمان باشيم! کمي به فکر حال رقتبار مستضعفان و نيازمندان و مبتلايان فقر فرهنگي و عقيدتي در ايران و جهان باشيم!
در پايان جا دارد از عملکرد خوب نيروي انتظامي در برقراري نظم راهپيمايي و کنترل مسيرها مخصوصاً کوچههاي اطراف مصلي تشکر و قدرداني کنيم. خوبيها را هم بايد ديد!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ. ن: به توصیهی عزیزی این مطلب را برای رفع سوء تفاهم و برطرف شدن دلخوریهای محتمل مینگارم و آن را در قالب پینوشت به یادداشت اصلی اضافه میکنم و به احترام مخاطبان گرامی، در اصل متن دست نمیبرم.
عنوان قبلی این یادداشت «راهپیمایی پرشور یا پیادهروی بیحال!» بود که به عنوان فعلی تغییر دادهام.
چنانکه از سرتاپای مطلب حقیر پیدا است، مخاطب من در این انتقاد تند، برخی مسؤولان برگزار کنندهی راهپیمایی هستند نه مردم غیور و شریف خلخال. ستودن مردم به غیرت و عزت و شرافت شاید گاه نه از روی صداقت که از روی سیاسیکاری و مصلحتاندیشی باشد؛ اما من از صمیم جان مردم کشور خود را به غیرت و عزت و شرافت میستایم و در این میان، به هموطنان خلخالی خودم مخصوصاً به قشر متدین و مذهبی آنها تعلق خاطری عمیقتر دارم و با کمال تواضع و از روی خضوع دست همهشان را میبوسم. هرچند روحیات افتخارآفرین ملت ما نوسان و فراز و فرود دارد، ولی با همهی این تقلّب احوال، ملت ما در میان ملل دنیا ممتاز و نمونه و بالیدنی است.
اگر نقد من تند است، از روی عِرق و جانبداری و تعصبی است که به همشهریان باایمان دارم. انصافاً وقتی شما بوستانی پرگل داشته باشید که گلهایش شایستهی بهترین رشد و زیباترین شکفتن و دلکشترین رایحهاند، اگر کوتاهی باغبان را در پرورش آنها ببینید، ناراحت نمیشوید؟! وقتی ببینید گلی که میتواند زیباترین تجلّیات جمال و خوشبوترین عطر مستی را در فضای بوستان بیفشاند، ولی بهدلیل کوتاهیهای باغبان، نه بوی مستکنندهای دارد و نه جمال دلربایی، از دست باغبان عصبانی و خشمگین نمیشوید؟!
من نیز به دلیل آشنایی عمیقی که با غیرت و عزت و شرافت حماسی مردمم دارم، وقتی دیدم دستاندرکاران راهپیمایی نتوانستهاند این اقیانوس عمیق و سنگین ولی آرام را به خروش و تموّج درآوردند، دلگیر و آشفته شدم و گویا سخنانی تند و گزنده بر قلمم جاری شد.
شاید کسانی که با روحیات من آشنایی نداشته باشند، این نگاه تند را با طعم نفرت و انزجار مزمزه کنند؛ ولی خدای ماه رمضان را شاهد میگیرم من حتی وقتی با کسانی که تندترین انتقادها را به عملکردشان دارم، برخورد میکنم، ناخواسته محبتی از آنها در دلم احساس میکنم که اجازه نمیدهد از آنها بدم بیاید. گاه خودم را بهخاطر این دوست داشتن سرزنش میکنم و خیال میکنم نباید در دل نسبت به کسی که اینقدر به او و عملکردش انتقاد دارم، محبت داشته باشم!
خدایا تو شاهدی که من همهی دستاندرکاران امر مقدس فرهنگ و تربیت جامعهی خلخالی را از صمیم دل دوست دارم و اگر انتقادی دارم، ناشی از همان محبت و علاقه است که اَحَبُّ اِخوانی اِلَیَّ مَن اَهدَی اِلَیَّ عُیوبی؛ محبوبترین برادر برای من، برادری است که عیوبم را به من اهدا کند. خدایا اگر در اهدا کردن عیوب برادرانم به آنها ناشی هستم، این هنر را به من بیاموز!
نظرات (22)