با نام خدا
شهريور ماه گذشته (1391) روزي به همراه خانواده از کوچهي دارالقرآن خلخال ميگذشتم که يک لاکپشت نسبتاً بزرگي (به اندازهي يک توپ هندبال) ديدم که روي آسفالت کوچه در حرکت بود. سريع از ماشين پياده شدم و زبانبسته را برداشتم و گذاشتم توي صندوق؛ از ترس اينکه مبادا کسي اذيتش کند. متأسفانه بعضي از انساننماهاي بيفرهنگ دنبال چنين فرصتهايي ميگردند تا هنرنمايي کنند و مثلاً ثابت کنند آنقدر قوي هستند که ميتوانند با يک مشت، لاک لاکپشت را بشکنند!
اميرمهدي (پسر پنج سالهام) پيش ما نبود. به همسرم گفتم: مطمئنم اميرمهدي از ديدن لاکپشت خيلي خوشحال ميشود. هردويمان مطمئن بوديم که او حسابي ذوق خواهد کرد و با اشتياق منتظر عکسالعمل او هنگام ديدن لاک پشت بوديم...لاکپشت را در حياط گذاشتيم و اميرمهدي را براي ديدن يک سورپرايز بزرگ صدا کرديم. اميرمهدي آمد و با ديدن لاکپشت اخمهايش توي هم رفت. لبهايش را طوري کج کرد که گويا حالش به هم خورده است. وقتي چشمش به کثيفي روي زمين افتاد (لاکپشت عزيز در همان لحظه خرابکاري کرده بود!) عق زد و منزجرانه به داخل خانه برگشت.
با تعجب ميگفت: اين چرا اينجوريه؟! چهقدر زشته؟! لاکپشت که اينجوري نيست!
تقصيري نداشت؛ چنين عکسالعملي از پسربچهاي که هرگز يک لاکپشت واقعي نديده بود و هميشه تصويري کارتوني، بامزه و زيبا از آن در ذهنش نقش بسته بود، کاملاً عادي بود. وقتي کسي لاکپشت واقعي نديده باشد و دانستههايش از لاکپشت، منحصر باشد در تصاوير جذاب و زيباي ساختهي ذهنهاي خيالپرداز، طبيعي است که وقتي يک لاک پشت واقعي ميبيند، تعجب کند و آن را با لاکپشتي که در ذهن دارد غريبه بداند.
من از اين ماجرا استفاده ميکنم و آن را بهانهاي ميکنم براي بيان يک مطلب خيلي مهم.
آيهي 43 سورهي انعام: زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيطانُ اَعمالَهُم؛ شيطان کارهايشان را در نگاهشان زيبا و جذّاب جلوه داده است.
يکي از آفتهاي تکنولوژي، تبليغات است. من با اصل تکنولوژي و تبليغات مخالف نيستم؛ منظورم تبليغات پرزرق و برق ولي توخالي است. تبليغاتي که يک جنس عادي و گاه بهدردنخور و حتي مضر را چنان مفيد و لازم و ضروري جلوه ميکند که بعد از مشاهدهي تبليغات، در زندگي آرام خود يک خلأ عميق به خاطر نداشتن آن جنس احساس ميکني و همين فقر تلقيني، آرامشت را به هم ميريزد!
با تبليغات ميشود کودکي را که از غذايي بدش ميآيد و از خوردن آن خودداري ميکند، چنان به خوردن آن غذا حريص کرد که براي به دست آوردن آن گريه کند. با تبليغات ميشود مردم را به خريدن ميوهي کهنه و پلاسيده تشويق کرد؛ به طوري که از ترس تمام شدن جنس، بيتوجه به رعايت نوبت، از همديگر جلو بزنند!
متأسفانه صنعت و هنرِ توانمندِ «تبليغات» مورد سوء استفادههاي فراواني قرار گرفته است. سوء استفادههاي اقتصادي، آموزشي، تربيتي، فرهنگي، سياسي، و غيره. سخن کنوني من بيشتر بر روي «سوء استفادهي فرهنگي» تکيه دارد.
