هم‌زیستی با گچ و آجر و سیمان!

با نام خدا

نقل می‌کنند یکی از بزرگان فلسفه و عرفان بر اثر فقر و نداری، چند ماهی نتوانسته بود اجاره‌ی منزلش را بدهد. صاحب‌خانه بعد از چند ماه صبر و مدارا، دیگر طاقتش به سر آمده بود و او و خانواده‌اش را از خانه بیرون کرده بود و اسباب و اثاثیه‌شان را هم ریخته بود توی کوچه!

آن عالم بزرگ که جز درس و بحث و مطالعه و تحقیق و تدقیق در مباحث عقلی و معرفتی کاری نداشت، بی‌توجه به پیرامونش، در همان عالم علمی و فکری خود در کوچه پیش خانواده و اسباب و اثاثیه رو به آسمان کرد و با زبان فلسفی شروع کرد به مناجات با تنها دلگرمی و پناهگاهش؛

خدایا تو خودت مرا نیازمند به حَیّز آفریدی، حال این آفریده‌ی نیازمند به حَیّزت هیچ حَیّز و مکانی برای زندگی خود و خانواده‌اش ندارد، او را دریاب!

طولی نکشید که به واسطه‌ی بنده‌های خوب خدا مکان مناسبی برای زندگی او و خانواده‌اش فراهم شد.

من هم چند صباحی (قریب به دو ماه) است درگیر امر حَیّز و تعمیرات ساختمان هستم. (در اصطلاح فلسفی حَیّز یعنی مکان که مخصوص موجودات مادی است.) صبح و شب و خواب و خوراک و درس و کتاب و دفتر و سایت و اینترنتم شده گچ و خاک و سیمان و ماسه و آجر و سفال و از این‌جور چیزا!

بدین وسیله از همه‌ی مراجعه کنندگان محترم عذرخواهی می‌کنم که فرصت به روز کردن سایت را ندارم. قول می‌دهم ان‌شاء الله بعد از تمام شدن کارها کلی مطالب خوب و مفید بگذارم و از خجالتتان دربیایم. آمین! (منظورم این است که دعا کنید زودتر از شر گچ و سیمان راحت بشوم)

امتیاز کلی این مطلب (0)

0 از 5 ستاره

نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر بعنوان میهمان

0 / 5000 محدودیت حروف
متن شما باید کمتر از 5000 حرف باشد