دشمن بيرحم ما از جاذبههاي خيره کنندهي تبليغات در عرصهي فرهنگي، سوء استفادههاي زيادي کرده است و تهاجم فرهنگی _ به تعبير آقا، «شبيخون فرهنگيِ» _ ظالمانهاي را عليه جوانان پاک و مظلوم ملتهاي متدين، مخصوصًا مسلمانان سازماندهي کرده است.
گمان ميکنم بتوان گفت که محور اصلي شبيخون فرهنگي، مسائل جنسي و شهواني است. امور شهواني براي همه مخصوصاً جوانان، حتي در حالت طبيعي خود (بدون هيچگونه تبليغاتي) به صورت امري جذّاب و درخشنده جلوه ميکند. دشمن هم با تکيه بر اين جاذبهي طبيعي، با تبليغات وسيع و همهجانبه ميکوشد تا بيبندوباريهاي اخلاقي و ناهنجاريهاي جنسي را زيبا و شيرين و جذاب نشان دهد و به اين وسيله بر عقل و فکر و جان و دل و روح و احساس و درک و فهم و شعور تودهها سوار شود و آنان را گيج و سحر شده به هر طرف که ميخواهد بکشد.
لعنت بر اين دشمن خونآشام که با هجمهي بيامان خود در عرصهي طراحي و توليد عکس و فيلم و کارتون و داستان و موسيقي و عروسک و هزاران محصول خوشآبورنگتر از مار و خطرناکتر از سمّ کشندهي آن، و انتشار قانوني و غيرقانوني آنها در قالبهاي گوناگون (اينترنت و ماهواره و تلويزيون و کتاب و مجله و سيدي و ديويدي و بلوتوث و...) اخلاق و معنويت را در جهان امروز به لجن کشيده است. لعنت بر اين دشمن!
آگاهان بهخوبي ميدانند که نه تنها تبليغات هنرمندانه(!) براي ترويج جاذبههاي شهواني، دروغ و لاف است، بلکه جاذبهي طبيعي مسائل جنسي نيز سرابي بيش نيست. يعني حتي جاذبهي طبيعي امور شهواني هم بيش از حد واقعي خود، جذاب جلوه ميکند و زيرکانه به انسانها دروغ ميگويد.
خاصيت طبيعت اين دنيا اين است که هر نوشي، چندين نيش با خود به همراه دارد. لذايذ جنسي نيز در پس جاذبهي سحرکنندهي خود، حقايق تلخ و ناپسندي دارد که با وجود آنها، شيرينيهاي آن رنگ ميبازد.
تبليغات ظريف و هنرمندانهي شيطاني، مسائل شهواني را چنان جذاب و رؤيايي به رخ ميکشد که توگويي در بهشت هم تحقّق آن ميسّر نيست!
در کشورهاي کموبيش ديندار، بسياري از جوانان گمان ميکنند که غرب و اروپا به برکت فرهنگ برهنگي و بيبندوباريشان، سرشار از لذايذ و خوشيهاي شيرين جنسي است؛ غافل از آنکه جوانان غربي هم مثل ديگران در عطش اينهمه جاذبهي دروغين گيج ميزنند. اينان (شرقیان) از دور سراب درخشندهي آنان (غربیان) را ميبينند و حسرت ميخورند و آنان در وسط سراب، ديوانهوار ميهيچند!
به ياد دارم چند سال پيش يکي از اساتيد محقق ايراني که براي انجام برخي مطالعات به کشورهاي غربي سفر کرده بود، در برنامهاي تلويزيوني گزارش سفر و نتيجهي مطالعات خود را بيان ميکرد. ميگفت: من با افراد زيادي از اقشار مختلف جوامع غربي صحبت کردم، خلاصهي گفتهي آنها خطاب به مردمان شرقي چنين بود: «ما جادهي هوس و لذت حيواني را تا آخر رفتهايم و در اين راه همهچيز خود را باختهايم، هيچ خبري نيست، شما به دنبال ما نياييد!»
برادر من، خواهر من، چشمان حقيقتبين خود را باز کن و با نور نيرومند عقل خود، تفاوت «بود» و «نمود»، «حق» و «پندار»، و «واقعيت» و «پديدار» را بفهم که سعادت و شقاوت تو، رهين همين «فهميدن» يا «نفهميدن» تو است.
بخشی از انیمیشن Ice Age 4 مقصود این یادداشت را نیکو به تصویر کشیده است:
نظرات (3)